دنیای تاریک من (:
#دنیای_تاریک_من
پارت :21
لینو یکم خوشحال تر از قبل بود و دیگه نسبت به پدرش حس بدی نداشت و سعی کرد اون خاطرات تلخ زندگیش رو از یاد ببره.
بعد از رفتن بانو کیم و یکم کار کردن تو شرکت شماره ی ناشناسی به هان زنگ زد
هان جواب داد
-بله؟
+تو شرکت بهت خوش میگذره؟
-بله ؟ تو از کجا میدونی ؟
+کاریمیکنم تاوان همه ی کارهایی که کردی رو بدی و اول اون رئیسشرکت که دوستته رو میکشم البته بعد از اینکه به همه گفتم رئیس این شرکته
+هیچ کاری نمیتونی بکنی یعنی نمیزارم کاری بکنی ؛ بچرخ تا بچرخیم
قطع کرد
هان مضطرب به لینو نگاه کرد و گفت :
+هیونگ من نمیخوام اتفاقی برای تو بیفته پس لطفا دیگه کمکم نکن
- من رفیق نیمه راه نیستم کمکت میکنم
نترس باشه؟
یک نقشه ی خوب دارم ، بیا بریم شام بخوریم بعد بهت میگم
+اون خطرناکه
- آره خطرناکه ولی من از اون بدترم (با نیشخند)
بعد از شام به اتاق شرکت رفتن لینو روی تخته همه ی نقشه رو براش توضیح داد .
هان زنگ زد به دونگ هیون (مجرم)
-سلام دونگ هیون
+فکر نکنم زنگ زده باشی که بگی "فرمولو بهت میدم " چیکار داری ؟
-اتفاقا برعکس زنگ زدم بگم فرمولو بهت میدم
ولی باید یک قول و قراری بزاریم
فردا بیا به آدرسی که برات میفرستم
قطع کرد.
هان و لینو به خونه رفتن و خودشون رو برای فردا آماده کردن
فردا صبح به سمت اون مکانی که هان برای دونگ هیون فرستاده بود رفتن
مکان ( بندر اینچئون )
رفتن و پشت کانتینر ها قایم شدن
دونگ هیون رسید و داشت دنبال هان میگشت
هان داد زد
+مشتاق دیدار دونگ هیون
دونگ هیون برگشت و با خنده به هان نگاه کرد
دونگ هیون : مکان خوبی انتخاب کردی
میخوای بعد از دادن فرمول فرارکنی؟
+فرار؟ نه خودم نه ولی شاید تو فرار کنی
دونگ هیون : خب قول و قرار هاتو بزار
+میدونم اگر فرمول رو بدم یا ندم آخرش منو میکشی پس لطفا با دوستم کاری نداشته باش
هان یک دفتر از جیبش در آورد و نشون داد و گفت :
+فرمول رو تو این نوشتم میخوایش؟ بیا دنبالم و به سمت یکی از کانتینرها دوید .
بعد از کلی دویدن یک جا وایساد و دفتر رو پرت کرد تو یک کانتینر
+برو برش دار
دونگ هیون : چرا داری اینکارو میکنی؟
از کجا بدونم واقعا تو اون دفتر هست ؟
+میتونی بری ببینی اگر فرمول نبود بیا و منو بکش
دونگ هیون رفت داخل و دفتر رو برداشت و دید همهی صفحه هاش خالیه و تو یک صفحه با خون خوک نوشته شده:
[ امیدوارم بهت خوشبگذره دونگ هیون ]
دونگ هیون دفتر رو انداخت زمین و به پشت سرش نگاه کرد که در رو دو نفر بستن و با چشمای گرد شده و ترس برگشت و به ته کانتینر نگاه کرد .
صدای نفس کشیدن یک موجود می اومد نور گوشیش رو روشن کرد و فریاد کشید و چند تا زامبی به سمتش اومدن و در کانتینر رو محکم میکوبید تا باز شه
پارت :21
لینو یکم خوشحال تر از قبل بود و دیگه نسبت به پدرش حس بدی نداشت و سعی کرد اون خاطرات تلخ زندگیش رو از یاد ببره.
بعد از رفتن بانو کیم و یکم کار کردن تو شرکت شماره ی ناشناسی به هان زنگ زد
هان جواب داد
-بله؟
+تو شرکت بهت خوش میگذره؟
-بله ؟ تو از کجا میدونی ؟
+کاریمیکنم تاوان همه ی کارهایی که کردی رو بدی و اول اون رئیسشرکت که دوستته رو میکشم البته بعد از اینکه به همه گفتم رئیس این شرکته
+هیچ کاری نمیتونی بکنی یعنی نمیزارم کاری بکنی ؛ بچرخ تا بچرخیم
قطع کرد
هان مضطرب به لینو نگاه کرد و گفت :
+هیونگ من نمیخوام اتفاقی برای تو بیفته پس لطفا دیگه کمکم نکن
- من رفیق نیمه راه نیستم کمکت میکنم
نترس باشه؟
یک نقشه ی خوب دارم ، بیا بریم شام بخوریم بعد بهت میگم
+اون خطرناکه
- آره خطرناکه ولی من از اون بدترم (با نیشخند)
بعد از شام به اتاق شرکت رفتن لینو روی تخته همه ی نقشه رو براش توضیح داد .
هان زنگ زد به دونگ هیون (مجرم)
-سلام دونگ هیون
+فکر نکنم زنگ زده باشی که بگی "فرمولو بهت میدم " چیکار داری ؟
-اتفاقا برعکس زنگ زدم بگم فرمولو بهت میدم
ولی باید یک قول و قراری بزاریم
فردا بیا به آدرسی که برات میفرستم
قطع کرد.
هان و لینو به خونه رفتن و خودشون رو برای فردا آماده کردن
فردا صبح به سمت اون مکانی که هان برای دونگ هیون فرستاده بود رفتن
مکان ( بندر اینچئون )
رفتن و پشت کانتینر ها قایم شدن
دونگ هیون رسید و داشت دنبال هان میگشت
هان داد زد
+مشتاق دیدار دونگ هیون
دونگ هیون برگشت و با خنده به هان نگاه کرد
دونگ هیون : مکان خوبی انتخاب کردی
میخوای بعد از دادن فرمول فرارکنی؟
+فرار؟ نه خودم نه ولی شاید تو فرار کنی
دونگ هیون : خب قول و قرار هاتو بزار
+میدونم اگر فرمول رو بدم یا ندم آخرش منو میکشی پس لطفا با دوستم کاری نداشته باش
هان یک دفتر از جیبش در آورد و نشون داد و گفت :
+فرمول رو تو این نوشتم میخوایش؟ بیا دنبالم و به سمت یکی از کانتینرها دوید .
بعد از کلی دویدن یک جا وایساد و دفتر رو پرت کرد تو یک کانتینر
+برو برش دار
دونگ هیون : چرا داری اینکارو میکنی؟
از کجا بدونم واقعا تو اون دفتر هست ؟
+میتونی بری ببینی اگر فرمول نبود بیا و منو بکش
دونگ هیون رفت داخل و دفتر رو برداشت و دید همهی صفحه هاش خالیه و تو یک صفحه با خون خوک نوشته شده:
[ امیدوارم بهت خوشبگذره دونگ هیون ]
دونگ هیون دفتر رو انداخت زمین و به پشت سرش نگاه کرد که در رو دو نفر بستن و با چشمای گرد شده و ترس برگشت و به ته کانتینر نگاه کرد .
صدای نفس کشیدن یک موجود می اومد نور گوشیش رو روشن کرد و فریاد کشید و چند تا زامبی به سمتش اومدن و در کانتینر رو محکم میکوبید تا باز شه
۲.۴k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.