ظهور ازدواج

( ظهور ازدواج )
( پارت ۳۷۸ فصل ۳ )

تند و هول پالتومو پوشیدم خيلي بد میلرزیدم و تمام بدنم خشك شده بود..
به زور کنارش نشستم و تند پیرهنم رو روي زخمش فشردم.
تند صورتشو تو هم کشید و چشماشو بست..
خيلي محکم فشارش دادم تا خونش رو بند بیارم.. لبامو محکم گاز گرفتم. اونقدر محکم که لباسم داشت جر میخورد..عین کیف توی دهن جیمین با بغض خيلي شديدي :گفتم خوب ميشي بند میاد. بهت قول میدم..
عرقی از پیشونیش سر خورد پایین و سرش کج شد و از حال رفت بیهوش شد. ناباور با دهن باز نگاش کردم نه..
نکنه مثل مامان بخوابه و دیگه پانشه؟ نکنه تنهام بذاره؟
اروم گریه کردم و دستمو روي نيم رخش گذاشتم و گفتم
الا : جیمین.. جیمین هیچی نیست.. من اینجام اما نمیشنید.
کاش میشنید کاش میشنید و میگفت پیشمه و تنهام نمیذاره.. اخ..
پردرد پشت دستم رو به دهنم گرفتم اروم کیف رو از دهنش بیرون آوردم.
خيلي سفت دندوناشو بهش قفل کرده بود. جاي دندوناش خيلي شديد روي كيف مونده بود که نشونه درد و تحملش بود.
بميرم الهي..
درد کشیدنش دیوونه ام میکرد پردرد و اروم هق هق کردم
اصلا نمیتونستم جلوی این گريه لعنتي رو بگيرم..
باید باید دور زخمش رو تمیز کنم تا عفونت نکنه.. سریع پیرهن رو از روي زخمش برداشام و توي بخش تمیز چاله آب کنارمون زدم.
اب بارون حالا خيلي تميز نيست ولي مجبورم.. داغون پارچه استین رو دور تا دور زخمش کشیدم درمونده سعی کردم دستم به زخم نخوره و حالم بد نشه.. هنوز یه کم خون ريزي داشت.. با حال داغون پیرهن رو محکم به زخمش فشردم به دستش نگاه کردم سرخ بود.
احتمالا از سرما خيلي نگرانش بودم. حتي خيلي خيلي بيشتر از خودم..
ریه هاش حساسه... گلوله.. خون ريزي..سرما.. اختیار و تند دستش رو نرم توي دست آزاد و یخ و بي
لرزونم گرفتم دستش یخ یخ بود. بردمش جلوی دهنم و تند تند بهشها کردم و بین دستم فشردمش و ماساژش دادم باید زخمشو میبستم..
با یه چیز محکم اما دیگه.. دیگه هیچی نداشتم..
جز. شلوارم.. خدايا..نفسمو با درد بیرون دادم و لرزون و تند بلند شدم. هوا خيلي سرد بود... خيلي زياد.. اما چاره اي نداشتم.
جیمین بهش نیاز داشت. تند شلوارم رو در آوردم
سرمایی که احساس میکردم غیرقابل وصف بود... استخوان سوز و وحشت ناك با لرز خيلي شديدي کنار جیمین زانو زدم و تند شلوار رو دور تا دور پهلوش و از زیر کمرش رد کرد و به زور سفت حلقه اش زدم.
خب.. سفت بود. خوبه.
داغون دست به بازوهام کشیدم داشتم یخ میزدم.
دیدگاه ها (۲)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۷۹ فصل ۳ )فقط به پالتو تنم بود به زور س...

( ظهور ازدواج )( پارت۳۸۰ فصل ۳ ) چقدر لذت بخش بود. به جاي خ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۷۷ فصل ۳ )جیمین : احمق نشو...برو..باشه...

ظهور ازدواج )( پارت۳۷۶ فصل ۳ )معده ام از دیدن این همه خون ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۰۸ فصل ۳ )دندونام از شدت سرما تند تند ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۶۹ فصل ۳ )سرشو کج کرد سمتم.با اشك جمع ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط