پارت(8)💔😔🌄

پارت(8)💔😔🌄
اون باید ی کاری میکرد ؛ چرا بچشو بخاطر ی خرافات بی اهمیت ول کرد؟
...
سریع رفت خونشون:/
سوا:اع اومدی؟
شوگا:حاضر شو بریم
سوا:کجا؟
شوگا:گفتم حاضر شو*داد*
سوا کتشو برداشت:من حاضرم
شوگا:بیا بریم
ههجین:کجا میرین؟
سوا:میریم زود میایم
..شوگا سوا رو برداشت برد خونه خالش(مادر سوا)
...
سوا:چرا اومدیم اینجا؟؟
شوگا:بیا پایین
سورا:تا چیزی نگی نمیام
شوگا:میای پایین یا بزور بیارمت*داد*
سوا دیگه چیزی نگفت و پیاده شد
...در زدن:/
(م.س:مامان سوا)
م.س:کیه؟(پشت ایفون)
سوا:ماییم مامان
م.س:اع بیاین داخل(در و باز کرد*
..داخل..
م.س:چی شده اینطرفا اومدین؟
شوگا:راجب اون روز نحص چی میدونین؟
گ.س:ت..تو؟
شوگا:من همه چیو میدونم
م.س:ک..کی بهت گفته؟
شوگا:اونش بماندد
سوا:راجب چی حرف میزنین؟
شوگا:از مادرت بپرس ، اون باعث بانی تمام بدبختیامونه
سوا:با مادر من درست حرف بزن
شوگا:هع اول ببین چیکار کرده بعد بگو
سوا:منظورت چیه؟
شوگا:اون باعت شد یورا رو از دست بدیم
سوا:ولی اون که..
م.س:شوگا راست میگه من کردم😔
سوا:یعنی چی؟
مامان سوا همه چیو تعریف کرد:/
شوگا:دیدی پ بسفطرتیه؟*رو به م.س:
البته ببخشیدا اینطوری میگم خاله خانم😒
سوا:م..مامان چرا این کارو کردی؟*گریه*
م.س:م..من متاسفم دخترم
سوا:الان تاسف تو به چه درد من میخوره؟*داد* من بچمو ول کردم که چی؟ بخاطر اینکه اون تو سالگرد پدر بزرگ من بدنیا اومده ها؟*داد*
م.س:دخ..*سوا ی سیلی زد به صورت مادرش*
سوا:خودتم مادری دوست داشتی بچتو دستی دستی بدن به یکی دیگه ها؟*کلا حرفاشو با داد و گریه میزنه*
خودت دوست داشتی بچتو تنبیه کنی؟
چرا؟چرا اینکار و کردی هااا؟
م.س:م..من
سوا:تو دیگه مادر من نیستی ، من ی همچین مادر ظالمی ندارممممممم*و رفت*
شوگا هم دنبالش رفت نگرانش بود خیلی شک بهش وارد شده بود و شاید براش خطرناک میبود
...
همینکه رسیدن به ماشین تا سوا خواست در و باز کنه که از حال رفت
شوگا اومد پیشش:
سوا؟؟سواا؟؟*بغلش کرد و گذاشت داخل ماشین که ببرتش بیمارستان:/
شوگا:دکتر حالش چطوره؟
دکی:خوبن ولی شک خیلی بدی بهشون وارد شده اگه بیشتر از این ادامه پیدا میکرد حتما منجر به سکته میشد
شوگا:م..ممنون، کی مرخص میشه؟
دکی:تا چند ساعت دیگه میتونین ببرینشون
شوگا:ممنون
*دکتر رفت*
شوگا رفت پیش سوا:
عشقم؟؟بیدار نمیشی؟
سوا:...
شوگا:بلند شو توروخوداا باید این گندمونو درست کنیم*گریه*
...
اوضاع خیت شد😶😶