رمان:فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه ولی....
رمان:فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه ولی....
پیش پسرا
تهیونگ:نامجون
نامجون:بله
تهیونگ:بیا کارت دارم
و با نامجون رفتن تو اتاق
نامجون:چیکار داری؟
تهیونگ :ات زندست
نامجون:چی ؟
و ماجرا رو تعریف کرد
نامجون:باورم نمیشه
تهیونگ:منم من میرم پیش جیمین
نامجون:برو
از زبون نامجون
تا تهیونگ رفت زنگ زدم ات
ات:الو(با صدای گرفته از بس گریه کرده)
نامجون:.....
ات:الو
قطع کرد
باورم نمیشه زندست
از زبون ات
کی بود ؟چرا جواب دادم؟ خاک تو سرم تو همین فکرها بودم که ماشین همونا که گرفته بودنم جلوم ترمز کرد داشتن منو بزور میبردن که یکی اومد هولم داد تو ماشینش و گاز و گرفت و رفت ماسک داشت نمی دونستم کی یه وقتی از اونا دور یهو زد رو ترمز وقتی ماسکش رو در آورد یه لحظه بدنم بی حس شد
ات:تو ...تو ..تو اینجا چیکار میکنی؟
نامجون:این سوالو من باید از تو بپرسم یک ساله با نقش بازی کردن جیمینو کشتی بعد میگی من اینجا چیکار می کنم عقل تو سرت هست تو آخه با خودت چی فکر کردی (با داد شدید)
ات :م..مگه دسته من بود یه جوری میگی انگار از عمد خودمو گم و گور کردم انگار از عمد عروسی رو خراب کردم آخه شما از این یه سال چی میدونید اصلا میدونی من تو این یه سال چقدر درد کشیدم ( در ماشینو باز کرد که بره اما نامجون دستشو کشید که افتاد تو ماشینو و درو قفل کرد )
ات:کجا داری میری؟
نامجون:..
ات:اوی با تو ام (فرمون رو گرفت چرخوندمه نزدیک بود تصادف کنن نامجونم اعصبانی شد و یه دونه محکم زد تو گوش ات )
پیش پسرا
تهیونگ:نامجون
نامجون:بله
تهیونگ:بیا کارت دارم
و با نامجون رفتن تو اتاق
نامجون:چیکار داری؟
تهیونگ :ات زندست
نامجون:چی ؟
و ماجرا رو تعریف کرد
نامجون:باورم نمیشه
تهیونگ:منم من میرم پیش جیمین
نامجون:برو
از زبون نامجون
تا تهیونگ رفت زنگ زدم ات
ات:الو(با صدای گرفته از بس گریه کرده)
نامجون:.....
ات:الو
قطع کرد
باورم نمیشه زندست
از زبون ات
کی بود ؟چرا جواب دادم؟ خاک تو سرم تو همین فکرها بودم که ماشین همونا که گرفته بودنم جلوم ترمز کرد داشتن منو بزور میبردن که یکی اومد هولم داد تو ماشینش و گاز و گرفت و رفت ماسک داشت نمی دونستم کی یه وقتی از اونا دور یهو زد رو ترمز وقتی ماسکش رو در آورد یه لحظه بدنم بی حس شد
ات:تو ...تو ..تو اینجا چیکار میکنی؟
نامجون:این سوالو من باید از تو بپرسم یک ساله با نقش بازی کردن جیمینو کشتی بعد میگی من اینجا چیکار می کنم عقل تو سرت هست تو آخه با خودت چی فکر کردی (با داد شدید)
ات :م..مگه دسته من بود یه جوری میگی انگار از عمد خودمو گم و گور کردم انگار از عمد عروسی رو خراب کردم آخه شما از این یه سال چی میدونید اصلا میدونی من تو این یه سال چقدر درد کشیدم ( در ماشینو باز کرد که بره اما نامجون دستشو کشید که افتاد تو ماشینو و درو قفل کرد )
ات:کجا داری میری؟
نامجون:..
ات:اوی با تو ام (فرمون رو گرفت چرخوندمه نزدیک بود تصادف کنن نامجونم اعصبانی شد و یه دونه محکم زد تو گوش ات )
۹.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.