رمان :عضو هشتم بی تی اس
رمان :عضو هشتم بی تی اس
۲۴سالت بود از جونگ کوک یک ماه کوچیکتر بودی ولی بخاطر همون یک ماه بهت میگه کوچولو یه دختر بیش از حد کیوت و البته شیطون بعضی وقت ها انقدر اذیت میکنی که اعضا زنگ میزنن پی دی نیم تا به تو بگه بری اونجا تا همه یه نفس راحت بکشن
از زبون ات
برای اولین بار ساعت ۷بلند شدم همیشه شوگا برای ناهار بیدارم میکرد منم کرم درونم فعال شد رفتم پایین دیدم نامجون بیداره
ات:سلام صبح بخیر
نامجون:صبح بخیر
رفتم یه پارچه برداشتم که برم سمت اتاق جونگ کوک که نامجون صدام کرد
نامجون:دوباره کرم درونت فعال شد ؟(با خنده )
ات:آره
نامجون:فقط جین و جونگ کوک و تهیونگ پیش هم تو اتاق جین خوابیدن
ات:مرسی
رفتم دیدم بغل هم خوابیدن پس همشون خیس میشن دست من نیست میخواستن پیش هم نخوابن
سریع رو سه تاشون آب ریختم و عین جت رفتم تو اتاقم
یهو از پشت در با مشت کوبیدن به در تا درو باز کنم یکم که گذشت صدا ها تموم شد فکر کردم رفتن تا درو باز کردم سه تا شون اومدن داخل و روم آب ریخت
جونگ کوک :ولی من اینطوری راحت نمیشم
سریع بغل کرد و رفت تو حیاط و انداختم تو استخر
ات:اوی پدر سگ
نامجون:چرا انداختیش تو استخر؟
جونگ کوک :خب میخواست آب نریزه
بقیه اعضا درحال خنده
ات:من فقط یه پارچه ریختم رو سرتون نبردمتون تو استخر که
جین :خب حالا بیاین صبحونه توهم خودت رو خشک حال ندارم مریض داری کنم
ات:باش
۲۴سالت بود از جونگ کوک یک ماه کوچیکتر بودی ولی بخاطر همون یک ماه بهت میگه کوچولو یه دختر بیش از حد کیوت و البته شیطون بعضی وقت ها انقدر اذیت میکنی که اعضا زنگ میزنن پی دی نیم تا به تو بگه بری اونجا تا همه یه نفس راحت بکشن
از زبون ات
برای اولین بار ساعت ۷بلند شدم همیشه شوگا برای ناهار بیدارم میکرد منم کرم درونم فعال شد رفتم پایین دیدم نامجون بیداره
ات:سلام صبح بخیر
نامجون:صبح بخیر
رفتم یه پارچه برداشتم که برم سمت اتاق جونگ کوک که نامجون صدام کرد
نامجون:دوباره کرم درونت فعال شد ؟(با خنده )
ات:آره
نامجون:فقط جین و جونگ کوک و تهیونگ پیش هم تو اتاق جین خوابیدن
ات:مرسی
رفتم دیدم بغل هم خوابیدن پس همشون خیس میشن دست من نیست میخواستن پیش هم نخوابن
سریع رو سه تاشون آب ریختم و عین جت رفتم تو اتاقم
یهو از پشت در با مشت کوبیدن به در تا درو باز کنم یکم که گذشت صدا ها تموم شد فکر کردم رفتن تا درو باز کردم سه تا شون اومدن داخل و روم آب ریخت
جونگ کوک :ولی من اینطوری راحت نمیشم
سریع بغل کرد و رفت تو حیاط و انداختم تو استخر
ات:اوی پدر سگ
نامجون:چرا انداختیش تو استخر؟
جونگ کوک :خب میخواست آب نریزه
بقیه اعضا درحال خنده
ات:من فقط یه پارچه ریختم رو سرتون نبردمتون تو استخر که
جین :خب حالا بیاین صبحونه توهم خودت رو خشک حال ندارم مریض داری کنم
ات:باش
۱۲.۷k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.