رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت²⁶
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
من: جین..میشه..یه کم..اروم تر بریم؟
جین: نه.
چندتا خبرنگار وایساده بود یه گوشه ای.. اگه من و جین با هم ببینن..
جین اخمش غلیظ تر شد و خواست بپیچه داخل کوچه که یکی درجا گفت: عهههه!آقای کیم سوکجیننن!!
وای نه.
نههههههههه. نباید منو با جین ببینن. درجا شایعه میشه.
اومدن و شروع کردن عکس گرفتن.
اومدم در برم که یکیشون گفت: عه اقای سوکجین این کیه؟دوست دخترتونه؟ ایا شما قرار میزارین؟
نه..
اونا منو دیدن..
ابروی جین..
وای حالا چیکاررر کنمممممممم..
جین همونجور که دستمو محکم گرفته بود سعی کرد پسشون بزنه اما از رو نمیرفتن.
جین: نه من قرار نمیزارم. برین کنار. این دختر خواهرمه.
خبرنگار: اما ما همه خواهرتون رو دیدیم، این خواهرتون نیست، تازه شما دستشو..
جین نزاشت حرفشونو ادامه بدن و سریع حرکت کرد.
جین منو میکشه..
من ابروشو بردم..بم گفت نرو ولی گوش نکردم..
وارد خونه که شدیم دستمو محکم پیچ داد و هلم داد که افتادم زمین.
جین: گفتی میری رزانو ببینی اره؟
من: جین به خدا من رسیدم سر کوچه ولی به جای رزان..
جین: بسههههههههه..چرند نگو..
جین..فک میکنه من دروغ میگم؟
من: چرااااا فک میکنییی دروغ میگمممم؟
جین: میگممممممم بسهههههههههههه..
انقد داد زد که رگ گردنش زد بیرون..
بغضمو قورت دادم..
بلند شدم و رفتم داخل اتاق..
لباسمو عوض کردم.
رفتم آشپزخونه.جین داخل پذیرایی نبود.
یه غذا سرهم کردم و درستش کردم.
گوشیش که روی مبل بود زنگ خورد.
از اتاق اومد بیرون. میترسیدم باش چشم تو چشم بشم.
جواب داد. انگار یونگی بود.
نمیدونم بش چی میگفت اما اعصابش داشت به هم میریخت.
یهو رفت تلوزیون رو روشن کرد و زد شبکهTNT
وای.. چیزی که داشت پخش میشد..
دقیقا همون خبرنگار از ما فیلم گرفته بوده و حالا اخبار داره میدش..
زیرش نوشته: آیا حقیقت دارد که جین بی تی اس ازدواج کرده است؟
روح از تنم رفت..
بدتر از این نمیشه..
جین با یونگی یه خورده حرف زد و قطع کرد.
پشت سر هم بهش زنگ میزدن..
از کمپانی بیگ هیت بود..
من ابروشو بردم..
خودمو حبس کردم داخل اتاق..
این مدت همش اتفاق های بد میفتاد و من فقط بلد بودم ابروی جین و ببرم..
اشکام دونه دونه پایین میریختن..
چه چیزی بدتر از این؟
حالا دیگه همه جا شایعه میشه..
در اتاقمو قفل کردم.
از بالکن طناب اوردم و بعد در بالکن و قفل کردم.
به اندازه کافی این مدت زجرش دادم..
پس واسع چی زنده بمونم؟
اگه بمیرم این شایعه ها هم تموم میشه..
طنابو از سقف آویزون کردم و چهارپایه رو گذاشتم زیرش.
بدنم میلرزید.
اوضاع رمانمون خطریه
پارت²⁶
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
من: جین..میشه..یه کم..اروم تر بریم؟
جین: نه.
چندتا خبرنگار وایساده بود یه گوشه ای.. اگه من و جین با هم ببینن..
جین اخمش غلیظ تر شد و خواست بپیچه داخل کوچه که یکی درجا گفت: عهههه!آقای کیم سوکجیننن!!
وای نه.
نههههههههه. نباید منو با جین ببینن. درجا شایعه میشه.
اومدن و شروع کردن عکس گرفتن.
اومدم در برم که یکیشون گفت: عه اقای سوکجین این کیه؟دوست دخترتونه؟ ایا شما قرار میزارین؟
نه..
اونا منو دیدن..
ابروی جین..
وای حالا چیکاررر کنمممممممم..
جین همونجور که دستمو محکم گرفته بود سعی کرد پسشون بزنه اما از رو نمیرفتن.
جین: نه من قرار نمیزارم. برین کنار. این دختر خواهرمه.
خبرنگار: اما ما همه خواهرتون رو دیدیم، این خواهرتون نیست، تازه شما دستشو..
جین نزاشت حرفشونو ادامه بدن و سریع حرکت کرد.
جین منو میکشه..
من ابروشو بردم..بم گفت نرو ولی گوش نکردم..
وارد خونه که شدیم دستمو محکم پیچ داد و هلم داد که افتادم زمین.
جین: گفتی میری رزانو ببینی اره؟
من: جین به خدا من رسیدم سر کوچه ولی به جای رزان..
جین: بسههههههههه..چرند نگو..
جین..فک میکنه من دروغ میگم؟
من: چرااااا فک میکنییی دروغ میگمممم؟
جین: میگممممممم بسهههههههههههه..
انقد داد زد که رگ گردنش زد بیرون..
بغضمو قورت دادم..
بلند شدم و رفتم داخل اتاق..
لباسمو عوض کردم.
رفتم آشپزخونه.جین داخل پذیرایی نبود.
یه غذا سرهم کردم و درستش کردم.
گوشیش که روی مبل بود زنگ خورد.
از اتاق اومد بیرون. میترسیدم باش چشم تو چشم بشم.
جواب داد. انگار یونگی بود.
نمیدونم بش چی میگفت اما اعصابش داشت به هم میریخت.
یهو رفت تلوزیون رو روشن کرد و زد شبکهTNT
وای.. چیزی که داشت پخش میشد..
دقیقا همون خبرنگار از ما فیلم گرفته بوده و حالا اخبار داره میدش..
زیرش نوشته: آیا حقیقت دارد که جین بی تی اس ازدواج کرده است؟
روح از تنم رفت..
بدتر از این نمیشه..
جین با یونگی یه خورده حرف زد و قطع کرد.
پشت سر هم بهش زنگ میزدن..
از کمپانی بیگ هیت بود..
من ابروشو بردم..
خودمو حبس کردم داخل اتاق..
این مدت همش اتفاق های بد میفتاد و من فقط بلد بودم ابروی جین و ببرم..
اشکام دونه دونه پایین میریختن..
چه چیزی بدتر از این؟
حالا دیگه همه جا شایعه میشه..
در اتاقمو قفل کردم.
از بالکن طناب اوردم و بعد در بالکن و قفل کردم.
به اندازه کافی این مدت زجرش دادم..
پس واسع چی زنده بمونم؟
اگه بمیرم این شایعه ها هم تموم میشه..
طنابو از سقف آویزون کردم و چهارپایه رو گذاشتم زیرش.
بدنم میلرزید.
اوضاع رمانمون خطریه
۴.۲k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.