حقیقت پنهان

حقیقت پنهان🌱
part 49
نیکا: عا راس میگع
ارسلان:*بچه ها داشتن باهم حرف میزدن منم رفتم به دیانا سر بزنم
..........
دیانا:*چشمامو باز کردم دیدم توی اتاق نیکاعم پشمام ریخته بود... من اینجا چیکار میکنم؟
یعنی من توی خواب راه میرم؟
داشتم همینطوری هی از خودم سوال میپرسیدم که یهو در باز شد و اون پسری که پامو جا انداخت نمایان شد
ارسلان: عه بیدار شدی
دیانا: هاااا
ارسلان:فکر کنم چون تازه بیدار شدی شاید هنوز لود(load) نشدی...*رفتم نشستم روی ت.خت نیکا و بهش گفتم*
ارسلان: تو که روی کاناپه نشسته بودی.. خوابت برده بود و گردنت خیلی کج بود.. جوری که ممکن بود گردنتم در برع واسه ی همین اوردمت اینجا تا راحت بخوابی
دیانا: تو منو اوردی اینجا؟
ارسلان: اره چطور
دیانا: هیچی خواستم فقط ازت تشکر کنم
ممنون🙂
ارسلان: خواهش میکنم
*از اتاق زدم بیرون و اومدم پیش بچه ها*
ممد: کجا بودی
نیکا: پیش عشق آینده اش
ارسلان: عهههه
رضا: با خواهر من درست صحبت کن آقای کاشی
ارسلان:چیزی نگفتم بعدشم نیکاعم مث خواهر خودم میمونه ما باهم راحتیم
متین: عه از کی تالا
نیکا: همین چند ساعت پیش
متین: آها(کمی بیحال و پوکر فیس)



5 تا پارت بخاطر 500 تایی مون دادمااا
نامردید اگه نخونید و نظر ندید😂❤
دیدگاه ها (۱۳)

آیلار جونم عشق زندگیم 1کا شدنت مبارک باشه عزیزم 💕💕من از این ...

محراشاد یا محرادیس؟ پانلئو یا عسلئو؟ خودم محراشادو خب صد درص...

حقیقت پنهان🌱part 48پانیذ: مگه توعم سینگل بودی؟ رضا: بلیپانیذ...

حقیقت پنهان🌱part 47ارسلان:*رفتیم توی تماس های اخیرش، دیدیم ا...

عشق رمانتیک من ❤😎پارت ۳۴خب به جکسون و لارا افتاد لارا: جرعت ...

چند پارتی نامجون{درخواستی}ویو جین: این اولین باره سره یوری د...

P¹⁰رفتیم توی سالنم،ت: وای چه عروس قشنگی دارم + ماهم که اینجا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط