دنیای تاریک من (:
#دنیای_تاریک_من
پارت:20
لینو تلویزیون رو خاموش کرد و به هان نگاه کرد ترسی رو تو چشماش میدید
پشت میزش نشست و به کامپیوترش زل زد که نام سوری اومد داخل و گفت:
نام سوری: ر..رئیس یکی میخواد شمارو ببینه
-کیه؟
نام سوری:گفتن بگم بانو کیم
-بانو کیم؟بگو بیاد
بانو کیم اومد داخل اتاق و لینو به سمتش رفتو محکم بغلش کرد و اشک از چشماش سرازیر شد
(بانو کیم خدمتکار خونه ی پدرش هست که وقتی مادر لینو مرد تنها کسی بود که لینو رو درک میکرد و مهربون بودو نمیذاشت نبود مادرش رو حس کنه)
-بانو کیم چی شده که به اینجا اومدید؟
+اومدم ببینمت و باهات حرف بزنم
- چه حرفی؟
+یادته یکبار بهم گفتی پدرت آدم خوبی نیست چون مادرتو کشته
-بله و هر بار شما میگفتین اشتباه میکنی به موقعش میفهمی
+آفرین خوب یادته، الان اون موقعست،
اون شب وقتی که مادر و پدرت دعوا کردن مادرت چمدونش رو جمع کردو گفت میرم و تورو بغل کردو گفت که برمیگرده و قبل رفتن به من گفت که خیلی خوب ازت مراقبت کنم و نزارم اون نامادری بهت ظلم کنه
اونشب بارون شدیدی میومد دست مادرتو گرفتم و گفتم خانم لطفا نرید اگر شما برید این بچه ضربه ی روحی میبینه بغلم کردو گفت برمیگرده
داشتم میز شام رو جمع میکردم که تلفن زنگ خورد پدرت به سمت تلفن رفت و وقتی فهمید مادرت تصادف کرده خیلی حالش بد شد من اینو تو چهرش میدیدم
همون موقع کانگ سان جونگ اومد پیش پدرت و گفت که تو یکی از آزمون های مهمش قبول شده پدرت گفت : عزیزم دیگه استرس نداشته باش خبر از این بهتر
موندم چجوری به لینو بگم
کانگ : چی رو به لینو بگی
پدر لینو : همین الان زنگ زدن و گفتن که سوآ تصادف کرده
کانگ :اوه عزیزم تقصیر منه من باید از این خونه میرفتم حتما خیلی ناراحتی
پدر لینو : من ناراحت نیستم نگران نباش
باید جشن بگیریم که بلاخره آزمون رو قبول شدی
همون موقع از شدت ناراحتی یکی از لیوان ها از دستم افتاد و شکست و به سمت اتاق تو دویدم
-یادمه وقتی که اومدید بغلم کردین و وقتی که فهمیدین من همه چیز رو شندیم سعی کردید با بازی کردن باهام و حرف زدن آرومم کنید و وقتی زیاد گریه میکردم پدرم منو تو اتاق حبس کرد شما برام غذا می آوردید.
+پسر قشنگم سختی های زیاد کشیده (با گریه)
ولی میدونی اون موقع هم تقصیر خانم کانگ بود که پدرت تورو تو اتاق حبس کرد و بهش گفت نمیتونه رو کارهاش تمرکز کنه .
- چرا تا الان بهم نگفتین ؟چرا گذاشتین تمام این سالها از پدرم متنفر باشم ؟چرا نگفتین اشتباه شنیدی و برام توضیح ندادید ؟
+چون پدرت هم خودش رو مقصر میدونست و نمیذاشت بهت بگم و شب و روزش رو تو حسرت و ناراحتی و دلتنگی گذروند.
لینو شدت گریه اش بیشتر شد و گفت:
-اگر به مادرم خیانت نمیکرد هیچوقت این اتفاقات نمی افتاد .
پارت:20
لینو تلویزیون رو خاموش کرد و به هان نگاه کرد ترسی رو تو چشماش میدید
پشت میزش نشست و به کامپیوترش زل زد که نام سوری اومد داخل و گفت:
نام سوری: ر..رئیس یکی میخواد شمارو ببینه
-کیه؟
نام سوری:گفتن بگم بانو کیم
-بانو کیم؟بگو بیاد
بانو کیم اومد داخل اتاق و لینو به سمتش رفتو محکم بغلش کرد و اشک از چشماش سرازیر شد
(بانو کیم خدمتکار خونه ی پدرش هست که وقتی مادر لینو مرد تنها کسی بود که لینو رو درک میکرد و مهربون بودو نمیذاشت نبود مادرش رو حس کنه)
-بانو کیم چی شده که به اینجا اومدید؟
+اومدم ببینمت و باهات حرف بزنم
- چه حرفی؟
+یادته یکبار بهم گفتی پدرت آدم خوبی نیست چون مادرتو کشته
-بله و هر بار شما میگفتین اشتباه میکنی به موقعش میفهمی
+آفرین خوب یادته، الان اون موقعست،
اون شب وقتی که مادر و پدرت دعوا کردن مادرت چمدونش رو جمع کردو گفت میرم و تورو بغل کردو گفت که برمیگرده و قبل رفتن به من گفت که خیلی خوب ازت مراقبت کنم و نزارم اون نامادری بهت ظلم کنه
اونشب بارون شدیدی میومد دست مادرتو گرفتم و گفتم خانم لطفا نرید اگر شما برید این بچه ضربه ی روحی میبینه بغلم کردو گفت برمیگرده
داشتم میز شام رو جمع میکردم که تلفن زنگ خورد پدرت به سمت تلفن رفت و وقتی فهمید مادرت تصادف کرده خیلی حالش بد شد من اینو تو چهرش میدیدم
همون موقع کانگ سان جونگ اومد پیش پدرت و گفت که تو یکی از آزمون های مهمش قبول شده پدرت گفت : عزیزم دیگه استرس نداشته باش خبر از این بهتر
موندم چجوری به لینو بگم
کانگ : چی رو به لینو بگی
پدر لینو : همین الان زنگ زدن و گفتن که سوآ تصادف کرده
کانگ :اوه عزیزم تقصیر منه من باید از این خونه میرفتم حتما خیلی ناراحتی
پدر لینو : من ناراحت نیستم نگران نباش
باید جشن بگیریم که بلاخره آزمون رو قبول شدی
همون موقع از شدت ناراحتی یکی از لیوان ها از دستم افتاد و شکست و به سمت اتاق تو دویدم
-یادمه وقتی که اومدید بغلم کردین و وقتی که فهمیدین من همه چیز رو شندیم سعی کردید با بازی کردن باهام و حرف زدن آرومم کنید و وقتی زیاد گریه میکردم پدرم منو تو اتاق حبس کرد شما برام غذا می آوردید.
+پسر قشنگم سختی های زیاد کشیده (با گریه)
ولی میدونی اون موقع هم تقصیر خانم کانگ بود که پدرت تورو تو اتاق حبس کرد و بهش گفت نمیتونه رو کارهاش تمرکز کنه .
- چرا تا الان بهم نگفتین ؟چرا گذاشتین تمام این سالها از پدرم متنفر باشم ؟چرا نگفتین اشتباه شنیدی و برام توضیح ندادید ؟
+چون پدرت هم خودش رو مقصر میدونست و نمیذاشت بهت بگم و شب و روزش رو تو حسرت و ناراحتی و دلتنگی گذروند.
لینو شدت گریه اش بیشتر شد و گفت:
-اگر به مادرم خیانت نمیکرد هیچوقت این اتفاقات نمی افتاد .
۲.۲k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.