(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p57
با خروج مون از اقامت گاه هوسوک به طرفم برگشت
و با عجله گفت
هوسوک:من باید برم دیگه اونجا همدیگه رو میبینیم
اجازه حرف زدن بهم نداد و از اونجا دور شد
به مسیر رفتنش خیره شده بودم اصلا متوجه
نشده بودم که هوسوک چقدر این لباس ها
بهش میومد چقدر دوست داشت دختری که عاشقشه
الان روبروش باشه
روبه ندیمه ها برگشتم و به سمت تالار جشن حرکت کردیم
.
.
با ورودمون به تالار جشن به سمت پدرم رفت و کنارش ایستادم هوسوک هم کنار پدرم ایستاده بود
با قرار گرفتنم کنار پدرم میتونستم تمام کسانی که اومدن
رو ببینم وزرا همراه با همسران و فرزندانشون
با نشستن مون پدرم روبه وزرا کرد که همه با سکوت بهش خیره شدن
=به جشن نامزدی دخترم خوش آمدید و اگر میبینید که این جشن به خاطر نامزدی خیلی شلوغ شده باید بهتون بگم که فقط یه نامزدی ساده نیست
همینطور که پدرم صحبت میکرد متعجب نگاهم رو به هوسوک دادم که اون هم متعجب نگاهم میکرد که پردم ادامه داد
=چون جشن عروسی هم هست
چطور ممکنه حتی خود هوسوک خبر نداشت و متعجب
به پدرم خیره شده بود
با نشستن پدرم خواجه اعظم به طرفمون اومد که پدرم به من و هوسوک اشاره کرد بلند شیم
با ایستادنمون خواجه اعظم طومار تو دستش باز کرد و شروع کرد به خوندن
کارهایی که باید تو مراسم ازدواج انجام بدیم
(بعد انجام کار ها)
×بانوی من ایا حاضرید تا اخر عمر کنا جانگ هوسوک باشید
نگاهی به هوسوک کردم و روبه خواجه اعظم گفتم
+بله من حاظرم تا اخر عمر کنارشون بمونم
و روبه هوسوک برگشت و به هوسوک گفت که همون جمله رو تکرار کنه
هوسوک:بله من حاظرم تا اخر عمر کنارشون بمونم
×من شمارا زن و شوهر اعلام میکنم
و بعد از ادای احترام به همدیگه صدای دست زدن وزا بلند شد که هردو به سمتشون برگشتیم و ادای احترام کردیم
با بلند کردن سرم تو جمعیت چشمم به دختری افتاد که به هوسوک نگاه میکرد و اشکاش پاک میکرد
با فهمیدن اینکه خواهر فرمانده کیم هست برای لحظه ای ته دلم خالی شد انگار که وزنه ده کیلویی بهم وصل شده یود دیگه نمیتونستم رو پاهام به ایستم
که به سمت هوسوک برگشتم و با لبخند ظاهری که کسی متوجه نشه بهش گفتم
+هوسوکا
هوسوک:بله
+خواهر فرمانده کیم داره نگاهمون میکنه بهش توضیح دادی دیگه
با چشمای ناراحتی بهش خیره شد و اروم جوابم داد
هوسوک:اره میدونه
#p58
دیگه مراسم تموم شده بود و خسته به سمت اقامتگاه مشترک مون میرفتیم باورم نمیشه یعنی از
امشب قراره با هوسوک تویه اتاق باشم حتما پدرم
منتظر یک هفته دیگه بچه بغل برم پیشش
همینطور که به سمت اقامتگاه میرفتیم سمت هوسوک
برگشتم
+جیهوپ
هوسوک:چی
+یادته این اسمو؟ چون همیشه میخندیدی و بهم کمک میکردی این اسم روت گذاشتم
هوسوک:اره یادمه چه روزایی بودن
+کاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم
با سکوت فقط به روبه روش خیره بود امشب شب
خیلی گرفته بود با دیدن الاچیقی که کنار اقامتگاه مون
بود به طرف هوسوک برگشتم
+نظرت چیه بریم تو آلاچیق
هوسوک:تو خسته نیستی؟
+نه بریم؟
حرفی نزد و دستم گرفت تو دستش که وارد آلاچیق شدیم
با نشستن مون انگار که چیزی یادش اومده
باشه اسمم صدا زد
هوسوک:ا/ت
+چیزی شده؟
هوسوک:خب راستش راجب مین_هو نمیخوام دیگه محافظت باشه
+چی چرا اون که دوست یونگیه
هوسوک:یونگی خودش خواست
متعجب بهش نگاه کردم اخه یونگی چرا باید همچین چیزی بخواد
+دلیلش چیه
هوسوک:نمیدونم ولی گفت نمیخواد مین_هو محافظت باشه
+شاید مشکلی بین شون پیش اومده باشه
هوسوک:چطور
+نمیدونم همینطور گفتم
لایک4۵+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
با خروج مون از اقامت گاه هوسوک به طرفم برگشت
و با عجله گفت
هوسوک:من باید برم دیگه اونجا همدیگه رو میبینیم
اجازه حرف زدن بهم نداد و از اونجا دور شد
به مسیر رفتنش خیره شده بودم اصلا متوجه
نشده بودم که هوسوک چقدر این لباس ها
بهش میومد چقدر دوست داشت دختری که عاشقشه
الان روبروش باشه
روبه ندیمه ها برگشتم و به سمت تالار جشن حرکت کردیم
.
