رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت²⁵
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
سعی کردم بیخیال بشم و حواسمو پرت کنم و یادم بره تا نیم ساعت پیش چه اوضاعی بود.
هوف.
تو میتونی...تو میتونی جیسو..
#دو_ماه_بعد.
نگاهی به خودم توی آینه انداختم. عالی شدم.
گوشیمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون.
کفشامو پوشیدم که صدای جین اومد: کجااا؟
من: عه..من با رزان میرم بیرون.
جین: برای چی؟
من: خبب، حوصله ام سررفته.
جین: حق نداری بری.
من: چرااااا؟
جین: همین که گفتم.
من: ولی من اخرش میرم. چرا نمیزاریی؟
جین: میمونی توی خونه.
اخمی کردم و در و بستم. بابا مگه زندانیشم اینجوری بام رفتار میکنه.
صدای دادش میومد. اهمیتی ندادم.
از خونه زدم بیرون و زنگی به رزان زدم.
من: الو رزان؟ کدوم کوچه وایسادی تا من بیام؟
رزان: کوچه سانگ شانگ ۷.
من: خوب باشه وایسا تا بیام.
رفتم سر خیابون اصلی. کوچه..آها اونجاست.
کوچه اولی نه..
دومی..نه..
چهارمی نه..
هفتمی.. عه خودشه!
سرمو چرخوندم که یکی موهامو کشید و جلوی چشمامو گرفت.
من: آخ...کییی هستییی..موهامووو ول کننن.
محکم کوبوندم به دیوار.
چشمامو باز کردم. یه مرد تقریبا ۳۰ ساله جلوم بود.
من: به چه حقی موهای منو گرفتی؟ اصن کی هستی؟
مرد: خوبه..قیافه خوبی داری..
اخمی کردم. نباید اینجا بمونم.
از کنارش رد شدم که شونمو گرفت و دوباره هلم داد سمت همون دیوار.
مرد: هیکلتم خوبه..
یعنییی چیی؟ این چی میگه؟
من: میشه بزارییی من برمم؟
مرد: نه نه نه..من که یه همچین دافی و از دست نمیدم.
محکم کوبوندم تو صورتش. مرتیکهههه هیززز.
مرد: مث اینکه زبون خوش حالیت نمیشه، نه؟
من: از سر راهم برو کناررررررررر.
خواستم جیغ بزنم که جلوی دهنمو گرفت.
مرده صورتشو نزدیکم کرد که هی تکون خوردم.
نه نه.
چراااا یکی از این کوچه رد نمیشهههههههه.
کارمااا..ازت خواهش میکنم یکیو برسونن، به دادمممم برسسسسسس.
اشک تو چشام جمع شده بود.
کاش نمیومدممممممم.
یهو یکی یقه مرده رو گرفت و محکم کوبوند تو صورتش.
اشکام ریختن..
نگاه کردم، جین بود! فرشته نجاتممم..
مرسیییی خداااا مرسییییییییییی..
جین: خوبی جیسو؟
سرمو تکون دادم.
مرد: هوی تو کی هستی؟ من دارم با زنم خلوت میکنمممم این به توووو چهههههههه!
چند نفر دورمون جمع شدن. وایی..
جین پوزخندی زد..
جین: اصلا بلد نیستی دروغ بگی..نه؟ اینی که اینجا وایساده زن منه! میفهمی؟ یا کری!
مرده ترسید.
جین یه مشت دیگه زدش.
ترسیده به دوتاشون نگاه کردم.
جین دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند.
اون ادمای پشت سرمون همش میگفتن:
عه، این همون جین بی تی اس؟ یعنی زن داره؟
نه نه..چه فاجعه اییی..
جین اخماش شدید تو هم بود و دستمو محکم دنبال خودش میکشید.
لعنت بهت رزان.همش تقصیر اونه.
اوخ اوخ چی شد
پارت²⁵
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
سعی کردم بیخیال بشم و حواسمو پرت کنم و یادم بره تا نیم ساعت پیش چه اوضاعی بود.
هوف.
تو میتونی...تو میتونی جیسو..
#دو_ماه_بعد.
نگاهی به خودم توی آینه انداختم. عالی شدم.
گوشیمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون.
کفشامو پوشیدم که صدای جین اومد: کجااا؟
من: عه..من با رزان میرم بیرون.
جین: برای چی؟
من: خبب، حوصله ام سررفته.
جین: حق نداری بری.
من: چرااااا؟
جین: همین که گفتم.
من: ولی من اخرش میرم. چرا نمیزاریی؟
جین: میمونی توی خونه.
اخمی کردم و در و بستم. بابا مگه زندانیشم اینجوری بام رفتار میکنه.
صدای دادش میومد. اهمیتی ندادم.
از خونه زدم بیرون و زنگی به رزان زدم.
من: الو رزان؟ کدوم کوچه وایسادی تا من بیام؟
رزان: کوچه سانگ شانگ ۷.
من: خوب باشه وایسا تا بیام.
رفتم سر خیابون اصلی. کوچه..آها اونجاست.
کوچه اولی نه..
دومی..نه..
چهارمی نه..
هفتمی.. عه خودشه!
سرمو چرخوندم که یکی موهامو کشید و جلوی چشمامو گرفت.
من: آخ...کییی هستییی..موهامووو ول کننن.
محکم کوبوندم به دیوار.
چشمامو باز کردم. یه مرد تقریبا ۳۰ ساله جلوم بود.
من: به چه حقی موهای منو گرفتی؟ اصن کی هستی؟
مرد: خوبه..قیافه خوبی داری..
اخمی کردم. نباید اینجا بمونم.
از کنارش رد شدم که شونمو گرفت و دوباره هلم داد سمت همون دیوار.
مرد: هیکلتم خوبه..
یعنییی چیی؟ این چی میگه؟
من: میشه بزارییی من برمم؟
مرد: نه نه نه..من که یه همچین دافی و از دست نمیدم.
محکم کوبوندم تو صورتش. مرتیکهههه هیززز.
مرد: مث اینکه زبون خوش حالیت نمیشه، نه؟
من: از سر راهم برو کناررررررررر.
خواستم جیغ بزنم که جلوی دهنمو گرفت.
مرده صورتشو نزدیکم کرد که هی تکون خوردم.
نه نه.
چراااا یکی از این کوچه رد نمیشهههههههه.
کارمااا..ازت خواهش میکنم یکیو برسونن، به دادمممم برسسسسسس.
اشک تو چشام جمع شده بود.
کاش نمیومدممممممم.
یهو یکی یقه مرده رو گرفت و محکم کوبوند تو صورتش.
اشکام ریختن..
نگاه کردم، جین بود! فرشته نجاتممم..
مرسیییی خداااا مرسییییییییییی..
جین: خوبی جیسو؟
سرمو تکون دادم.
مرد: هوی تو کی هستی؟ من دارم با زنم خلوت میکنمممم این به توووو چهههههههه!
چند نفر دورمون جمع شدن. وایی..
جین پوزخندی زد..
جین: اصلا بلد نیستی دروغ بگی..نه؟ اینی که اینجا وایساده زن منه! میفهمی؟ یا کری!
مرده ترسید.
جین یه مشت دیگه زدش.
ترسیده به دوتاشون نگاه کردم.
جین دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند.
اون ادمای پشت سرمون همش میگفتن:
عه، این همون جین بی تی اس؟ یعنی زن داره؟
نه نه..چه فاجعه اییی..
جین اخماش شدید تو هم بود و دستمو محکم دنبال خودش میکشید.
لعنت بهت رزان.همش تقصیر اونه.
اوخ اوخ چی شد
۲.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.