پارت ۹۷ رمان سفر عشق
#پارت_۹۷ #رمان_سفر_عشق
ما هم رفتیم داخل و هرکی شب بخیر گفت و رفت اتاقش
منو الیاس هم رفتیم اتاقم
کتمو در آوردم و رفتم جلوی کمد یه تیشرت گشاد برداشتم که عکس جوجه طلایی روش بود با یه شورتک سفید
موهامو باز کردمو آرایشمو با شیرپاک کن پاک کردم
موهامو شونه زدم و بافتم
برگشتم سمت الیاس
به دیوار تکیه زده بود و نگام میکرد
من:چیه
الیاس اومد سمتم و صورتمو بین دستاش گرفت
الیاس:خیلی میخامت رسا
لبخند زدم که خم شد و گونمو بوسید
من:لباساتو عوض نمیکنی
الیاس:تیشرت که دارم شلوار ندارم
من:الان میام
رفتم اتاق رهام خاب بود یکی از شلوارک هاشو برداشتم و رفتم اتاقم
من:بیا
شلوارک رو بهش داد جلو چشاک کتشو در آورد تیشرت سفیدش با بازو های برنزش خیلی تو چشم بود
دکمه شلوارشو که باز کرد سریع رفتم رو تخت و پشت بهش دراز شدم
آروم خندید
بعد از چند دقیقه تخت بالا پایین شد و الیاس اومد کنارم خم شد روم دستشو برد زیر تیشرتم و گذاشت رو پهلوم
من:نکن
الیاس با شیطنت:هنوز که نکردم
مشت زدم به سینش
من:بی حیا
دستمو دور گردنش محکم حلقه کردم و سرمو گذاشتم رو سینش گلومو طولانی بوسید
من:شب بخیر آقایی
بغلم گرفت و محکم به خودش فشارم داد
الیاس:شبت بخیر خانوم من
سرمو رو سینش جابه جا کردم و گذاشتم رو قلبش با ضربان آروم قلبش آرامش گرفتم و خابیدم #الین
دو هفته از خاستگاری رسا میگذره همه جهیزیه و کارای مراسم آمادس و هفته دیگه عروسی و عقدشونه
رو تخت نشسته بودم و رایین رو با حولش خشک میکردم برده بودمش حموم
این مدت همش خونه مامان فرنوش بودیم بعد عروسی رسا میریم خونه خودمون
رسام اومد داخل
پوشک رایین رو بستم و حولشو در آوردم
رسام اومد نشست کنارم
سرشو گذاشت رو شکم رایین و فوت کرد
رایین پاهاشو جمع کرد و خندید
من:نکن بچم قلقلکیه
دستای رایین رو گرفتم آروم بلندش کردم
با هربار بلند شدنش بوسی رو لبای کوچولوش میزدم
رسام:من چی پس خانوم
ما هم رفتیم داخل و هرکی شب بخیر گفت و رفت اتاقش
منو الیاس هم رفتیم اتاقم
کتمو در آوردم و رفتم جلوی کمد یه تیشرت گشاد برداشتم که عکس جوجه طلایی روش بود با یه شورتک سفید
موهامو باز کردمو آرایشمو با شیرپاک کن پاک کردم
موهامو شونه زدم و بافتم
برگشتم سمت الیاس
به دیوار تکیه زده بود و نگام میکرد
من:چیه
الیاس اومد سمتم و صورتمو بین دستاش گرفت
الیاس:خیلی میخامت رسا
لبخند زدم که خم شد و گونمو بوسید
من:لباساتو عوض نمیکنی
الیاس:تیشرت که دارم شلوار ندارم
من:الان میام
رفتم اتاق رهام خاب بود یکی از شلوارک هاشو برداشتم و رفتم اتاقم
من:بیا
شلوارک رو بهش داد جلو چشاک کتشو در آورد تیشرت سفیدش با بازو های برنزش خیلی تو چشم بود
دکمه شلوارشو که باز کرد سریع رفتم رو تخت و پشت بهش دراز شدم
آروم خندید
بعد از چند دقیقه تخت بالا پایین شد و الیاس اومد کنارم خم شد روم دستشو برد زیر تیشرتم و گذاشت رو پهلوم
من:نکن
الیاس با شیطنت:هنوز که نکردم
مشت زدم به سینش
من:بی حیا
دستمو دور گردنش محکم حلقه کردم و سرمو گذاشتم رو سینش گلومو طولانی بوسید
من:شب بخیر آقایی
بغلم گرفت و محکم به خودش فشارم داد
الیاس:شبت بخیر خانوم من
سرمو رو سینش جابه جا کردم و گذاشتم رو قلبش با ضربان آروم قلبش آرامش گرفتم و خابیدم #الین
دو هفته از خاستگاری رسا میگذره همه جهیزیه و کارای مراسم آمادس و هفته دیگه عروسی و عقدشونه
رو تخت نشسته بودم و رایین رو با حولش خشک میکردم برده بودمش حموم
این مدت همش خونه مامان فرنوش بودیم بعد عروسی رسا میریم خونه خودمون
رسام اومد داخل
پوشک رایین رو بستم و حولشو در آوردم
رسام اومد نشست کنارم
سرشو گذاشت رو شکم رایین و فوت کرد
رایین پاهاشو جمع کرد و خندید
من:نکن بچم قلقلکیه
دستای رایین رو گرفتم آروم بلندش کردم
با هربار بلند شدنش بوسی رو لبای کوچولوش میزدم
رسام:من چی پس خانوم
۳۱.۶k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.