دلتنگم

دلتنگم...
و این خانه به شبهای بدون تو عادت نکرده هنوز...
و من نمیدانم با چه زبانی به شمعدانیها حالی کنم که دیگر دستهای مهربانی نیست تا نوازشگر برگهایشان باشد...
دلتنگم و عشق از پنجره اتاق سرک میکشد...
دلتنگم و شب بستر خوبی برای دلتنگیهای آدم نیست...
دیدگاه ها (۱)

تقدیم به یارجان که بی رحمانه مهربان بود

من از اون بچه ها بودم که از اون بچگی هیچ چیزم شبیه آدمیزاد ن...

رفته بودی اما صدایت در هوا شناور مانده بود، چسبیده به کلماتی...

معصیت

در شهر شلوغ و سرد "بی‌رحمی"، مردی میانسال به نام "نوید" زندگ...

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖¹⁰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط