حقیقت پنهان
حقیقت پنهان🌱
part 48
پانیذ: مگه توعم سینگل بودی؟
رضا: بلی
پانیذ: اخه ماشالا هیچی کم نداری همه به راحتی عاشقت میشن
رضا: ولی من عاشق اونا نمیشم که... من هرکی رو ببینم خاصه و توی دنیا تکه به اون پیشنهاد میدم..
پانیذ: خب یعنی الان به من پیشنهاد رل دادی؟
رضا: اره دیه
پانیذ: گبوله🙂(قبوله)
(☆نویسنده: خب خب پانلئومونم جور شد حالا کم کم همه کاپلایی که دوست داریم باهم اوکی میشن☆)
پانیذ:عه تموم شد
رضا: خب که چی
پانیذ: خب من ندیدمممم
رضا: حالا یه بار دیگه میایم میبینیم
پانیذ: هوفففف باش.....
وایی خاک به سرم
رضا: چیشده؟
پانی: الان چه جوری بریم خونه؟
رضا: وااا
پانیذ: خب الان همه بیدار شدن میفهمن من و تو باهم بیرون بودیم
رضا: هوشتو چشم کردم... اخه عزیز من ما دیگه هیچ چیزو از کسی پنهون نمیکنیم مگه نه
پانیذ: هاااا اره راست میگی... وای من اصلا حواسم نیست به رل زدنمون..
رضا:بریمممم
پانیذ: بریمممم
رضا:*دست پانیذو گرفتم و به سمت ماشین رفتیم و راه افتادیم به سمت خونه که همه باهم بریم شهر بازی.. رسیدیم خونه رفتیم تو*....
پانیذ: وقتی رسیدیم خونه همه بیدار شده بودن و دور هم جمع بودن به جز دیانا و وقتی مارو دیدن با بهت بهمون نگاه میکردن
رضا: آدم ندیدید؟
نیکا: رضاا
رضا: هان
نیکا:........
رضا: اها... خب میخواستم یه چیزی بگم
پانیذ: پاهام شل شد و صورتم از خجالت قرمز شده بود
رضا: ماباهم رل زدیم🙂
*چشمای همه چهار تا که هیچی هشتا شده بود*
نیکا: جیغغغغغغ مبارکه.. وای پانیذ چجوری دل داداش منو بردی؟؟
رضا: اون که دلبری یا کار خاصی نکرد من بیشتر جذبش شده بودم
مهشاد: پشمام
محراب:*خطاب به مهشاد(بچه ها توی پارت گفتم*
محراب: ایشالا بعدی تویی
مهشاد: ییییییی من تورو موخامممم(توی دلش)
متین: حالا بگید ببینم کی باهم اشنا شدید که الان رل زدید؟
part 48
پانیذ: مگه توعم سینگل بودی؟
رضا: بلی
پانیذ: اخه ماشالا هیچی کم نداری همه به راحتی عاشقت میشن
رضا: ولی من عاشق اونا نمیشم که... من هرکی رو ببینم خاصه و توی دنیا تکه به اون پیشنهاد میدم..
پانیذ: خب یعنی الان به من پیشنهاد رل دادی؟
رضا: اره دیه
پانیذ: گبوله🙂(قبوله)
(☆نویسنده: خب خب پانلئومونم جور شد حالا کم کم همه کاپلایی که دوست داریم باهم اوکی میشن☆)
پانیذ:عه تموم شد
رضا: خب که چی
پانیذ: خب من ندیدمممم
رضا: حالا یه بار دیگه میایم میبینیم
پانیذ: هوفففف باش.....
وایی خاک به سرم
رضا: چیشده؟
پانی: الان چه جوری بریم خونه؟
رضا: وااا
پانیذ: خب الان همه بیدار شدن میفهمن من و تو باهم بیرون بودیم
رضا: هوشتو چشم کردم... اخه عزیز من ما دیگه هیچ چیزو از کسی پنهون نمیکنیم مگه نه
پانیذ: هاااا اره راست میگی... وای من اصلا حواسم نیست به رل زدنمون..
رضا:بریمممم
پانیذ: بریمممم
رضا:*دست پانیذو گرفتم و به سمت ماشین رفتیم و راه افتادیم به سمت خونه که همه باهم بریم شهر بازی.. رسیدیم خونه رفتیم تو*....
پانیذ: وقتی رسیدیم خونه همه بیدار شده بودن و دور هم جمع بودن به جز دیانا و وقتی مارو دیدن با بهت بهمون نگاه میکردن
رضا: آدم ندیدید؟
نیکا: رضاا
رضا: هان
نیکا:........
رضا: اها... خب میخواستم یه چیزی بگم
پانیذ: پاهام شل شد و صورتم از خجالت قرمز شده بود
رضا: ماباهم رل زدیم🙂
*چشمای همه چهار تا که هیچی هشتا شده بود*
نیکا: جیغغغغغغ مبارکه.. وای پانیذ چجوری دل داداش منو بردی؟؟
رضا: اون که دلبری یا کار خاصی نکرد من بیشتر جذبش شده بودم
مهشاد: پشمام
محراب:*خطاب به مهشاد(بچه ها توی پارت گفتم*
محراب: ایشالا بعدی تویی
مهشاد: ییییییی من تورو موخامممم(توی دلش)
متین: حالا بگید ببینم کی باهم اشنا شدید که الان رل زدید؟
- ۹.۹k
- ۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط