لباسای سول یی برای بار👆👆👆👆
لباسای سول یی برای بار👆👆👆👆
رمان توسط قلب تو ذوب شدم (اکسو)
part11
..................... منو
روی پای خودش نشوند.
- هی چیکار میکنی؟
=هیس. ساکت. بیا بخور.
لیوان سوجوی خودش
رو جلوی من گرفته
بود و میگفت بخور.
- هیا چی میگی؟ این
مال توعه. من از یه
لیوان دیگه میخورم.
کای لیوان رو کوبوند
روی لبهام و گفت بخور.
اون لیوان سوجو رو
خوردم اما ول کن نبود.
و یکی دیگه و یکی دیگه
و یکی دیگه تا وقتی که
کاملا مست شدم.
بلندگو رو گرفتم دستم
و آهنگ Yeah Yeah Yeah
(بلک پینک) رو خوندم.
بعد از اینکه آهنگ تموم
شد رفتم کنار شیومین
نشستم.
+هی. ببینم تو همیشه
با همه انقدر صمیمی هستی؟
- چی؟
+منظورم اینه که روی
پای همه میشینی؟ هر
کسی باشه؟ خجالت نمیکشی؟
برای اینکه روشو کم کنم
گفتم:
- آره
بهم نزدیک شد و گفت:
+حتی اگه انقدر بهت
نزدیک باشه؟
- بله درسته.
کمرمو گرفت و منو به
خودش چسبوند و گفت:
+حتی انقدر؟
- بله درسته.
یهو دیدم دستو کشید و
منو روی خودش انداخت
و گفت:
+حتی انقدر؟
شوکه شدم و جواب بهش
ندادم که یهو دیدم چانیول
از بس زیاد مست کرده بود
افتاد روی زمین. زود از روی
شیومین بلند شدم و بدو بدو
رفتم چانیولو از روی زمین
بلند کردم و به هیونگ اوپا
گفتم که بریم.
وایی خدا چقدر همشون مست
کرده بودن و هیچی نمیفهمیدن.
فقط منو شیومین این وسط
کم مست کرده بودیم.
هر جوری که بود من و
شیومین همشونو
بردیم سوار ماشین کردیم
و خودمم و شیومین سوار
ماشین شدیم.
صبح
یه سر رفتم حموم از بس
که بوی سوجو و الکل و سیگار
گرفته بودم. از حموم که اومدم
بیرون یه لباس زرد که یکمی
یقه اش باز بود پوشیدم با
یه شروالک راه راه عمودی
طلایی یه تل هم به سرم
زدم. رفتم تو آشپز خونه.
فقط شیومین بیدار
بود. باید سوپ خماری
درست میکردم. چون که
الان که بیدار میشدن
اگه این سوپ رو نمیخوردن
بالا میاوردن.
خودمم خیلی حالم خوب نبود.
شروع کردم به درست کردن
سوپ. یهو دیدم دستای کسی
دورم قفل شد.
+دوستت دارم.
- چی؟
+دوستت دارم.
یه نگاهی پشت سرم کردم و
دیدم بعله:) شیومین بود.
- ولم کن الان یکی میاد
مارو میبینه. بعد شر
به پا میشه ها.
+اشکالی نداره.....
- اما قانون کمپانی...
+عوض شده.....
اعلامیه اومده که میخوان
این قانون رو منحل
کنن از بالا اومده
بوده.
دستاشو از روی کمرم
برداشتم و گفتم:
- به هر حال هنوز
که به صورت رسمی اعلام
نشده.
یهو دیدم که منو هل داد
و به دیوار آشپز خونه
چسبوند و دستشو گذاشت
کنار گردنم.
+ببین من توی عشقم
با کسی شوخی ندارم.
همین الان جوابمو
بده.
- آآآآ خب........
که یهو صدای.......
این داستان ادامه دارد................ 🌹
رمان توسط قلب تو ذوب شدم (اکسو)
part11
..................... منو
روی پای خودش نشوند.
- هی چیکار میکنی؟
=هیس. ساکت. بیا بخور.
لیوان سوجوی خودش
رو جلوی من گرفته
بود و میگفت بخور.
- هیا چی میگی؟ این
مال توعه. من از یه
لیوان دیگه میخورم.
کای لیوان رو کوبوند
روی لبهام و گفت بخور.
اون لیوان سوجو رو
خوردم اما ول کن نبود.
و یکی دیگه و یکی دیگه
و یکی دیگه تا وقتی که
کاملا مست شدم.
بلندگو رو گرفتم دستم
و آهنگ Yeah Yeah Yeah
(بلک پینک) رو خوندم.
بعد از اینکه آهنگ تموم
شد رفتم کنار شیومین
نشستم.
+هی. ببینم تو همیشه
با همه انقدر صمیمی هستی؟
- چی؟
+منظورم اینه که روی
پای همه میشینی؟ هر
کسی باشه؟ خجالت نمیکشی؟
برای اینکه روشو کم کنم
گفتم:
- آره
بهم نزدیک شد و گفت:
+حتی اگه انقدر بهت
نزدیک باشه؟
- بله درسته.
کمرمو گرفت و منو به
خودش چسبوند و گفت:
+حتی انقدر؟
- بله درسته.
یهو دیدم دستو کشید و
منو روی خودش انداخت
و گفت:
+حتی انقدر؟
شوکه شدم و جواب بهش
ندادم که یهو دیدم چانیول
از بس زیاد مست کرده بود
افتاد روی زمین. زود از روی
شیومین بلند شدم و بدو بدو
رفتم چانیولو از روی زمین
بلند کردم و به هیونگ اوپا
گفتم که بریم.
وایی خدا چقدر همشون مست
کرده بودن و هیچی نمیفهمیدن.
فقط منو شیومین این وسط
کم مست کرده بودیم.
هر جوری که بود من و
شیومین همشونو
بردیم سوار ماشین کردیم
و خودمم و شیومین سوار
ماشین شدیم.
صبح
یه سر رفتم حموم از بس
که بوی سوجو و الکل و سیگار
گرفته بودم. از حموم که اومدم
بیرون یه لباس زرد که یکمی
یقه اش باز بود پوشیدم با
یه شروالک راه راه عمودی
طلایی یه تل هم به سرم
زدم. رفتم تو آشپز خونه.
فقط شیومین بیدار
بود. باید سوپ خماری
درست میکردم. چون که
الان که بیدار میشدن
اگه این سوپ رو نمیخوردن
بالا میاوردن.
خودمم خیلی حالم خوب نبود.
شروع کردم به درست کردن
سوپ. یهو دیدم دستای کسی
دورم قفل شد.
+دوستت دارم.
- چی؟
+دوستت دارم.
یه نگاهی پشت سرم کردم و
دیدم بعله:) شیومین بود.
- ولم کن الان یکی میاد
مارو میبینه. بعد شر
به پا میشه ها.
+اشکالی نداره.....
- اما قانون کمپانی...
+عوض شده.....
اعلامیه اومده که میخوان
این قانون رو منحل
کنن از بالا اومده
بوده.
دستاشو از روی کمرم
برداشتم و گفتم:
- به هر حال هنوز
که به صورت رسمی اعلام
نشده.
یهو دیدم که منو هل داد
و به دیوار آشپز خونه
چسبوند و دستشو گذاشت
کنار گردنم.
+ببین من توی عشقم
با کسی شوخی ندارم.
همین الان جوابمو
بده.
- آآآآ خب........
که یهو صدای.......
این داستان ادامه دارد................ 🌹
۴.۰k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.