رمان:فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه ولی...
رمان:فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه ولی...
ات:مگه باور میکنه
آریانا:نمیدونم
تق تق (صدا در زدن شدید)
ات:کیه ؟
آریانا:نمیدونم
تا ات و آریانا درو باز کردن یه مشت آدم ریختن تو خونه و ات و آریانا رو بردن
تو خونه پسرا
نامجون:جیمین
جیمین:بله
نامجون:یه چیزی میگم شکه نشو
جیمین:بگو
نامجون :ات زندست
جیمین :شوخی یه باحالی بود
نامجون:شوخی نیست الان پیش آریانا عه
جیمین:بسه چرا میخواین دیوونم کنین(با داد)
تهیونگ:منم شاهدم اگه میخوای بیا بریم ببینیم
جیمین :چی دارین میگین(با گریه )
تهیونگ و نامجون ماجرا رو تعریف کردن
که یهو گوشی نامجون زنگ خورد وقتی جواب داد شروع کرد با نگرانی حرف زدن
نامجون:ات و آریانا رو دزدیدن سریع باید به بقیه بچه ها بگیم و بریم دنبالشون
ات:مگه باور میکنه
آریانا:نمیدونم
تق تق (صدا در زدن شدید)
ات:کیه ؟
آریانا:نمیدونم
تا ات و آریانا درو باز کردن یه مشت آدم ریختن تو خونه و ات و آریانا رو بردن
تو خونه پسرا
نامجون:جیمین
جیمین:بله
نامجون:یه چیزی میگم شکه نشو
جیمین:بگو
نامجون :ات زندست
جیمین :شوخی یه باحالی بود
نامجون:شوخی نیست الان پیش آریانا عه
جیمین:بسه چرا میخواین دیوونم کنین(با داد)
تهیونگ:منم شاهدم اگه میخوای بیا بریم ببینیم
جیمین :چی دارین میگین(با گریه )
تهیونگ و نامجون ماجرا رو تعریف کردن
که یهو گوشی نامجون زنگ خورد وقتی جواب داد شروع کرد با نگرانی حرف زدن
نامجون:ات و آریانا رو دزدیدن سریع باید به بقیه بچه ها بگیم و بریم دنبالشون
۹.۸k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.