رمان زندگی دوباره

رمان زندگی دوباره
پارت۲۵
#آلارا

-داری کجا میری؟
میلان:نمیخوای ک این ساعت بری خونه بهت شک میکنن
-آرع راست گفتی..خوب کجا میریم؟
-دوست داری کجا بریم
-والا الان جز ی چیز شیرین چیز دیگه ای نمیخوام
وبعد با ادا دستمو روی پیشونیم گذاشتموگفتم:
-فشارم افتاد
میلان خنده ای کردوگفت:
-خوبع مردع رو سوراخ سوراخ کردی اونوقت فشاره تو افتاده
بعد با ادا گفت:
-ببیناا فکر کنم فشار منم افتاده آخع اون کبودیع خیلی بد بود
خنده ای کردم و ب میلان نگاه کردم ک خیره بهم شده بود با تعجب گفتم:
-چی شدع؟
میلان:برای اولین بار دیدم اینطوری میخندی
خواستم چیزی بگم ک گفتم بیشتر از این سوتی ندم بهترع پس حرفی نزدم و ب بیرون نگاه کردم..حتما دلژین زندگی خیلی تلخی داشته ک لبخندشو کسی ندیدع..اما چرا من این زندگی رو شیرین میبینم شیرینی ک دلمو نمیزنع..
یعنی ممکنه روزی دلمو بزنع!؟..

-بیا اینم برای تو
-مرسی داداشی
یهو ایستاد و با بت بهم نگاه کرد..خواستم بستنی دستگاهی رو ازش بگیرم اما نمی داد هر چقدر میکشیدم ولی انگار ن انگار
آخر کلافه شدم و اسمشو بلند فریاد زدم ک یهو بستنی از دستش افتاد..با حرص گفتم:
-عه میلان.. بستنیم
میلان دستی ب گردنش کشیدوگفت:
-خب درکم کن ب این کلمه هنوز عادت نکردم عادت کرده بودم ب نیش زبونات ن مهربونیت
بعد نگاهی ب بستنی ها کرد ک ب فنا داده بودش و با خنده گفت:
-وایسا از زمین جمشون کنم اصراف نکنیم بخوریمشون
تند گفتم:
-واای نمیدونم چرا یهو فشارم نرمال شد فک نکنم ب چیز شیرینی نیاز داشته باشم..
میلان شیطون خندیدوگفت:
-باشه پس من برم واسع خودم بخرم آخع فشارم هنوز پایینه
وبعد رفت با ناراحتی ب مسیری ک میرفت نگاه میکردم ک بعد از چند دیقه با دوتا بستنی اومد و یکی شو سمتم گرفت ک منم از خدا خواسته برداشتم..

ب چراغ روشن شهر خیره شده بودم ولی ذهنم درگیر اتفاقات این چندوقت بود..درگیر زندگی جدیدم..جسم جدیدم..خانواده جدیدم..
با کشیده شدن لپم از فکر بیرون اومدم و ب میلان نگاه کردم ک با عصبانیت لپمو توی دو انگشتش گرفته بود.
میلان:چرا هرچی صدات میکنم جواب نمیدی؟
-حالا جواب میدم..جانم
با کلافگی دستاشو توی موهاش فرو کردو گفت:
-دیگع دارم قاتی میکنم
-چی شدع داداشی؟!حالت خوبع؟
یهو میلان با عصبانیت گفت:
-چرا یهو حالم برات مهم شدع!؟چرا یهو از میلان ب داداشی تبدیل شدم!؟چرا دلژین!چرا یهو ۱۸۰ درجه تغییر کردی؟چرا از دلژین مغرورو بی تفاوت تبدیل شدی ب ی دختر شادو مهربون!!؟..
چرا دلژین؟و هزاران چرای دیگع..چرا از لباسات ک روشن شدن؟..
چرا از کار امروزت توکع درست خوب بود شاگرد اول بودی چرا؟!...
دلژین تو چت شدع؟!..
دیدگاه ها (۲۱)

برمان زندگی دوبارهپارت۲۶ #میلانبا ترسو نگرانی نگام میکرد..چر...

رمان زندگی دوبارهپارت ۲۷با اعصبانیت فریاد کشیدم-حرف بزن لعنت...

رمان زندگی دوبارهپارت۲۴-شدی ی دکترسرشو تکون دادو گفت:-فقط ۵ ...

رمان زندگی دوبارهپارت۲۳ #دلژینبعد از واکسن زدن جکی دستمو شست...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳0

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط