𝕡𝕒𝕣𝕥⁴⁴چند دقیقه دیگ مهمونی شروع می شد!
𝕡𝕒𝕣𝕥⁴⁴چند دقیقه دیگ مهمونی شروع میشد!
سریع موهامو درست کردم و نگاهی به خودم انداختم!
+خوبه!
تهیونگ در و باز کرد و...
_مامان بچم چ خوشگله!!
لبخندی از روی خجالت زدم!
جلوتر اومد و لبامو بوسید!(چندششش)
_نبینم مامان بچم ازم خجالت بکشه!!
و دستمو گرفت و رفتیم پایین!
چقدر این چندروز احساس خوشبختی میکردم! درسته تهیونگ سرد رفتار میکنه و اجتماعی نیس اما خب دیگ اذیتم نمیکنه! میترسم ک این چیزا فقط به خاطر بچه باشه و بعد اون...!
_سوار شو!
+ها..ب..باش!
بعد 45مین به مهمونی رسیدیم!
دم در با گلای بنفش تزعین شده بود و دور برم تم بنفش مشکی داشت!! من خیلی این تم رو دوست دارم!!
محو تم بودم ک..
_ات؟کجایی؟
+ام..اهممم
_ایشون عموی بزرگ من هستن!
+امم...از دیدنتون خوشبختم! اومدم خم بشم و ادای احترام کنم ک تهیونگ جلومو گرفت!!
_اه...هواست ب بچه نیست!!!
خجالت زده راه خم شده رو برگشتم!!
+ب..ببخشید!!(خجالت زده)
_هوففف...اون هم پسر عموی من جیسونگه!!
پسره جلو اومد و باهام دست داد!
اولش هواسم نبود و بهش دست دادم اما با چشم خوره تهیونگ و فشاری ک به دستم آورد دستم رو سریع از دستش بیرون آوردم!
جیسونگ=از دیدنت خوشبختم!
از احوالات تهیونگ و چشم خوره هاش میدونستم ک ازش خوشش نمیاد یعنی این همون پسره هست ک با تهیونگ به مشکل خوردن؟؟
جیسونگ=اهم
به خودم اومدم
_راستش ات خوشش نمیاد با هرکسی حرف بزنه!
جیسونگ=پس برا همینه ک با چشماتون باهم حرف میزنین!(پوزخند)
ورفت!
چقدر با همین اول کار ازش خوشم نمیومد!! تهیونگ حق داشت! چه نچسبه!!
_ات!
+بله؟
_خوش ندارم ببینم با پسره صحبت کنی! نه تنها اون بلکه با هیچ پسری! نمیخوام بقیه دوباره برام دردسر بسازن!! میخوام بفهمن مال خود خودمی!!
وایی بازم محوش شدم!! اون میخواد بقیه بفهمن ک مال همیم؟ خب نگاهی به دور برم انداختم و چشمکی بهش زدم!!
پوزخندی زد
_چته؟
+من لبای بابای بچمو میخوام!!
لبخندی زد و صورتشو بهم نزدیک کرد و آروم بوسیدم!!
_خوبه؟
شاید بعضیا متوجه بوسه مون شدن اما به رومون نیاوردن!!
تقریبا چیزی به شروع مهمونی نمونده بود ک یهویی دلم درد گرفت! دردش جوری بود ک نمیتونستم تحمل کنم! پس به تهیونگ گفتم و به سمت یه اتاق بردم!!
روی تخت گذاشتم و دستشو گذاشت روی شکمم!
_خوبی؟
+آره..قبلا هم اینطوری میشدم! به خاطر بارداریه!! چند دقیقه استراحت کنم خوب میشه!!
_باشه!! من میرم برات دمنوشی چیزی بیارم!!
و در رو بست و رفت!!
پتو رو دورم پیچیدم و چشامو بستم!
شَِرَِاَِیَِطَِ
۷۳لایک(یههع دیگه رحم بی رحممم😏)
کامنت ۵۶
#فیک
#اسمات
#رمان
#ته
#تهیونگ
#هیونجین
#فلیکس
#ات
#ادمین
سریع موهامو درست کردم و نگاهی به خودم انداختم!
+خوبه!
تهیونگ در و باز کرد و...
_مامان بچم چ خوشگله!!
لبخندی از روی خجالت زدم!
جلوتر اومد و لبامو بوسید!(چندششش)
_نبینم مامان بچم ازم خجالت بکشه!!
و دستمو گرفت و رفتیم پایین!
چقدر این چندروز احساس خوشبختی میکردم! درسته تهیونگ سرد رفتار میکنه و اجتماعی نیس اما خب دیگ اذیتم نمیکنه! میترسم ک این چیزا فقط به خاطر بچه باشه و بعد اون...!
_سوار شو!
+ها..ب..باش!
بعد 45مین به مهمونی رسیدیم!
دم در با گلای بنفش تزعین شده بود و دور برم تم بنفش مشکی داشت!! من خیلی این تم رو دوست دارم!!
محو تم بودم ک..
_ات؟کجایی؟
+ام..اهممم
_ایشون عموی بزرگ من هستن!
+امم...از دیدنتون خوشبختم! اومدم خم بشم و ادای احترام کنم ک تهیونگ جلومو گرفت!!
_اه...هواست ب بچه نیست!!!
خجالت زده راه خم شده رو برگشتم!!
+ب..ببخشید!!(خجالت زده)
_هوففف...اون هم پسر عموی من جیسونگه!!
پسره جلو اومد و باهام دست داد!
اولش هواسم نبود و بهش دست دادم اما با چشم خوره تهیونگ و فشاری ک به دستم آورد دستم رو سریع از دستش بیرون آوردم!
جیسونگ=از دیدنت خوشبختم!
از احوالات تهیونگ و چشم خوره هاش میدونستم ک ازش خوشش نمیاد یعنی این همون پسره هست ک با تهیونگ به مشکل خوردن؟؟
جیسونگ=اهم
به خودم اومدم
_راستش ات خوشش نمیاد با هرکسی حرف بزنه!
جیسونگ=پس برا همینه ک با چشماتون باهم حرف میزنین!(پوزخند)
ورفت!
چقدر با همین اول کار ازش خوشم نمیومد!! تهیونگ حق داشت! چه نچسبه!!
_ات!
+بله؟
_خوش ندارم ببینم با پسره صحبت کنی! نه تنها اون بلکه با هیچ پسری! نمیخوام بقیه دوباره برام دردسر بسازن!! میخوام بفهمن مال خود خودمی!!
وایی بازم محوش شدم!! اون میخواد بقیه بفهمن ک مال همیم؟ خب نگاهی به دور برم انداختم و چشمکی بهش زدم!!
پوزخندی زد
_چته؟
+من لبای بابای بچمو میخوام!!
لبخندی زد و صورتشو بهم نزدیک کرد و آروم بوسیدم!!
_خوبه؟
شاید بعضیا متوجه بوسه مون شدن اما به رومون نیاوردن!!
تقریبا چیزی به شروع مهمونی نمونده بود ک یهویی دلم درد گرفت! دردش جوری بود ک نمیتونستم تحمل کنم! پس به تهیونگ گفتم و به سمت یه اتاق بردم!!
روی تخت گذاشتم و دستشو گذاشت روی شکمم!
_خوبی؟
+آره..قبلا هم اینطوری میشدم! به خاطر بارداریه!! چند دقیقه استراحت کنم خوب میشه!!
_باشه!! من میرم برات دمنوشی چیزی بیارم!!
و در رو بست و رفت!!
پتو رو دورم پیچیدم و چشامو بستم!
شَِرَِاَِیَِطَِ
۷۳لایک(یههع دیگه رحم بی رحممم😏)
کامنت ۵۶
#فیک
#اسمات
#رمان
#ته
#تهیونگ
#هیونجین
#فلیکس
#ات
#ادمین
۲۶.۲k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.