Pt32
Pt32
دستشو کشید افتاد تو بغلش کوک:اونجوری نگام نکن وگرنه میخورمت سوفیا:توهم اخم نکن کوک:اگه طوریت میشد و نمیفهمیدم چی سوفیا:وقتی تو هستی من چیزیم نمیشه عزیزم کوک:من بهت قول دادم سوفیا:نخیر زدی زیر قولت قرار نبود جات اینجا باشه کوک:کوچولویه من ناراحته؟ سوفیا:اوعوم کوک:از اینجا اومدم بیرون از دلت در میارم فقط دیگه حال خودتو بد نکن به قلب کوچولوت اصلا فشار نیار سوفیا:باشه کوکی
دو روز بعد کوک مرخص شد سوفیا اونو رو تخت خوابوند و تا وقتی که بخیه هاشو بکشه باید رعایت میکرد حالا سوفیا حساس شده بود و از کوک مراقبت میکرد سوفیا خودش سوپ رو واسه کوک درست کرد و برد تو اتاق و در و با پاش بست سوفیا کوک رو نشوند کوک:خودم میتونم عشقم سوفیا:میخوام خودم بهت سوپ بدم نباید به خودت فشار بیاری کوک مخالفت نکرد و گذاشت سوفیا بهش سوپ بده اول سوپ رو فوت میکرد تا داغیش بره بعد بهش میداد سوپ تموم شد و سوفیا ظرف رو برد و برگشت کوک دست سوفیا رو گرفت بدنشو رو بدن خودش انداخت و اونو تو دستاش گرفت کوک:دیگه گیرت انداختم کیوتی سوفیا خنده ای کرد و کوک لبا دخترک رو محکم بوسید و کمرش رو نوازش کرد بعد یک هفته دیر اومدنا کوک شروع شد دخترک اصلا نمیتونست ببینتش چون پسرک صبح زود میرفت و موقعی که دخترک خواب بود میومد دخترک ناراحت بود پس تصمیم گرفت امشب بیدار باشه چون کوک جواب تلفن نمیداد و این نگرانش میکرد ساعت یک بود کوک نیومد دو و نیم بود که صدا کیلید اومد نشست رو کاناپه که کوک وقتی وارد شد سوفیا رو دید که بیداره نگاه پسرک سرد بود و دخترک متوجه شد به طرف کوک رفت سوفیا:چرا جواب تلفنم رو نمیدی کوک:سرم شلوغ بود سوفیا:حتی یه ثانیه هم وقت نداشتی که بهم زنگ بزنی کوک:الان حوصله حرف زدن ندارم خیلی خستم سوفیا سوفیا:کارت از من مهم تره کوک با کلافگی رو صورتش دست کشید کوک:سوفیا بیا فردا حرف بزنیم خوب سوفیا:الان داری میپیچونی که فردا زودتر بری که من نبینمت ها؟(کمی بلند) یه لحظه کوک نفهمید چیکار کرد و
دستشو کشید افتاد تو بغلش کوک:اونجوری نگام نکن وگرنه میخورمت سوفیا:توهم اخم نکن کوک:اگه طوریت میشد و نمیفهمیدم چی سوفیا:وقتی تو هستی من چیزیم نمیشه عزیزم کوک:من بهت قول دادم سوفیا:نخیر زدی زیر قولت قرار نبود جات اینجا باشه کوک:کوچولویه من ناراحته؟ سوفیا:اوعوم کوک:از اینجا اومدم بیرون از دلت در میارم فقط دیگه حال خودتو بد نکن به قلب کوچولوت اصلا فشار نیار سوفیا:باشه کوکی
دو روز بعد کوک مرخص شد سوفیا اونو رو تخت خوابوند و تا وقتی که بخیه هاشو بکشه باید رعایت میکرد حالا سوفیا حساس شده بود و از کوک مراقبت میکرد سوفیا خودش سوپ رو واسه کوک درست کرد و برد تو اتاق و در و با پاش بست سوفیا کوک رو نشوند کوک:خودم میتونم عشقم سوفیا:میخوام خودم بهت سوپ بدم نباید به خودت فشار بیاری کوک مخالفت نکرد و گذاشت سوفیا بهش سوپ بده اول سوپ رو فوت میکرد تا داغیش بره بعد بهش میداد سوپ تموم شد و سوفیا ظرف رو برد و برگشت کوک دست سوفیا رو گرفت بدنشو رو بدن خودش انداخت و اونو تو دستاش گرفت کوک:دیگه گیرت انداختم کیوتی سوفیا خنده ای کرد و کوک لبا دخترک رو محکم بوسید و کمرش رو نوازش کرد بعد یک هفته دیر اومدنا کوک شروع شد دخترک اصلا نمیتونست ببینتش چون پسرک صبح زود میرفت و موقعی که دخترک خواب بود میومد دخترک ناراحت بود پس تصمیم گرفت امشب بیدار باشه چون کوک جواب تلفن نمیداد و این نگرانش میکرد ساعت یک بود کوک نیومد دو و نیم بود که صدا کیلید اومد نشست رو کاناپه که کوک وقتی وارد شد سوفیا رو دید که بیداره نگاه پسرک سرد بود و دخترک متوجه شد به طرف کوک رفت سوفیا:چرا جواب تلفنم رو نمیدی کوک:سرم شلوغ بود سوفیا:حتی یه ثانیه هم وقت نداشتی که بهم زنگ بزنی کوک:الان حوصله حرف زدن ندارم خیلی خستم سوفیا سوفیا:کارت از من مهم تره کوک با کلافگی رو صورتش دست کشید کوک:سوفیا بیا فردا حرف بزنیم خوب سوفیا:الان داری میپیچونی که فردا زودتر بری که من نبینمت ها؟(کمی بلند) یه لحظه کوک نفهمید چیکار کرد و
۱۰.۳k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.