Pt31
Pt31
دخترک با سر درد بدی چشماشو باز کرد اول با چهره کوک مواجح شد اما واضح تر شد با دیدن چهره تهیونگ ریشه افکارش پاره شد بلند شد نشست سوفیا:میخوام برم کوک رو ببینم تهیونگ:باشه حالش خوبه اونم دنبالت میگشت سوفیا بلند شد سرم رو آروم از دستش کشید و بعد بلند شد از اتاق رفت بیرون به سمت اتاق کوک تهیونگ:سوفیا صبر کن دخترک وقتی جایه خالی کوک رو دید ترسید سوفیا:پس کجاست تهیونگ:بچه نمیزاری که اتاقشو عوض کرد با تهیونگ رفتن سمت اتاق سوفیا در و باز کرد دید کوک رو تخت نشسته کوک:سوفیا سوفیا رفت و پرید تو بغله کوک و کوک هم محکم بغلش کرد سوفیا:مگه قول ندادی آسیب نبینی میدونی چقدر نگرانت شدم کوک:معذرت میخوام عشقم سوفیا آروم هق هق میکرد کوک:گریه نکن من حالم خوبه کوک سوفیا رو از بغلش بیرون آورد و به صورتش نگاه کرد اشکاشو با انگوشت شصتش پاک کرد کوک:نگفتم مراقب خودت باش سوفیا:تو نیستی چجوری مراقب خودم باشم اونم الان که تیر خوردی و ترسیدم کوک:اون مرواریدا خوشگلتو هدر نده خوب کوک گردن و لبایه سوفیا رو بوسید سوفیا:الان خوبی؟ کوک:خوبم عشقم خوبم سوفیا:خیالم راحت شد دخترک از رو تخت بلند شد سوفیا:دراز بکش به خودت فشار نیار سوفیا کمک کرد کوک دراز بکشه خودشم کنارش نشست همون موقع در زده شد که جیمین و تهیونگ به همراه جین اومدن تو جین:چطوری بچه کوک:یاا هیونگ من بچه نیستم درضمن خوبم جین:میبینم که رفتی قاطی مرغا سوفیا لبخندی زد و کوک هم سرشو تکون داد تهیونگ:خانومت خیلی ازیت کرد همرو نگران کرد کوک:مگه چیشدع سوفیا:نه بابا چیزی نیست تهیونگ:یااا یعنی بهش نگفتی کوک:سوفیا تهیونگ:اون حالش بد شد کوک:آره سوفیا حالت بد شد سوفیا:خوب وقتی یه دفع خبر تیر خوردنتو شنیدم خیلی ترسیدم بعدم حالم بد شد کوک:چرا بهم نگفتی سوفیا:گفتم تو هنوز حالت خوب نشده نگران نشی کوک اول اخم کرد ولی سوفیا با چشما گرد و کیوت داشت به پسرک اخموش نگاه میکرد سوفیا:یااا اخم نکن دیگه کوک نگاهی به بقیه کرد که برن اونام رفت کوک بلند شد نشست دست دخترک رو گرفت و کشید تو بغل خودش
دخترک با سر درد بدی چشماشو باز کرد اول با چهره کوک مواجح شد اما واضح تر شد با دیدن چهره تهیونگ ریشه افکارش پاره شد بلند شد نشست سوفیا:میخوام برم کوک رو ببینم تهیونگ:باشه حالش خوبه اونم دنبالت میگشت سوفیا بلند شد سرم رو آروم از دستش کشید و بعد بلند شد از اتاق رفت بیرون به سمت اتاق کوک تهیونگ:سوفیا صبر کن دخترک وقتی جایه خالی کوک رو دید ترسید سوفیا:پس کجاست تهیونگ:بچه نمیزاری که اتاقشو عوض کرد با تهیونگ رفتن سمت اتاق سوفیا در و باز کرد دید کوک رو تخت نشسته کوک:سوفیا سوفیا رفت و پرید تو بغله کوک و کوک هم محکم بغلش کرد سوفیا:مگه قول ندادی آسیب نبینی میدونی چقدر نگرانت شدم کوک:معذرت میخوام عشقم سوفیا آروم هق هق میکرد کوک:گریه نکن من حالم خوبه کوک سوفیا رو از بغلش بیرون آورد و به صورتش نگاه کرد اشکاشو با انگوشت شصتش پاک کرد کوک:نگفتم مراقب خودت باش سوفیا:تو نیستی چجوری مراقب خودم باشم اونم الان که تیر خوردی و ترسیدم کوک:اون مرواریدا خوشگلتو هدر نده خوب کوک گردن و لبایه سوفیا رو بوسید سوفیا:الان خوبی؟ کوک:خوبم عشقم خوبم سوفیا:خیالم راحت شد دخترک از رو تخت بلند شد سوفیا:دراز بکش به خودت فشار نیار سوفیا کمک کرد کوک دراز بکشه خودشم کنارش نشست همون موقع در زده شد که جیمین و تهیونگ به همراه جین اومدن تو جین:چطوری بچه کوک:یاا هیونگ من بچه نیستم درضمن خوبم جین:میبینم که رفتی قاطی مرغا سوفیا لبخندی زد و کوک هم سرشو تکون داد تهیونگ:خانومت خیلی ازیت کرد همرو نگران کرد کوک:مگه چیشدع سوفیا:نه بابا چیزی نیست تهیونگ:یااا یعنی بهش نگفتی کوک:سوفیا تهیونگ:اون حالش بد شد کوک:آره سوفیا حالت بد شد سوفیا:خوب وقتی یه دفع خبر تیر خوردنتو شنیدم خیلی ترسیدم بعدم حالم بد شد کوک:چرا بهم نگفتی سوفیا:گفتم تو هنوز حالت خوب نشده نگران نشی کوک اول اخم کرد ولی سوفیا با چشما گرد و کیوت داشت به پسرک اخموش نگاه میکرد سوفیا:یااا اخم نکن دیگه کوک نگاهی به بقیه کرد که برن اونام رفت کوک بلند شد نشست دست دخترک رو گرفت و کشید تو بغل خودش
۱۰.۷k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.