بازمانده

بازمانده
ادامه پارت ۱۰

کف دستشویی با لکه‌های خون خشکیده پوشونده شده بود، نزدیک‌ روشویی شدم، و به چهره زارم نگاه کردم، دستم و به پیشونیم چسبوندم و حس گرماش رو حس کردم.
با اینکه معده‌م خالی بود ولی بالا آوردم، سر درد خفیف داشتم..چندضربه به سرم زدم و با دستمال که نزدیک روشویی بود دوری دهنم و تمیز کردم.
مین‌جی:من کارم تمومه.
سمتش برگشتم و دستم رو جلوش گرفتم و گفتم:پس بریم.
هردو بیرون شدیم کوک با کوله که دستش بود سمت فروشگاه میرفت و کیم کنار ماشین بود.
نزدیک کیم شدم و دست مین‌جی رو دادم دستش و گفتم:میرم دنبال کوک، حواست به مین‌جی باشه.
با سر تایید کرد...دنبال کوک وارد فروشگاه شدم و از چراغ گوشیم برای این‌که بیتونم جلو پام رو ببينم استفاده می‌کردم، کاش میشد شارژش کرد، چون نزدیک به خاموشی بود، نزدیک‌ کوک که جلو یخچال خاموش شده ايستاده بود شدم، چون تازه متوجه‌م شده بود ترسید و کمی پرید، با دیدنم لبخند زد و دوباره به کارش ادامه داد و گفت:ترسوندیم
یوری:ترسو..
ازش جدا شدم و به سمت قفسه‌ که داروها توش چیده بود شدم، از نظرم هرکدوم لازم‌مون بود رو برمی‌داشتم و تو سبد خرید میذاشتم، تقریبا کارم تموم شد سبد بعدی رو برداشتم و هرچقدر خوراکی تو قفسه‌ها بود رو تو سبد خالی کردم، میشد جایی، یه خونه، چیزی پیدا کرد ولی آذوقه و آب رو نمی‌شد به آسونی پیدا کرد و باعث تعجب‌مون بود، چجوری مردم اینجارو غارت نکرده بودند.
با دو سبد که پُر شده بود از فروشگاه خارج شدم، سبد هارو با کمک کیم تو صندوق عقب ماشین گذاشتیم که کوک‌م اومد، کارمون اونجا تموم شده بود، هوا نسبت به قبل گرم‌تر شده بود ولی نه خیلی، میشد وزش باد رو حس کرد.
دوباره تو ماشین نشستيم کیم حین اینکه دنده عقب ميومد رحمِ به حال زامبی‌های که تو اون محوطه می‌گشت نکرد و سعی کرد با ماشین زیر‌شون بگیره...
خورشید نزدیک به غروب بود و ما تا الان نتونسته بودیم جایی برای موندن پیدا کنیم، تو مکان های مختلف توقف کردیم و با دید زدن خونه‌ها و ناامن بودن‌شون دوباره به راه ادامه دادیم.
هوا رو به تاریکی بود که کیم دوباره ماشین رو تو حیاط خونه‌ی که با فاصله کمی از خیابان موقعیت داشت پارک کرد دوباره هردو به داخل خونه رفتن و زمانی طول کشید تا دوباره برگردن، ولی این‌بار شاد و خندان بودند، کیم به سمت صندوق عقب رفت و کوک سمت ما اومد با فهمیدن موضوع قبل رسیدن کوک از ماشین پیاده شدم، حالم نامساعد بود و نمیتونستم تعادلم رو حفظ کنم، سخت بود قدم بردارم، حتی چشمامم درست نمیتونست چیزیو ببينه، بدنم به دمای آخر رسیده بود و خیسِ عرق رو حس می‌کردم فقط میخواستم دراز بکشم و بخوابم.

غلط املایی بود معذرت💖
دیدگاه ها (۲)

بازمانده ادامه پارت ۱۰مین‌جی با قدم های کوچکش دنبالم میومد و...

بازمانده پارت ۱۱تهیونگ ویوچشمان خسته‌م رو باز کردم، سرم رو ب...

بازمانده ادامه پارت ۱۰ولی اون لحظه آرزو کردم واسه همیشه یادم...

بازمانده پارت ۱۰دفاع دربرابر اونا برامون سخت بود، سربازا مرد...

پارت ۴۱با حس نوازش های کسی بیدار شدم نفسم تنگ شده بود و داشت...

قهر من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط