جن گیری ( پارت نهم )
جن گیری ( پارت نهم )
* ویو ا/ت*
نمیدونم چطوری ولی قبول کردم ! راستش خودمم بدم نمیومدم باهاش بیشتر آشنا شم! ولی یعنی چی که گفت من دیوونه توام؟
اه....اصن ولش!
زنگ بعدی علوم داشتیم.....
* چند دقیقه بعد *
رفتم تو کلاس و روی صندلی نشستم.....آچا هم بغل دستیم بود....لیا هم اون طرف کلاس نشسته بود..
تهیونگ هم که مثل همیشه داره نگام میکنه!
بلاخره معلم اومد....
معلم : خب...بچه ها! همون طور که میدونید زنگ علوم هست....لطفا دختر ها موهاشون رو ببندن....
دخترا شروع کردن موهاشونو بستن...منم که موهامو بسته بود....یکم شُل شده بود پس تصمیم گرفتم که دوباره ببندم....
* ویو تهیونگ *
وقتی ا/ت موهاشو بست از این زاویه خیلی جذاب بود....!!!!
یکم رفتم نزدیک ترش و خودمو یکم بهش چسبوندم...
تعجب کرده بود....خب! بلاخره دوس دخترمه دیگه....!!
همه جارو نگاه میکردم که کسی نگاهش نکنه!
*ویو ا/ت *
خداروشکر زنگ علوم تموم شد و همه رفتن بیرون و من باید میرفتم دفتر مدیر چون پدر و مادرم اومده بودن....
ا/ت : هوفففففف....خداااا!
تهیونگ : جایی میری؟
ا/ت : حتما باید به تو بگم؟
تهیونگ : ( نیشخند ) ناسلامتی تو دوس دخترمی!
ا/ت : ( مود) ای خدا! اره....میرم دفتر مدیر...
تهیونگ : اوکی....من همینجا میشینم و منتظرتم!
ا/ت : باشه....
رفتم تو دفتر مدیر....مادر پدرم هم اونجا بودن!
ا/ت : ( استرس )
مدیر : خب....همونطور که گفتم....دخترتون شب ها یواشکی میاد مدرسه و با تخته بیجی بورد بازی میکنه! البته....تنها هم نیست! با دوستاش....یعنی لیا و آچا!
م/ا : واقعا؟
ا/ت: خب....
ب/ا : هوففففف.....آقای مدیر....ما به این مسئله رسیدگی مبکنیم!
مدیر : میدونم....خودتون میدونید من ا/ت رو دوست دارم! دانش آموز خوبیه و درسش هم خوبه! اما اگر از راهبه بشنوم که دوباره اومده شب مدرسه....باید اخراج شه! چون این مدرسه قانون داره....
م/ا : چشم....دیگه تکرار نمیشه!
مدیر : ( لبخند ) خوبه....
ا/ت تو دلش : هوففففف....
مادر و پدرم رفتن و من تا خواستم عز دفتر مدیر خارج شم یکی دستمو گرفت و به خودش چسبوند.!!!!
ا/ت : اییییی....چیکار میکنی؟!
انقدر بهم نزدیک بود که نفس های صورتش بهم میخورد!
تهیونگ : اتفاقی افتاد؟
ا/ت: هوم....نه! چیزی نشد!
تهیونگ : خوبه...
تهیونگ ازم جدا شد و دست و گرفت و باهم توی حیاط قدم میزدیم....باید بگم که بدم هم نمیومد که دوس دخترش باشم! ( همه ارزوشونه بعد تو میگی بدم نیومد؟!!!! من قشششششش🔫🗿💔🗡🗡🗡🗡)
مرسی که شرطا رو رسونید:))))
شرطا پارت بعد :
لایک : ۲۳
کامنت : ۱۴
* ویو ا/ت*
نمیدونم چطوری ولی قبول کردم ! راستش خودمم بدم نمیومدم باهاش بیشتر آشنا شم! ولی یعنی چی که گفت من دیوونه توام؟
اه....اصن ولش!
زنگ بعدی علوم داشتیم.....
* چند دقیقه بعد *
رفتم تو کلاس و روی صندلی نشستم.....آچا هم بغل دستیم بود....لیا هم اون طرف کلاس نشسته بود..
تهیونگ هم که مثل همیشه داره نگام میکنه!
بلاخره معلم اومد....
معلم : خب...بچه ها! همون طور که میدونید زنگ علوم هست....لطفا دختر ها موهاشون رو ببندن....
دخترا شروع کردن موهاشونو بستن...منم که موهامو بسته بود....یکم شُل شده بود پس تصمیم گرفتم که دوباره ببندم....
* ویو تهیونگ *
وقتی ا/ت موهاشو بست از این زاویه خیلی جذاب بود....!!!!
یکم رفتم نزدیک ترش و خودمو یکم بهش چسبوندم...
تعجب کرده بود....خب! بلاخره دوس دخترمه دیگه....!!
همه جارو نگاه میکردم که کسی نگاهش نکنه!
*ویو ا/ت *
خداروشکر زنگ علوم تموم شد و همه رفتن بیرون و من باید میرفتم دفتر مدیر چون پدر و مادرم اومده بودن....
ا/ت : هوفففففف....خداااا!
تهیونگ : جایی میری؟
ا/ت : حتما باید به تو بگم؟
تهیونگ : ( نیشخند ) ناسلامتی تو دوس دخترمی!
ا/ت : ( مود) ای خدا! اره....میرم دفتر مدیر...
تهیونگ : اوکی....من همینجا میشینم و منتظرتم!
ا/ت : باشه....
رفتم تو دفتر مدیر....مادر پدرم هم اونجا بودن!
ا/ت : ( استرس )
مدیر : خب....همونطور که گفتم....دخترتون شب ها یواشکی میاد مدرسه و با تخته بیجی بورد بازی میکنه! البته....تنها هم نیست! با دوستاش....یعنی لیا و آچا!
م/ا : واقعا؟
ا/ت: خب....
ب/ا : هوففففف.....آقای مدیر....ما به این مسئله رسیدگی مبکنیم!
مدیر : میدونم....خودتون میدونید من ا/ت رو دوست دارم! دانش آموز خوبیه و درسش هم خوبه! اما اگر از راهبه بشنوم که دوباره اومده شب مدرسه....باید اخراج شه! چون این مدرسه قانون داره....
م/ا : چشم....دیگه تکرار نمیشه!
مدیر : ( لبخند ) خوبه....
ا/ت تو دلش : هوففففف....
مادر و پدرم رفتن و من تا خواستم عز دفتر مدیر خارج شم یکی دستمو گرفت و به خودش چسبوند.!!!!
ا/ت : اییییی....چیکار میکنی؟!
انقدر بهم نزدیک بود که نفس های صورتش بهم میخورد!
تهیونگ : اتفاقی افتاد؟
ا/ت: هوم....نه! چیزی نشد!
تهیونگ : خوبه...
تهیونگ ازم جدا شد و دست و گرفت و باهم توی حیاط قدم میزدیم....باید بگم که بدم هم نمیومد که دوس دخترش باشم! ( همه ارزوشونه بعد تو میگی بدم نیومد؟!!!! من قشششششش🔫🗿💔🗡🗡🗡🗡)
مرسی که شرطا رو رسونید:))))
شرطا پارت بعد :
لایک : ۲۳
کامنت : ۱۴
۲۳.۸k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.