جن گیری ( پارت هشتم )
جن گیری ( پارت هشتم )
* ویو ا/ت *
ع/ا: خب....مشکل اینه که....امممممم....فکر کنم من باید با ا/ت حرف بزنم!
ب/ا : یعنی...نمیشه به ما بگی؟
ع/ا : نه....کار خصوصی با ا/ت دارم!
ا/ت : چی؟
ع/ا : لطفا بیا بریم اتاقت!
ا/ت : باشه....
عموم رو بردم تو اتاقم...اون در و بست و قفل کردم....پرده هارو کشید!
ا/ت : چیشده عمو ؟!
ع/ا : خوب به حرف هام گوش کن ا/ت...
ا/ت : چشم....
ع/ا : موضوع جن گیری هست!
ا/ت : بگید....
ع/ا : هوف...یادته ۱ سال پیش چه بلایی به سرت اومد؟
ا/ت : ا...آره!
ع/ا : اون روحی که تسخیرت کرده بود دوباره برگشته!
ا/ت : ( ترسیده ) چ....چی؟!
ع/ا : هی...هی! نترس! من پیشتم! من اومدم تا کمکت کنم!
ا/ت : ( بغض ) من نمیتونم...
ع/ا : هوفففف....تو میتونی! من از تایلند اومدم تا کره و میخوام کمکت کنم...عزیزم! من واقعا خوشحالیت رو میخوام...! ولی نباید بزاری پدر و مادرت بدونن! چون اگر اونا بفهمن دردسر میشه!
ا/ت : اوهوم....
ع/ا : ( لبخند ) دوست دارم....
ا/ت : منم....(بغلش کرد )
* چند ساعت بعد *
دیگه نزدیک های شب بود....به عموم گفتم که بیاد اتاق من بخوابه....
رو تخت بودم و سرم تو گوشی بود..باید زود بخوایم چون فردا مدرسه دارم....اصلا حوصله مدرسه و نداشتم!
* فردا *
با صدای آلارم گوشیم پاشدم....ساعت ۶ و نیم بود.....با حالت خوابآلودگی رفتم دستشویی و کارای لازم و کردم لباس فورم مدرسه و پوشیدم و موهامو بستم و ارایش کردم و رفتم تا صبحانه بخورم....یعد صبحانه رفتم تو کلاس....یادم اومد که باید پدر و مادرم رو بیارم مدرسه.....( بهشون گفته بود دیشب ) و رفتم نشستم....
معلم خیلی دیر اومد....تو حال خودم بودم که لیا صدام کرد....
لیا: ا/ت....
ا/ت : هوم ؟
لیا : ( یه کاغذ به ا/ت داد )
ا/ت : این چیه؟
لیا : اون پسر جذابه بهم داد که بدم به تو!
ا/ت : اوک....
کاغذ و گرفتم و باز کردم.....
نوشته: سلام....من تهیونگ هستم...لطفا زنگ تفریح تو راه رو باش...کارت دارم !
ا/ت : یاااا....یعنی چی کارم داره؟
لیا : چی نوشته بود؟!
تا خواستم بگم معلم اومد...
معلم : ببخشید خیلی دیر کردم!
* بعد درس دادن *
زنگ تفریح شد و رفتم تو راه رو وایسادم تا تهیونگ بیاد....
تهیونگ : سلام....
ا/ت : اوه...سلام!
دستم رو گرفت و منو برد یه جای خلوت...
ا/ت : چیکار میکنی؟
تهیونگ : ببین...من دیدم که اون شب تو مدرسه چیکار کردی!
ا/ت : چی؟ چیکار کردم ؟!
تهیونگ : خودتو به اون راه نزن!
ا/ت : یااااا....اصلا تو کی هستی؟!
تهیونگ : تهیونگ....جذاب مدرسه و قلدر مدرسه!
ا/ت : ( مود )
تهیونگ : اگر میخوای به راهبه چیزی نگم....یه شرط داره!
ا/ت : هوفففففف....چی؟!
تهیونگ : باید دوس دخترم شی!
ا/ت : چی؟! دیوونه شدی؟!
تهیونگ : آره....دیوونه توام!
ا/ت : ایش....!
تهیونگ : یا دوس دخترم میشی یا بگم؟!
ا/ت : ( فکر کردن ) واییییییییییی.......! باشه!
تهیونگ : ( لبخند ) خوبه....
