رمان توسط قلب تو ذوب شدم (اکسو)
رمان توسط قلب تو ذوب شدم (اکسو)
part9
- نگاهی به پشت سرم
کردم.
بعله شیومین بود.
چقدر بهم نزدیک
بود.
وایی قلبم چش شده
بود؟
قهوه ها رو بردم
سر میز.
(علامت سهون €)
€چه شوره ایییی
هری دلم ریخت
زود چنگالش رو گرفتم
و خودم یه گاز زدم ـ
چی.....
خوشمزه بود که.
داشت منو مسخره میکرد؟
یهو دیدم همه دارن
یجوری نگام میکنن
- چیه؟ چرا اینجوری نگام
می کنین؟ اینکه خوشمزه
بود.
(علامت لی ¥)
¥چرا با چنگال سهون خوردی
دقیقا؟
حالا فهمیدم چه غلطی کردم
وایی خدااا:/
- واقعا اونجوری که
فکر میکنین نیست.
واقعا میگم:/
وایی خدا
عجب غلطی کردم://
با خودم گفتم:
خب تقصیر خودت بود
میخواستی
نگی شوره
€چی؟
- هیچی. واقعا هیچی:/
(علامت سوهو&)
(علامت دی او#)
# جدی باور کردی؟
&بچه ها اذیتش
نکنید دیگه بچه رو
روز اول:))))
همه زدن زیر خنده.
منم با عصبانیت
صندلی رو کشیدم
عقب و تا خواستم
بشینم یهو با صندلی
افتادم:/
همه خندیدن
منم که لجم گرفته بود
برای اینکه بهشون
عذاب وجدان بدم
همونجا زدم
زیر گریه.
یهو همه ساکت شدن
سوهو اومد کنارم.
&مشکلی پیش اومده؟
دردت اومد؟
- نه فقط دلم برای داداشم
تنگ شد. تورو که میبینم
یاد داداشم میفتم.
اون مرده:(((((
&خب میتونی بهم
بگی اوپا. هوم؟
- واقعا؟
&آره واقعا.
- نه یه چیز دیگه
میگم. هیونگ اوپا.
چطوره؟
&خوبه.
کمکم میکنه بلند بشم.
- ممنون هیونگ اوپا
&خواهش
بعد از ظهر
☆کمکم میکنی یه
کاری رو انجام بدم؟
- چه کاری؟
☆ سهون خیلی مشکوک
میزنه. یعنی چی داره
تو گوشیش نگاه میکنه؟
من که متوجه منظورش
شده بودم گفتم:
- نمیخوای که دوباره
بیچاره بشم هوم؟
☆نگران نباش. چیزی
نمیشه.
- برو ترو جان عمت رو
من یکی حساب نکن.
☆لطفا لطفا لطفا
- خب. الان باید
چیکار کنم؟
☆هیچی موقعی که
سهون رفت حموم تو میری
به بهانه اینکه میخوای
حوله رو بهش بدی
میری تو اتاقش و گوشیشو
برمیداری.
- اما......
☆اما نداره دیگه.
لطفا......
- باشه
☆عه ببین رفت تو
حموم.
- اوکی. حوله رو بده.
☆بگیر
- رفتم که برم.
☆فایتینگ
- فایتینگ
باورم نمیشد که دارم
واقعا این کار رو انجام
میدم
€بکهیون حوله رو بده.
- ببخشید بکهیون دستش
بند بود گفت من حوله رو
براتون بیارم.
با یه شرت اومد بیرون.
زودی جلو چشمام رو
گرفتم. نباید اون صحنه رو
نیگا میکردم.
€هی چیکار میکنی؟ حوله
رو بده.
- اوه. ببخشید. بفرمایید.
زودی رفت تو حموم.
گوشی رو زود برداشتم
و اومدم بیرون و دادمش
به بکهیون.
جالب بود رمز همدیگه
رو میدونستن.
هنوز که باز کرد چشمتون
روز بد نبینه که یه
صحنه +18 اومد.
زود گوشیو از دست بکهیون
کش رفتم و............
این داستان ادامه دارد.......... 🌹
part9
- نگاهی به پشت سرم
کردم.
بعله شیومین بود.
چقدر بهم نزدیک
بود.
وایی قلبم چش شده
بود؟
قهوه ها رو بردم
سر میز.
(علامت سهون €)
€چه شوره ایییی
هری دلم ریخت
زود چنگالش رو گرفتم
و خودم یه گاز زدم ـ
چی.....
خوشمزه بود که.
داشت منو مسخره میکرد؟
یهو دیدم همه دارن
یجوری نگام میکنن
- چیه؟ چرا اینجوری نگام
می کنین؟ اینکه خوشمزه
بود.
(علامت لی ¥)
¥چرا با چنگال سهون خوردی
دقیقا؟
حالا فهمیدم چه غلطی کردم
وایی خدااا:/
- واقعا اونجوری که
فکر میکنین نیست.
واقعا میگم:/
وایی خدا
عجب غلطی کردم://
با خودم گفتم:
خب تقصیر خودت بود
میخواستی
نگی شوره
€چی؟
- هیچی. واقعا هیچی:/
(علامت سوهو&)
(علامت دی او#)
# جدی باور کردی؟
&بچه ها اذیتش
نکنید دیگه بچه رو
روز اول:))))
همه زدن زیر خنده.
منم با عصبانیت
صندلی رو کشیدم
عقب و تا خواستم
بشینم یهو با صندلی
افتادم:/
همه خندیدن
منم که لجم گرفته بود
برای اینکه بهشون
عذاب وجدان بدم
همونجا زدم
زیر گریه.
یهو همه ساکت شدن
سوهو اومد کنارم.
&مشکلی پیش اومده؟
دردت اومد؟
- نه فقط دلم برای داداشم
تنگ شد. تورو که میبینم
یاد داداشم میفتم.
اون مرده:(((((
&خب میتونی بهم
بگی اوپا. هوم؟
- واقعا؟
&آره واقعا.
- نه یه چیز دیگه
میگم. هیونگ اوپا.
چطوره؟
&خوبه.
کمکم میکنه بلند بشم.
- ممنون هیونگ اوپا
&خواهش
بعد از ظهر
☆کمکم میکنی یه
کاری رو انجام بدم؟
- چه کاری؟
☆ سهون خیلی مشکوک
میزنه. یعنی چی داره
تو گوشیش نگاه میکنه؟
من که متوجه منظورش
شده بودم گفتم:
- نمیخوای که دوباره
بیچاره بشم هوم؟
☆نگران نباش. چیزی
نمیشه.
- برو ترو جان عمت رو
من یکی حساب نکن.
☆لطفا لطفا لطفا
- خب. الان باید
چیکار کنم؟
☆هیچی موقعی که
سهون رفت حموم تو میری
به بهانه اینکه میخوای
حوله رو بهش بدی
میری تو اتاقش و گوشیشو
برمیداری.
- اما......
☆اما نداره دیگه.
لطفا......
- باشه
☆عه ببین رفت تو
حموم.
- اوکی. حوله رو بده.
☆بگیر
- رفتم که برم.
☆فایتینگ
- فایتینگ
باورم نمیشد که دارم
واقعا این کار رو انجام
میدم
€بکهیون حوله رو بده.
- ببخشید بکهیون دستش
بند بود گفت من حوله رو
براتون بیارم.
با یه شرت اومد بیرون.
زودی جلو چشمام رو
گرفتم. نباید اون صحنه رو
نیگا میکردم.
€هی چیکار میکنی؟ حوله
رو بده.
- اوه. ببخشید. بفرمایید.
زودی رفت تو حموم.
گوشی رو زود برداشتم
و اومدم بیرون و دادمش
به بکهیون.
جالب بود رمز همدیگه
رو میدونستن.
هنوز که باز کرد چشمتون
روز بد نبینه که یه
صحنه +18 اومد.
زود گوشیو از دست بکهیون
کش رفتم و............
این داستان ادامه دارد.......... 🌹
۳.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.