.
با ورودمون به تالار جشن به سمت پدرم رفت و کنارش ایستادم هوسوک هم کنار پدرم ایستاده بود
با قرار گرفتنم کنار پدرم میتونستم تمام کسانی که اومدن
رو ببینم وزرا همراه با همسران و فرزندانشون
با نشستن مون پدرم روبه وزرا کرد که همه با سکوت بهش خیره شدن
=به جشن نامزدی دخترم خوش آمدید و اگر میبینید که این جشن به خاطر نامزدی خیلی شلوغ شده باید بهتون بگم که فقط یه نامزدی ساده نیست
همینطور که پدرم صحبت میکرد متعجب نگاهم رو به هوسوک دادم که اون هم متعجب نگاهم میکرد که پردم ادامه داد
=چون جشن عروسی هم هست
چطور ممکنه حتی خود هوسوک خبر نداشت و متعجب
به پدرم خیره شده بود
با نشستن پدرم خواجه اعظم به طرفمون اومد که پدرم به من و هوسوک اشاره کرد بلند شیم
با ایستادنمون خواجه اعظم طومار تو دستش باز کرد و شروع کرد به خوندن
کارهایی که باید تو مراسم ازدواج انجام بدیم
(بعد انجام کار ها)
×بانوی من ایا حاضرید تا اخر عمر کنا جانگ هوسوک باشید
نگاهی به هوسوک کردم و روبه خواجه اعظم گفتم
+بله من حاظرم تا اخر عمر کنارشون بمونم
و روبه هوسوک برگشت و به هوسوک گفت که همون جمله رو تکرار کنه
هوسوک:بله من حاظرم تا اخر عمر کنارشون بمونم
×من شمارا زن و شوهر اعلام میکنم
و بعد از ادای احترام به همدیگه صدای دست زدن وزا بلند شد که هردو به سمتشون برگشتیم و ادای احترام کردیم
با بلند کردن سرم تو جمعیت چشمم به دختری افتاد که به هوسوک نگاه میکرد و اشکاش پاک میکرد
با فهمیدن اینکه خواهر فرمانده کیم هست برای لحظه ای ته دلم خالی شد انگار که وزنه ده کیلویی بهم وصل شده یود دیگه نمیتونستم رو پاهام به ایستم
که به سمت هوسوک برگشتم و با لبخند ظاهری که کسی متوجه نشه بهش گفتم
+هوسوکا
هوسوک:بله
+خواهر فرمانده کیم داره نگاهمون میکنه بهش توضیح دادی دیگه
با چشمای ناراحتی بهش خیره شد و اروم جوابم داد
هوسوک:اره میدونه
#p58
دیگه مراسم تموم شده بود و خسته به سمت اقامتگاه مشترک مون میرفتیم باورم نمیشه یعنی از
امشب قراره با هوسوک تویه اتاق باشم حتما پدرم
منتظر یک هفته دیگه بچه بغل برم پیشش
همینطور که به سمت اقامتگاه میرفتیم سمت هوسوک
برگشتم
+جیهوپ
هوسوک:چی
+یادته این اسمو؟ چون همیشه میخندیدی و بهم کمک میکردی این اسم روت گذاشتم
هوسوک:اره یادمه چه روزایی بودن
+کاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم
با سکوت فقط به روبه روش خیره بود امشب شب
خیلی گرفته بود با دیدن الاچیقی که کنار اقامتگاه مون
بود به طرف هوسوک برگشتم
+نظرت چیه بریم تو آلاچیق
هوسوک:تو خسته نیستی؟
+نه بریم؟
حرفی نزد و دستم گرفت تو دستش که وارد آلاچیق شدیم
با نشستن مون انگار که چیزی یادش اومده
باشه اسمم صدا زد
هوسوک:ا/ت
+چیزی شده؟
هوسوک:خب راستش راجب مین_هو نمیخوام دیگه محافظت باشه
+چی چرا اون که دوست یونگیه
هوسوک:یونگی خودش خواست
متعجب بهش نگاه کردم اخه یونگی چرا باید همچین چیزی بخواد
+دلیلش چیه
هوسوک:نمیدونم ولی گفت نمیخواد مین_هو محافظت باشه
+شاید مشکلی بین شون پیش اومده باشه
هوسوک:چطور
+نمیدونم همینطور گفتم
لایک4۵+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۵.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.