رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت²⁷
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
دونه های عرق از پیشونیم میریخت پایین.
گره طنابو زدم.
که یدفعه جین در زد: جیسو بیا کارت دارم.
جوابشو ندادم.
دوباره در زد. و خواست درو باز کنه که دید قفله.
جین: جیسو میگم دروو باززز کننن.
اه.اینم از شانس منه، حتما باید الان بیاد؟
باز جوابشو ندادم.
و گره طنابو سفت تر کردم.
طنابو انداختم دور گردنم و چشمامو بستم.
میترسیدم..از چی؟
درجا در با صدای محکمی باز شد و یکی زد به چهارپایه..
محکم افتادم زمین.
جین: جیسو..داری چیکار میکنی؟
من: همین که میبینی، خودکشی خــوددکـــشــی!
ولی تو مزاحمم شدی.
جین: واسه چی..هاااا؟
من: واسهههههه ایننننن زندگییییی نکبتمممم..واسههههه بدبختیاممممم..واسهههه ابروییییی رفتههههه توووووو...
#جین
لعنتی..در و قفل کرده، اگه بلایی سر خودش بیاره چی؟
سریع از بالکن رفتم تا بالکن اتاقش، دیدمش..
طناب انداخته بود دور گردنش و چشماشو بسته بود و گریه میکرد..
نه..نمیزارم.
سریع توی کشو میز تی وی کلید زاپاس و اوردم و در و باز کردم..
داشت گره طنابو دور گردنش سفت میکرد که با پا زدم به چهارپایه و محکم افتاد زمین.
من: چیکارررر میکنیی؟
جیسو: همین که میبینی، خودکشی خــوددکــشـی!
ولی تو مزاحمم شدی.
من: واسه چی..هااااا؟
جیسو: واسهههههه ایننننن زندگییییی نکبتمممم..واسههههه بدبختیاممممم..واسهههه ابروییییی رفتههههه توووووو...
من: جیسو..تروخدا تو دیگه کاری نکن..به اندازه کافی حالم خراب هست..تو دیگه بدتر نکن.
جیسو: چرااااا نزاشتی مردههههه هر کاری خواست بام بکنه؟ چراااا اومدییییییی جلوووو تااااا ابروتتتت برهههههههههه!
احساس کردم گلوش پاره شد..
حالش خوب نبود.
من: انقدی غیرت داشتم تا نزارم چیزیت بشه.
چشماش پره اشک شد..
جیسو: چرااا نمیزاری بمیرم راحت شم؟ چرااااااااااااااااااااااااااااااااا...
با دستش محکم میکوبید روی قفسه سینم.
دستاشو گرفتم.
من: جیسو آروم باش.
خطرررررررر😂💔
پارت²⁷
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
دونه های عرق از پیشونیم میریخت پایین.
گره طنابو زدم.
که یدفعه جین در زد: جیسو بیا کارت دارم.
جوابشو ندادم.
دوباره در زد. و خواست درو باز کنه که دید قفله.
جین: جیسو میگم دروو باززز کننن.
اه.اینم از شانس منه، حتما باید الان بیاد؟
باز جوابشو ندادم.
و گره طنابو سفت تر کردم.
طنابو انداختم دور گردنم و چشمامو بستم.
میترسیدم..از چی؟
درجا در با صدای محکمی باز شد و یکی زد به چهارپایه..
محکم افتادم زمین.
جین: جیسو..داری چیکار میکنی؟
من: همین که میبینی، خودکشی خــوددکـــشــی!
ولی تو مزاحمم شدی.
جین: واسه چی..هاااا؟
من: واسهههههه ایننننن زندگییییی نکبتمممم..واسههههه بدبختیاممممم..واسهههه ابروییییی رفتههههه توووووو...
#جین
لعنتی..در و قفل کرده، اگه بلایی سر خودش بیاره چی؟
سریع از بالکن رفتم تا بالکن اتاقش، دیدمش..
طناب انداخته بود دور گردنش و چشماشو بسته بود و گریه میکرد..
نه..نمیزارم.
سریع توی کشو میز تی وی کلید زاپاس و اوردم و در و باز کردم..
داشت گره طنابو دور گردنش سفت میکرد که با پا زدم به چهارپایه و محکم افتاد زمین.
من: چیکارررر میکنیی؟
جیسو: همین که میبینی، خودکشی خــوددکــشـی!
ولی تو مزاحمم شدی.
من: واسه چی..هااااا؟
جیسو: واسهههههه ایننننن زندگییییی نکبتمممم..واسههههه بدبختیاممممم..واسهههه ابروییییی رفتههههه توووووو...
من: جیسو..تروخدا تو دیگه کاری نکن..به اندازه کافی حالم خراب هست..تو دیگه بدتر نکن.
جیسو: چرااااا نزاشتی مردههههه هر کاری خواست بام بکنه؟ چراااا اومدییییییی جلوووو تااااا ابروتتتت برهههههههههه!
احساس کردم گلوش پاره شد..
حالش خوب نبود.
من: انقدی غیرت داشتم تا نزارم چیزیت بشه.
چشماش پره اشک شد..
جیسو: چرااا نمیزاری بمیرم راحت شم؟ چرااااااااااااااااااااااااااااااااا...
با دستش محکم میکوبید روی قفسه سینم.
دستاشو گرفتم.
من: جیسو آروم باش.
خطرررررررر😂💔
۲.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.