پارت(6)💔😔🌄
پارت(6)💔😔🌄
*که دیدن شوگا و سوا و ههجین اومدن*
شوگا و تهیونگ بعد اون اتفاق دیگه خیلی صمیمی نبودن ولی همیشه باهمن و کار میکنن
وقتی ته اونارو دید دستشو گذاشت روی شونه یورا و اونو به خودش نزدیک تر کرد
شوگا:بههههه تهیونگ مام غریبه ایم دیگه عاره؟
سوا:سلام
ته:چه عرض میکنید غریبه چیه؟
ههجین رو به یورا:سلام
یورا:سلام
ته:خوب بریم یورا؛ امیدوارم موفق باشید
سورا:همچنین
..مسابقه..
مجری:خب برنده مسابقه رو میخوام اعلام کنم؛ بنظرتون کیه؟
همه پچ پچ میکردن
مجری:برنده مسابقه ی ما کسی نیست جززززز ...... خانم مین یوراااا
همه براش دست زدن یورا هم از شوق پرید بغل تهیونگ ... رفت بالای صحنه
سخنرانی یورا:
خب من خیلی خوشحالم که برنده این مسابقه شدم ؛ راستش خیلی برای اینجا تلاش کردم که خدارو شکر جوابشون بی نتیجه نبود
خواستم از پدرم *به ته نگاه کرد* تشکر کنم خیلی برای من زحمت کشید درسته پدر واقعی من نبود ولی مث ی پدر واقعی برای من بود
*تهیونگ با این حرفش چشاش اشکی شد *
مجری:چیزی بهتر از این هستش که پدر جایزه رو تقدیم دختر کنه نه؟*همه:بلههه*
ته اومد روی صحنه و جایزه رو به یورا داد و اونو بغل کرد
*شوگا توی این مدت اشک توی چشاش جمع شده بود احساس میکرد که واقعا اشتباه کرده، یورا هیچ بدبختی نمیاورد شاید با اون خوشبخت تر میشد
از وقتی یورا رفته ی چیزی توی خونه کم بود ، شوگا اونو احساس میکرد ولی دیگه دیر شده بود و نمیتونست کاری کنه
شاید سوا هیچی توی دلش نبود و فقط با حرف مادرش اینهمه بدجنس شده بود این مادر پدر شاید ی جرقه ای میخوردن که کار اشتباهشون و جبران کنن ولی بنظروون دیر شده؟ *
..بعد جشن..
شوگا:تبریک میگم
یورا:ممنون
ته:همونطور که میبینی من بدبخت شدم*پوزخند*
شوگا: ...
سوا:خوب بریم عشقم
*ایندفعه ههجین بود که شاید از خواهرش بدش میومد و معتقد بود مایه ی بدبختیه*
...
*که دیدن شوگا و سوا و ههجین اومدن*
شوگا و تهیونگ بعد اون اتفاق دیگه خیلی صمیمی نبودن ولی همیشه باهمن و کار میکنن
وقتی ته اونارو دید دستشو گذاشت روی شونه یورا و اونو به خودش نزدیک تر کرد
شوگا:بههههه تهیونگ مام غریبه ایم دیگه عاره؟
سوا:سلام
ته:چه عرض میکنید غریبه چیه؟
ههجین رو به یورا:سلام
یورا:سلام
ته:خوب بریم یورا؛ امیدوارم موفق باشید
سورا:همچنین
..مسابقه..
مجری:خب برنده مسابقه رو میخوام اعلام کنم؛ بنظرتون کیه؟
همه پچ پچ میکردن
مجری:برنده مسابقه ی ما کسی نیست جززززز ...... خانم مین یوراااا
همه براش دست زدن یورا هم از شوق پرید بغل تهیونگ ... رفت بالای صحنه
سخنرانی یورا:
خب من خیلی خوشحالم که برنده این مسابقه شدم ؛ راستش خیلی برای اینجا تلاش کردم که خدارو شکر جوابشون بی نتیجه نبود
خواستم از پدرم *به ته نگاه کرد* تشکر کنم خیلی برای من زحمت کشید درسته پدر واقعی من نبود ولی مث ی پدر واقعی برای من بود
*تهیونگ با این حرفش چشاش اشکی شد *
مجری:چیزی بهتر از این هستش که پدر جایزه رو تقدیم دختر کنه نه؟*همه:بلههه*
ته اومد روی صحنه و جایزه رو به یورا داد و اونو بغل کرد
*شوگا توی این مدت اشک توی چشاش جمع شده بود احساس میکرد که واقعا اشتباه کرده، یورا هیچ بدبختی نمیاورد شاید با اون خوشبخت تر میشد
از وقتی یورا رفته ی چیزی توی خونه کم بود ، شوگا اونو احساس میکرد ولی دیگه دیر شده بود و نمیتونست کاری کنه
شاید سوا هیچی توی دلش نبود و فقط با حرف مادرش اینهمه بدجنس شده بود این مادر پدر شاید ی جرقه ای میخوردن که کار اشتباهشون و جبران کنن ولی بنظروون دیر شده؟ *
..بعد جشن..
شوگا:تبریک میگم
یورا:ممنون
ته:همونطور که میبینی من بدبخت شدم*پوزخند*
شوگا: ...
سوا:خوب بریم عشقم
*ایندفعه ههجین بود که شاید از خواهرش بدش میومد و معتقد بود مایه ی بدبختیه*
...
۱۰۴.۵k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.