پارت ۹۶ رمان سفر عشق
#پارت_۹۶ #رمان_سفر_عشق
سرشو خم کرد و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم
الیاس:امشب دلبر شدی رسای من
فقط نگاهش کردم دستشو آورد سمت روسریم و از سرم در آوردش کتمم در آورد
با دیدن تاپم چشای خمارش کمی به سرخی زد
الیاس بلندم کرد و گذاشتم رو میز تحریرم
دستامو گذاشتم رو شونه هاش یه دستشو گذاشت رو کمرم دست دیگشو سوق داد سمت گردنم
لباشو محکم گذاشت رو لبام و با عطش شروع کرد بوسیدن
دستامو دور گردنش حلقه کردم و به تبعیت از الیاس بوسیدمش
با نفس نفس ازم جدا شد نگاهشو از صورتم برد پایین تر و به قفسه سینم رسید
من:الیاس
سرشو بلند کرد چشاش سرخ شده بود
من:بریم پایین
الیاس خم شد و پیشونیم رو طولانی بوسید
یه دفعه در باز شد
رهام:دوماد خاهرمو گیر انداختی که
الیاس سرشو چرخوند سمت رهام
الیاس:میخام با زنم خلوت کنم مشکلیه؟
رهام:دوماد بازی در نیار ها
الیاس خندید و بغلم کرد گذاشت زمین گونمو بوسید
الیاس:چشم
رهام:جلو من ازین کارا نکنین مجردم هنوز
خندیدیم
رهام:بریم پایین شام آمادس
خودش رفت کتمو پوشیدم و روسری مو مدل اول بستم رژ لبمو تمدید کردم
الیاس:خانومم خوشگلی بیا بریم
با لبخند دستشو گرفتم و رفتیم پایین
دور میز شام نشستیم الیاس کنارم بود
مامان قورمه سبزی و فسنجون و مرغ شکم پر درست کرده بود با سوپ و آش رشته
الین واسه رایین از آب خورشت ها میداد دور دهنش همش کثیف شده بود سرشو رایین برگردوند و منو دید
رو میزی که نشسته بود شروع کرد تکون خوردن
رایین:دَ دَ
الین دَ دَ داره شام میخوره غذاتو بخور مامانم
رایین غذاشو خورد الین بغلش کرد و دهنشو پاک کرد رایین سرشو گذاشت رو تو گلو الین و خابید
بعد شام همه تو پذیرایی نشستیم و مامان کیک و شیرینی با چای و قهوه و آبمیوه آورد
الین و السا که بچه ها رو بردن اتاق بخابن اومدن پایین
بعد از خوردن کیکا و شیرینی ها و نوشیدنی ها
عمو سهراب:خب دیگه همه حرفارو زدیم میمونه ماه بعد عقد و عروسی
بابا:درسته
عمو سهراب:پس ما رفع زحمت کنیم و بلند شدن
مامان:هنوز که سر شبه
خاله لیلا:نه دیگه دیروقت شد
همه رفتیم جلوی در راشا و السا هم دخترا رو از بالا آوردن
تا دم در بدرقشون کردیم همه رفتن بیرون از حیاط الیاس موند کنارم
خاله برگشت و گفت:اواا الیاس جان بیا دیگه
الیاس:چیزه...نمیشه من بمونم پیش رسا
همه خندیدن
بابا:دومادم میمونه
عمو سهرابشون خدافظی کردن و رفتن
سرشو خم کرد و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم
الیاس:امشب دلبر شدی رسای من
فقط نگاهش کردم دستشو آورد سمت روسریم و از سرم در آوردش کتمم در آورد
با دیدن تاپم چشای خمارش کمی به سرخی زد
الیاس بلندم کرد و گذاشتم رو میز تحریرم
دستامو گذاشتم رو شونه هاش یه دستشو گذاشت رو کمرم دست دیگشو سوق داد سمت گردنم
لباشو محکم گذاشت رو لبام و با عطش شروع کرد بوسیدن
دستامو دور گردنش حلقه کردم و به تبعیت از الیاس بوسیدمش
با نفس نفس ازم جدا شد نگاهشو از صورتم برد پایین تر و به قفسه سینم رسید
من:الیاس
سرشو بلند کرد چشاش سرخ شده بود
من:بریم پایین
الیاس خم شد و پیشونیم رو طولانی بوسید
یه دفعه در باز شد
رهام:دوماد خاهرمو گیر انداختی که
الیاس سرشو چرخوند سمت رهام
الیاس:میخام با زنم خلوت کنم مشکلیه؟
رهام:دوماد بازی در نیار ها
الیاس خندید و بغلم کرد گذاشت زمین گونمو بوسید
الیاس:چشم
رهام:جلو من ازین کارا نکنین مجردم هنوز
خندیدیم
رهام:بریم پایین شام آمادس
خودش رفت کتمو پوشیدم و روسری مو مدل اول بستم رژ لبمو تمدید کردم
الیاس:خانومم خوشگلی بیا بریم
با لبخند دستشو گرفتم و رفتیم پایین
دور میز شام نشستیم الیاس کنارم بود
مامان قورمه سبزی و فسنجون و مرغ شکم پر درست کرده بود با سوپ و آش رشته
الین واسه رایین از آب خورشت ها میداد دور دهنش همش کثیف شده بود سرشو رایین برگردوند و منو دید
رو میزی که نشسته بود شروع کرد تکون خوردن
رایین:دَ دَ
الین دَ دَ داره شام میخوره غذاتو بخور مامانم
رایین غذاشو خورد الین بغلش کرد و دهنشو پاک کرد رایین سرشو گذاشت رو تو گلو الین و خابید
بعد شام همه تو پذیرایی نشستیم و مامان کیک و شیرینی با چای و قهوه و آبمیوه آورد
الین و السا که بچه ها رو بردن اتاق بخابن اومدن پایین
بعد از خوردن کیکا و شیرینی ها و نوشیدنی ها
عمو سهراب:خب دیگه همه حرفارو زدیم میمونه ماه بعد عقد و عروسی
بابا:درسته
عمو سهراب:پس ما رفع زحمت کنیم و بلند شدن
مامان:هنوز که سر شبه
خاله لیلا:نه دیگه دیروقت شد
همه رفتیم جلوی در راشا و السا هم دخترا رو از بالا آوردن
تا دم در بدرقشون کردیم همه رفتن بیرون از حیاط الیاس موند کنارم
خاله برگشت و گفت:اواا الیاس جان بیا دیگه
الیاس:چیزه...نمیشه من بمونم پیش رسا
همه خندیدن
بابا:دومادم میمونه
عمو سهرابشون خدافظی کردن و رفتن
۲۳.۴k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.