ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت۳۷۶ فصل ۳ )

معده ام از دیدن این همه خون اشوب شده بود. به زور و با گریه دستمو به شکمم گرفتم و تلخ گفتم من
نمیتونم
با درد بیحال نالید درش نياري ميميرم..
قلبم و ایستاد... جیمین میمیره نمیتونستم خوب نفس بکشم.. نفسای اونم کند و سخت شده بود.. جیمین بهم نیاز داره.. من...
باید باید انجامش بدم.. باید تمام قدرتمو جمع کنم... کل بدنم داشت میلرزید لرزون گفتم: چیکار...باید بکنم؟ دست لرزونش رو به زور بالا آورد و به زور
گفت اول
جیمین: ...دورشو...بشور...
خيلي عرق کرده بود و سرشو اشفته تکون داد.
اخه با چي؟ داغون استینم رو جلو کشیدم و زدم تو چاله ای کنارم با لرز خيلي شديدي پیرهنش رو بالا زدم.. والي..
به زور دورش رو تمیز کردم داشتم خفه میشدم به زور گفت دو تا انگشت.. نمیدونم. فک کنم دو انگشت شايدم يكي. هزیون میگه؟
اشفته گفتم
الا : جیمین.. چیکار کنم؟
به زور سعي کرد حواسشو جمع کنه
گفت
جیمین: .۲ انگشت.. مجبوریم. شست و اشاره..اروم..عین موچین..ببر داخل زخمم. باید گلوله رو..بگيري بياري بیرون...اروم.. نباید زخمو عميق كني..
و با درد شديدي ناله کرد ناخن نزن کرد جیمین :ناخن..نزن..
و ناله پر دردی کرد اخه.. به زحمت و با رعب خيلي شديدي سرمو تکون دادم. قلبم داشت از جا در میومد و اشکام اشکام همینجوري جاري بودن.
اخ.. باید یه کاری بکنم.باید. تند بازومو روي صورتم کشیدم تا اشکامو پاک کنم و دستمو بالا آوردم.. دستام.. عین بید میلرزیدن لرزون گفت
جیمین : اوليه چيزي بذار تو دهنم...... پارچه یه چیز..نرم
و تند و پردرد نفس کشید سریع و وحشت زده دور و برم رو نگاه کردم.
چيزي نداشتم.. تند به جیبش دست زدم..کیف پولش تنها چيزي بود که داشتیم. با بغض خيلي شديد و دستای لرزون خواستم توی دهنش
بذارم که گفت جیمین:الا..
پردرد زمزمه کردم الا: جانم..
خيلي بيحال و پردرد سرفه زد و صورتشو تو هم کشید و
جیمین :گفت بعدش فشارش بده.. من...
خيلي بيجون گفت جیمین : خون زیادی از دست دادم. احتمال داره.
تند و با وحشت به چشماي داغونش نگاش کردم.. به زور اب دهنش رو
قورت داد و گفت جیمین : احتمالش... خيلي زیاده که بیهوش بشم...نترس...
تند و با بغض سر تکون دادم. به زور نفس کشید و گفت اگه اگه بیهوش شدم..هر چيزي شد.. اصلا.. صورتشو تو هم کشید و دستش رو به پهلوش گرفت
جیمین : اصلا به من فك نكن...برو.. باشه ؟
ناباور گفتم الا: چي داري ميگي؟
اشکم جاري شد.
دیدگاه ها (۱)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۷۷ فصل ۳ )جیمین : احمق نشو...برو..باشه...

( ظهور ازدواج )( پارت ۳۷۸ فصل ۳ )تند و هول پالتومو پوشیدم خي...

ظهور ازدواج )( پارت۳۷۵ فصل ۳ )الا : اخه چجوری تا صبح سر کنی...

ظهور ازدواج پارت ۳۷۴ تند دویدم سمت جیمین...به سمت جايي که صد...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۶انگار تمام اعضا و جوارح داخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط