حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 47
ارسلان:*رفتیم توی تماس های اخیرش، دیدیم اخرین تماسی که داشته با مامانش بوده*
محراب: اینکه مامانشه
ارسلان: دیدی گفتم مشکل یا حالا هرچی خونواده گی عه
محراب: تو کی گفتی
ارسلان: اینو نگفتم ولی گفتم که ولش کن
محراب: هعیی... چرا من انقدر فضولم..؟
ارسلان: خب آدم بعضی وقتا کنجکاو میشه ولی خب باید بتونی خودتو کنترل کنی
محراب: اوهوم.. راس میگی
ممد: میزارین دو دقیقه بخوابیم یا نهههه
ارسلان: عهههه بلند شو دیگه یعنی یه چرت میخواستی بزنیاااا حالا تا شب خوابی
ممد: نترس
.......................
پانیذ:* ساعت 4 بعد از ظهر وارد سالن سینما شدیم.. یه فیلم جدید عاشقانه تازه اومده بود توی سینما که ما نمیدونستیم؛ کسی که بلیت بهمون میداد بهمون گفت واسه ی همین ماهم تصمیم گرفتیم که این فیلمو ببینیم... تا بیاد بریم توی سالن، رضا رفته بود پفیلا خریده بود*
رضا: راستی
پانیذ: هوم
رضا: چیشد که یهو به پلیسه گفتی کلاس پیانو دارم میرم؟
پانیذ: اخه تنها چیزی که به ذهنم میرسید همین بوود بعدم من پیانو میزنم
رضا: جدیی؟؟
پانیذ: بعله
...... در حال دیدن فیلم بودیم که یهو دیدم رضا دستمو توی دستش فشرد... بهش با بهت نگاه کردم و اونم بهم نگاه کرد و یه لبخند خیلیییییی ریزی کنج لبش بود.. منم یه لبخندی زدم و سرمو گذاشتم روی شونش.*
رضا: رل داری؟
پانیذ: چطور؟
رضا: همینطوری
پانیذ: نه
رضا: خب پس مبارکه
پانیذ: چی مبارکه
رضا: رل زدنمون دیگه
پانیذ:......
part 47
ارسلان:*رفتیم توی تماس های اخیرش، دیدیم اخرین تماسی که داشته با مامانش بوده*
محراب: اینکه مامانشه
ارسلان: دیدی گفتم مشکل یا حالا هرچی خونواده گی عه
محراب: تو کی گفتی
ارسلان: اینو نگفتم ولی گفتم که ولش کن
محراب: هعیی... چرا من انقدر فضولم..؟
ارسلان: خب آدم بعضی وقتا کنجکاو میشه ولی خب باید بتونی خودتو کنترل کنی
محراب: اوهوم.. راس میگی
ممد: میزارین دو دقیقه بخوابیم یا نهههه
ارسلان: عهههه بلند شو دیگه یعنی یه چرت میخواستی بزنیاااا حالا تا شب خوابی
ممد: نترس
.......................
پانیذ:* ساعت 4 بعد از ظهر وارد سالن سینما شدیم.. یه فیلم جدید عاشقانه تازه اومده بود توی سینما که ما نمیدونستیم؛ کسی که بلیت بهمون میداد بهمون گفت واسه ی همین ماهم تصمیم گرفتیم که این فیلمو ببینیم... تا بیاد بریم توی سالن، رضا رفته بود پفیلا خریده بود*
رضا: راستی
پانیذ: هوم
رضا: چیشد که یهو به پلیسه گفتی کلاس پیانو دارم میرم؟
پانیذ: اخه تنها چیزی که به ذهنم میرسید همین بوود بعدم من پیانو میزنم
رضا: جدیی؟؟
پانیذ: بعله
...... در حال دیدن فیلم بودیم که یهو دیدم رضا دستمو توی دستش فشرد... بهش با بهت نگاه کردم و اونم بهم نگاه کرد و یه لبخند خیلیییییی ریزی کنج لبش بود.. منم یه لبخندی زدم و سرمو گذاشتم روی شونش.*
رضا: رل داری؟
پانیذ: چطور؟
رضا: همینطوری
پانیذ: نه
رضا: خب پس مبارکه
پانیذ: چی مبارکه
رضا: رل زدنمون دیگه
پانیذ:......
۷.۶k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.