Pt30
Pt30
بعد چند دقیقه رفتن تو عمارت کوک رفت و حموم و لباسش رو عوض کرد باهم شام خوردن و به سمت رخت خواب رفتن بویه عطر حال بهم زنه میا تو اتاق بود سوفیا عطر کوک رو برداشت و دوتا پیش زد و اتاق بویه بهشت گرفت دخترک رو تخت دراز کشید به کوک هم گفت که بیاد کوک رفت کنار سوفیا دراز کشید دستشو رو بدن دخترک گذاشت که دخترک به طرفش برگشت کوک دستشو زیر گردن سوفیا برد و کمرشو گرفت نزدیک خودش کرد موهایه سوفیا رو نوازش میکرد و بهش نگاه میکرد دخترک صورتشو نزدیک صورت پسرک برد جوری که لباشون نزدیک هم بود کوک لبا دخترک رو بوسید سوفیا دستشو رو گونه پسرک گذاشت که بیشتر همراهی کرد دخترک بدنشو نزدیک پسرک برد و بغلش کرد و خوابیدن دو روز بعد کوک میخواست به یه سفر کاری بره واسه دو روز سوفیا خیلی بی طابی میکرد چون نگران کوک بود سوفیا با حالت ناراحت نزدیک کوک شد سوفیا:حتما باید بری کوک:عزیزم باهم حرف زدیم سوفیا:با حرف نگرانی من تموم نمیشه کوک کوک:نگران چی هستی یه مرده خیلی قوی کنارت داری من طوریم نمیشه سوفیا:قول میدی آسیب نبینی کوک:قول میدم پرنسس کیوتم سوفیا:باشه دخترک لبخندی از رو رضایت زد و کوک بوسه ای رو لبا دخترک زد کوک:مراقب خودت باش خوشگلم سوفیا:باشه کوکی و کوک رفت و دخترک پشت سرش باهاش بای بای میکرد بعد رفتن کوک سوفیا برگشت تو عمارت چهار روز گذشت کوک هنوز نیومده بود و سوفیا بی طابی میکرد هی میرفت میومد میرفت میومد شد شیش روز ولی خبری از کوک نشد قول داده بود زود برگردعبه گوشیش زنگ زد کرد بعد چند بوق جواب داد سوفیا:الو کوک با شنیدن صدایه جیمین یه لحظه ترسید سوفیا:جی جیمین جیمین:سوفیا سوفیا:کوک کجاست جیمین:بیا به این بیمارستان با شنیدن این خبر انگار آب سرد ریختن رو سرش سوفیا:کجا بیا جیمین یه آدرس داد و دخترک با عجله به همراه یکی از بادیگاردا به سمت بیمارستان میرفتن سوفیا میدویید تو بیمارستان از پذیرش پرسید سوفیا:ببخشید خانوم شخصی به اسم جئون جونگ کوک رو اینجا آوردن؟ پذیرایی:یه لحظه بله ایشون تیر خوردن و الان تو آی سیون اتاق ۱۲۰ دخترک دوباره رفت که دید تهیونگ و جیمین اونجام سوفیا:کوکیم کجاست تهیونگ:سوفیا آروم باش سوفیا:چیشدع کوک چرا اینجاست ها؟ جیمین:اون سفر یه تله بود کوک سعی داشت برگرده ولی نتونست و تیر خورد سوفیا:ا الان حالش چطوره(با گریه) تهیونگ:هنوز خبر نداریم سوفیا رو زمین افتاد و گریه میکرد از شدت گریه گه گاهی نفسش میرفت تهیونگ:سوفیا آروم باش نفس بکش خوب جیمین:پرستار پرستار اینجا مریضه بد حال داریم سوفیا از حال رفته بود پرستارا اومدن به دخترک سرم وصل کردن
بعد چند دقیقه رفتن تو عمارت کوک رفت و حموم و لباسش رو عوض کرد باهم شام خوردن و به سمت رخت خواب رفتن بویه عطر حال بهم زنه میا تو اتاق بود سوفیا عطر کوک رو برداشت و دوتا پیش زد و اتاق بویه بهشت گرفت دخترک رو تخت دراز کشید به کوک هم گفت که بیاد کوک رفت کنار سوفیا دراز کشید دستشو رو بدن دخترک گذاشت که دخترک به طرفش برگشت کوک دستشو زیر گردن سوفیا برد و کمرشو گرفت نزدیک خودش کرد موهایه سوفیا رو نوازش میکرد و بهش نگاه میکرد دخترک صورتشو نزدیک صورت پسرک برد جوری که لباشون نزدیک هم بود کوک لبا دخترک رو بوسید سوفیا دستشو رو گونه پسرک گذاشت که بیشتر همراهی کرد دخترک بدنشو نزدیک پسرک برد و بغلش کرد و خوابیدن دو روز بعد کوک میخواست به یه سفر کاری بره واسه دو روز سوفیا خیلی بی طابی میکرد چون نگران کوک بود سوفیا با حالت ناراحت نزدیک کوک شد سوفیا:حتما باید بری کوک:عزیزم باهم حرف زدیم سوفیا:با حرف نگرانی من تموم نمیشه کوک کوک:نگران چی هستی یه مرده خیلی قوی کنارت داری من طوریم نمیشه سوفیا:قول میدی آسیب نبینی کوک:قول میدم پرنسس کیوتم سوفیا:باشه دخترک لبخندی از رو رضایت زد و کوک بوسه ای رو لبا دخترک زد کوک:مراقب خودت باش خوشگلم سوفیا:باشه کوکی و کوک رفت و دخترک پشت سرش باهاش بای بای میکرد بعد رفتن کوک سوفیا برگشت تو عمارت چهار روز گذشت کوک هنوز نیومده بود و سوفیا بی طابی میکرد هی میرفت میومد میرفت میومد شد شیش روز ولی خبری از کوک نشد قول داده بود زود برگردعبه گوشیش زنگ زد کرد بعد چند بوق جواب داد سوفیا:الو کوک با شنیدن صدایه جیمین یه لحظه ترسید سوفیا:جی جیمین جیمین:سوفیا سوفیا:کوک کجاست جیمین:بیا به این بیمارستان با شنیدن این خبر انگار آب سرد ریختن رو سرش سوفیا:کجا بیا جیمین یه آدرس داد و دخترک با عجله به همراه یکی از بادیگاردا به سمت بیمارستان میرفتن سوفیا میدویید تو بیمارستان از پذیرش پرسید سوفیا:ببخشید خانوم شخصی به اسم جئون جونگ کوک رو اینجا آوردن؟ پذیرایی:یه لحظه بله ایشون تیر خوردن و الان تو آی سیون اتاق ۱۲۰ دخترک دوباره رفت که دید تهیونگ و جیمین اونجام سوفیا:کوکیم کجاست تهیونگ:سوفیا آروم باش سوفیا:چیشدع کوک چرا اینجاست ها؟ جیمین:اون سفر یه تله بود کوک سعی داشت برگرده ولی نتونست و تیر خورد سوفیا:ا الان حالش چطوره(با گریه) تهیونگ:هنوز خبر نداریم سوفیا رو زمین افتاد و گریه میکرد از شدت گریه گه گاهی نفسش میرفت تهیونگ:سوفیا آروم باش نفس بکش خوب جیمین:پرستار پرستار اینجا مریضه بد حال داریم سوفیا از حال رفته بود پرستارا اومدن به دخترک سرم وصل کردن
۱۱.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.