Pt33
Pt33
سیلی تو گوشه دخترک خوابوند همه جا سکوت شد کوک به دستش نگاه کرد دخترک تو شوک بود که پسری که همیشه عاشقش بود فقط بخاطر نگرانیش روش دست بلند کرد سوفیا با تند کرد و رفت تویه اتاق دیگه کوک هم پشت سرش میومد کوک:سوفیا یه لحظه صبر کن سوفیا:عوضی در و رو کوک بست سوفیا:من فقط نگرانت شدم چطور تونستی از هرکی انتظار داشتم از تو انتظار نداشتم(گریه و داد) کوک:پرنسسم یه لحظه در و باز کن دست خودم نبود سوفیا:برو کوک نمیخوام الان ببینمت دیگه از کوک صدایی نشنید رو تخت دراز کشید صورتش رو نوازش کرد سوفیا:باید باهاش قهر کنم که نخواد دوباره اینطوری کنه با گریه خوابید از اون طرف پسرک اصلا نخوابید با اینکه خسته بود فقط یه چرت خوابید هر دو از اتاق اومدن بیرون ولی سوفیا به کوک نگاه نمیکرد خدمتکارا صبحونه رو چیده بودن دخترک اول قرصش رو خورد کوک میخواست آشتی کنه پس دنبال سوفیا رفت تو آشپزخونه دید داره قرص میخوره که دخترک به کوک نگاهی کرد کوک:سوفیا قدمی به سمت دخترک برداشت که دخترک عقب رفت ا.ت:بهتره نزدیکم نیایی دو روزی درگیر بودن پسرک دیگه کلافه شده بود داشتن شام میخوردن که دخترک خواست بلند شه کوک دست دخترک رو گرفت کشید دخترک افتاد رو پاش سوفیا:چیکار میکنی بزار برم کوک:حق نداری خودتو ازم دور کنی نمی تونی هم قهر باشی سوفیا:می تونم خوبم میتونم همون موقع دخترک رو براید استایل بغل کرد و به سمت اتاق برد و آروم باهم رو تخت رفتن پسرک دخترک رو رو تخت گذاشت و خودشم روش انداخت ا.ت:برو اونور کوک کوک به حرف سوفیا گوش نمیداد گونه ای که زده بود رو با کله صورت و گردنش رو بوسید دخترک کوک رو عقب برد و روشو سمت چپ برد کوک:خودتم دلت نمیخواد باهام قهر باشی سوفیا:کی گفته(بغض) کوک صورت دخترک و روبه صورت خودش گرفت کوک:تو که میدونی چقدر عاشقتم چرا بخاطر اشتباهه منه احمق ازم دوری میکنی
سیلی تو گوشه دخترک خوابوند همه جا سکوت شد کوک به دستش نگاه کرد دخترک تو شوک بود که پسری که همیشه عاشقش بود فقط بخاطر نگرانیش روش دست بلند کرد سوفیا با تند کرد و رفت تویه اتاق دیگه کوک هم پشت سرش میومد کوک:سوفیا یه لحظه صبر کن سوفیا:عوضی در و رو کوک بست سوفیا:من فقط نگرانت شدم چطور تونستی از هرکی انتظار داشتم از تو انتظار نداشتم(گریه و داد) کوک:پرنسسم یه لحظه در و باز کن دست خودم نبود سوفیا:برو کوک نمیخوام الان ببینمت دیگه از کوک صدایی نشنید رو تخت دراز کشید صورتش رو نوازش کرد سوفیا:باید باهاش قهر کنم که نخواد دوباره اینطوری کنه با گریه خوابید از اون طرف پسرک اصلا نخوابید با اینکه خسته بود فقط یه چرت خوابید هر دو از اتاق اومدن بیرون ولی سوفیا به کوک نگاه نمیکرد خدمتکارا صبحونه رو چیده بودن دخترک اول قرصش رو خورد کوک میخواست آشتی کنه پس دنبال سوفیا رفت تو آشپزخونه دید داره قرص میخوره که دخترک به کوک نگاهی کرد کوک:سوفیا قدمی به سمت دخترک برداشت که دخترک عقب رفت ا.ت:بهتره نزدیکم نیایی دو روزی درگیر بودن پسرک دیگه کلافه شده بود داشتن شام میخوردن که دخترک خواست بلند شه کوک دست دخترک رو گرفت کشید دخترک افتاد رو پاش سوفیا:چیکار میکنی بزار برم کوک:حق نداری خودتو ازم دور کنی نمی تونی هم قهر باشی سوفیا:می تونم خوبم میتونم همون موقع دخترک رو براید استایل بغل کرد و به سمت اتاق برد و آروم باهم رو تخت رفتن پسرک دخترک رو رو تخت گذاشت و خودشم روش انداخت ا.ت:برو اونور کوک کوک به حرف سوفیا گوش نمیداد گونه ای که زده بود رو با کله صورت و گردنش رو بوسید دخترک کوک رو عقب برد و روشو سمت چپ برد کوک:خودتم دلت نمیخواد باهام قهر باشی سوفیا:کی گفته(بغض) کوک صورت دخترک و روبه صورت خودش گرفت کوک:تو که میدونی چقدر عاشقتم چرا بخاطر اشتباهه منه احمق ازم دوری میکنی
۱۳.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.