زندگی یک شیطان
پارت 29
*زهر مارمولک داریم میریم بیا
-هوفففففففففف باشه
ویو پگی
همش ذهنم درگیر اون جن بود یعنی چقد باید ب حرفاش اعتماد کنم؟
یعنی ب کوک بگم؟
خب تصمیم گرفته بودم نگم ولی یاد اون حرفاش افتادم اون گفت می خواد ب پدر بزرگ کوک نزدیک بشه پس بهش گفتم
کوک بد جور تو فکر رفت وقتی میره تو فکر به جلوش خیره میشه و چشاش بزرگ میشن خیلی کیوت میشه
-کوک
*......
-کووووووووک
*چتهههه
-راننده با توعه
*چی می گی
8آقا رسیدیم نمی خواین پیاده شین
*هوفففففف باش گریسی بیا
رسیدیم عمارت که کوک گفت
*من گریسی رو میبرم اتاقش و با مامانش کار دارم شما برین تو اتاق الان من میام
-اهم باشه
رفتم داخل دیدم این کارن ی پوزخند شیطانی رو لباشه خیلی بهم حرص میداد دلم می خواست الان که تنهاییم بکوبم تو دهنش ولی یادم اومد الان تنهاییم و ممکنه اون بکوبه تو بی خیال سعی کردم چند دقیقه با هاش کنار بیام لعنتی مگه میشد کنار اومد حتی صدای نفس کشیدنشم اذیتم می کرد حتی اینکه حرف نمیزد هم اذیتم میکرد داشتم خفه میشدم که کوک اومد اومد و دقیقا کنار من نشست خشکم زده بود ولی وقتی اومد نشست کنارم اضطرابم از بین رفت دیگه خیالم راحت بود ک پسره هیچ گوهی نمی تونه بخوره (من اصن بد دهن نیستم🙃🙃🤣)
*کاین
°جونم
*اتاق تو اینجاست باید تو این تابوت بخوابی می تونی؟
°عاااااااام آره حتما
°خب خودت کجا می خوابی
*این اتاق
-وایستا اونجا که اتاق منه
*اهم
-ولی اونجا ی تخت داره
*اهم ب خاطر همین تو رو زمین می خوابی من رو تخت😌
-😐😐😐😐😐😐😐
*چیه
-هیچی
-ببین یه فکر بهتر
-تو که شبا نمی خوابی پس تو نخواب برو بیرون من میگیرم رو تختم می خوابم خیلی هم ساده
کاین داشت اونور غذا می خورد که کوک دم گوشم گفت
*درسته من نمی خوابم پدر بزرگ گفت از تو مراقب باشم برا همینه
-خببببببببب عب نداره تو رو صندلی میشینی مراقب من میشی منم رو تخت خودم می خوابم
*نههههههههههههههه من دراز می کشم رو تخت تو توهم میشینی رو صندلی
-نههههه کوک درک کن تو نمی خوابی ولی من می خوابم پس من رو تخت می خوابم تو هم رو صندلی میشینی
کوک دیگه چیزی نگفت فک کردم راضی شد
°خب من دیگه بگیریم بخوابم فعلا
*غذاتو خوردی
°کمیشو برا بقیش میل نداشتم
*باش پس شب بخیر
°شب بخیر
-شب بخیر
رفتیم اتاق می خواستم برم رو تختم دراز بکشم که دیدم کوک قبل از من پرید رو تخت
*صندلی اونجاست
بعدم پتو رو کشید سرشو گرفت خوابید 😐😐😐😐موندم چجوری می خواد از من مراقبت کنه😒😒😒
ادامه دارد......
*زهر مارمولک داریم میریم بیا
-هوفففففففففف باشه
ویو پگی
همش ذهنم درگیر اون جن بود یعنی چقد باید ب حرفاش اعتماد کنم؟
یعنی ب کوک بگم؟
خب تصمیم گرفته بودم نگم ولی یاد اون حرفاش افتادم اون گفت می خواد ب پدر بزرگ کوک نزدیک بشه پس بهش گفتم
کوک بد جور تو فکر رفت وقتی میره تو فکر به جلوش خیره میشه و چشاش بزرگ میشن خیلی کیوت میشه
-کوک
*......
-کووووووووک
*چتهههه
-راننده با توعه
*چی می گی
8آقا رسیدیم نمی خواین پیاده شین
*هوفففففف باش گریسی بیا
رسیدیم عمارت که کوک گفت
*من گریسی رو میبرم اتاقش و با مامانش کار دارم شما برین تو اتاق الان من میام
-اهم باشه
رفتم داخل دیدم این کارن ی پوزخند شیطانی رو لباشه خیلی بهم حرص میداد دلم می خواست الان که تنهاییم بکوبم تو دهنش ولی یادم اومد الان تنهاییم و ممکنه اون بکوبه تو بی خیال سعی کردم چند دقیقه با هاش کنار بیام لعنتی مگه میشد کنار اومد حتی صدای نفس کشیدنشم اذیتم می کرد حتی اینکه حرف نمیزد هم اذیتم میکرد داشتم خفه میشدم که کوک اومد اومد و دقیقا کنار من نشست خشکم زده بود ولی وقتی اومد نشست کنارم اضطرابم از بین رفت دیگه خیالم راحت بود ک پسره هیچ گوهی نمی تونه بخوره (من اصن بد دهن نیستم🙃🙃🤣)
*کاین
°جونم
*اتاق تو اینجاست باید تو این تابوت بخوابی می تونی؟
°عاااااااام آره حتما
°خب خودت کجا می خوابی
*این اتاق
-وایستا اونجا که اتاق منه
*اهم
-ولی اونجا ی تخت داره
*اهم ب خاطر همین تو رو زمین می خوابی من رو تخت😌
-😐😐😐😐😐😐😐
*چیه
-هیچی
-ببین یه فکر بهتر
-تو که شبا نمی خوابی پس تو نخواب برو بیرون من میگیرم رو تختم می خوابم خیلی هم ساده
کاین داشت اونور غذا می خورد که کوک دم گوشم گفت
*درسته من نمی خوابم پدر بزرگ گفت از تو مراقب باشم برا همینه
-خببببببببب عب نداره تو رو صندلی میشینی مراقب من میشی منم رو تخت خودم می خوابم
*نههههههههههههههه من دراز می کشم رو تخت تو توهم میشینی رو صندلی
-نههههه کوک درک کن تو نمی خوابی ولی من می خوابم پس من رو تخت می خوابم تو هم رو صندلی میشینی
کوک دیگه چیزی نگفت فک کردم راضی شد
°خب من دیگه بگیریم بخوابم فعلا
*غذاتو خوردی
°کمیشو برا بقیش میل نداشتم
*باش پس شب بخیر
°شب بخیر
-شب بخیر
رفتیم اتاق می خواستم برم رو تختم دراز بکشم که دیدم کوک قبل از من پرید رو تخت
*صندلی اونجاست
بعدم پتو رو کشید سرشو گرفت خوابید 😐😐😐😐موندم چجوری می خواد از من مراقبت کنه😒😒😒
ادامه دارد......
۱۴.۴k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.