اینم از این پارت چون شرطا رو رسوندین:)
شرطا پارت بعد :
لایک : ۲۰
کامنت : ۱۳
* ویو ا/ت *
ع/ا: خب....مشکل اینه که....امممممم....فکر کنم من باید با ا/ت حرف بزنم!
ب/ا : یعنی...نمیشه به ما بگی؟
ع/ا : نه....کار خصوصی با ا/ت دارم!
ا/ت : چی؟
ع/ا : لطفا بیا بریم اتاقت!
ا/ت : باشه....
عموم رو بردم تو اتاقم...اون در و بست و قفل کردم....پرده هارو کشید!
ا/ت : چیشده عمو ؟!
ع/ا : خوب به حرف هام گوش کن ا/ت...
ا/ت : چشم....
ع/ا : موضوع جن گیری هست!
ا/ت : بگید....
ع/ا : هوف...یادته ۱ سال پیش چه بلایی به سرت اومد؟
ا/ت : ا...آره!
ع/ا : اون روحی که تسخیرت کرده بود دوباره برگشته!
ا/ت : ( ترسیده ) چ....چی؟!
ع/ا : هی...هی! نترس! من پیشتم! من اومدم تا کمکت کنم!
ا/ت : ( بغض ) من نمیتونم...
ع/ا : هوفففف....تو میتونی! من از تایلند اومدم تا کره و میخوام کمکت کنم...عزیزم! من واقعا خوشحالیت رو میخوام...! ولی نباید بزاری پدر و مادرت بدونن! چون اگر اونا بفهمن دردسر میشه!
ا/ت : اوهوم....
ع/ا : ( لبخند ) دوست دارم....
ا/ت : منم....(بغلش کرد )
* چند ساعت بعد *
دیگه نزدیک های شب بود....به عموم گفتم که بیاد اتاق من بخوابه....
رو تخت بودم و سرم تو گوشی بود..باید زود بخوایم چون فردا مدرسه دارم....اصلا حوصله مدرسه و نداشتم!
* فردا *
با صدای آلارم گوشیم پاشدم....ساعت ۶ و نیم بود.....با حالت خوابآلودگی رفتم دستشویی و کارای لازم و کردم لباس فورم مدرسه و پوشیدم و موهامو بستم و ارایش کردم و رفتم تا صبحانه بخورم....یعد صبحانه رفتم تو کلاس....یادم اومد که باید پدر و مادرم رو بیارم مدرسه.....( بهشون گفته بود دیشب ) و رفتم نشستم....
معلم خیلی دیر اومد....تو حال خودم بودم که لیا صدام کرد....
لیا: ا/ت....
ا/ت : هوم ؟
لیا : ( یه کاغذ به ا/ت داد )
ا/ت : این چیه؟
لیا : اون پسر جذابه بهم داد که بدم به تو!
ا/ت : اوک....
کاغذ و گرفتم و باز کردم.....
نوشته: سلام....من تهیونگ هستم...لطفا زنگ تفریح تو راه رو باش...کارت دارم !
ا/ت : یاااا....یعنی چی کارم داره؟
لیا : چی نوشته بود؟!
تا خواستم بگم معلم اومد...
معلم : ببخشید خیلی دیر کردم!
* بعد درس دادن *
زنگ تفریح شد و رفتم تو راه رو وایسادم تا تهیونگ بیاد....
تهیونگ : سلام....
ا/ت : اوه...سلام!
دستم رو گرفت و منو برد یه جای خلوت...
ا/ت : چیکار میکنی؟
تهیونگ : ببین...من دیدم که اون شب تو مدرسه چیکار کردی!
ا/ت : چی؟ چیکار کردم ؟!
تهیونگ : خودتو به اون راه نزن!
ا/ت : یااااا....اصلا تو کی هستی؟!
تهیونگ : تهیونگ....جذاب مدرسه و قلدر مدرسه!
ا/ت : ( مود )
تهیونگ : اگر میخوای به راهبه چیزی نگم....یه شرط داره!
ا/ت : هوفففففف....چی؟!
تهیونگ : باید دوس دخترم شی!
ا/ت : چی؟! دیوونه شدی؟!
تهیونگ : آره....دیوونه توام!
ا/ت : ایش....!
تهیونگ : یا دوس دخترم میشی یا بگم؟!
ا/ت : ( فکر کردن ) واییییییییییی.......! باشه!
تهیونگ : ( لبخند ) خوبه....
اینم از این پارت چون شرطا رو رسوندین:)
شرطا پارت بعد :
لایک : ۲۰
کامنت : ۱۳
۶۱.۸k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.