(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p61
بعد از رفتن بانو چوی همون ندیمه که
بیهوش پیدام کرد خواست برام غذا بیاره ولی
میل نداشتم گفتم منتظر هوسوک میمونم که باهاش غذا بخورم
همینطور منتظر بودم که یهو در با شدت باز شد
که با چهره درهم هوسوک مواجه شدم با فکر اینکه
رفته بود سراغ یونگی بگیره
سریع از سرجام بلند شدم و رفتم سمتش
که نگاه عصبی بهم انداخت
که باعث ترسم شد
+هوسوکا اتفاقی افتاده
هوسوک:ا/ت خواهش میکنم نزدیکم نیا من حالم خوب نیست
+هوسوک تو رفتی سراغ یونگی بگیری چرا اینجور برگشتی
هوسوک:ا/ت خواهش میکنم بزار یکم تنها باشم
عصبی از رفتارش داد زدم
+یعنی چی نکنه اتفاقی افتاده
هوسوک:اره اره اتفاق افتاده
از حرفی که زد یهو ته دلم خالی شد
با هجر نالیدم
+هوسوکا چیشده
عصبی شروع کرد داد زد
هوسوک:چی..... چی میخوای بدونی اینکه راهزنا بهش حمله کردن و مرده اینو میخوای بدونی اره مرده راحت شدی
عصبی رو تخت نشست و سرش با دستاش گرفت
مغزم داشت اتفاقات اطراف مرور میکرد
یعنی دیگه نبود یونگی مرده بود
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید
عصبی به سمت هوسوک رفتم و شروع کردم به کوبندن مشتام به بدن هوسوک
دستام تو دستاش گرفت و اروم سعی کرد ارومم کنه
هوسوک:ا/ت خواهش میکنم داری خودتو اذیت میکنی
+هوسوکاااا بگو دروغ میگی خواهش میکنم بگو
سرش با حالت شرمندگی پایین انداخت که دستام از تو دستش کشیدم بیرون و عصبی شروع کردم به زدن تو صورت خودم
با بلند شدن هوسوک از سرجاش نفهمیدم چیشد که چشمام سیاهی رفت و محکم خوردم زمین
#p62
با احساس اینکه کسی دستم گرفته چشمام اروم باز کردم
که طبیب سلطنتی رو دیدم درحال معاینه کردنمه
و هوسوکی که نگران پشت سرش ایستاده
با دیدن چشمای بازم به طرفم اومد و اون یکی دستم تو دستش گرفت
هوسوک:ا/ت حالت خوبه
چشام اروم روهم گذاشتم که این دفعه صدای طبیب
بلند شد
×نگران نباشید حالشون خوبه فقط یکم ضعف کردنه
ولی بیشتر باید مراقبشون باشید چون برای هردوشون بده
هوسوک:بله......صبر کنید چی هردوشون؟
با حرفی که طبیب زد با ضرب از سرجام بلند شدم
×بله ایشون باردار هستند....من دیگه میرم
متعجب به حرف های طبیب فکر میکردم
+صبر کن
×بله بانوی من
+به پدرم چیزی نگید خودم میخوام بهش بگم
با خروج طبیب از اقامت گاه دستم رو دهنم گذاشتم و شروع کردم بیصدا زار زدن
که هوسوک به طرفم اومد و منو تو بغلش گرفت
و شروع کرد به ارو نوازش کردن موهام سعی میکرد ارومم کنه
هوسوک:ا/ت جریان چیه ما که......
+هوسوکا پدر این بچه یونگیه الان چیکار کنم
هوسوک:ا/ت تو.....
+هوسوک خواهش میکنم به پدرم بگو بچه خودته من نمیتونم از تنها یادگار یونگی بگذرم
هوسوک:ا/ت نگران نباش خودم درستش میکنم همه چی درست میکنم بهت قول میدم فقط گریه نکن
اروم با دستاش اشکام پاک کردم و کمکم کرد بشینم
و یکی از ندیمه ها رو صدا کرد که برامون غذا بیارن
بعد از اوردن غذا ها کنارم نشست و شروع کرد
چیدن غذا ها رو به روم
+من میل ندارم
هوسوک:ا/ت خواهش میکنم بخاطر بچه تو شکمت
ظرف سوپ گرفت دستش و شروع کرد بزور بهم سوپ دادن
لایک+۵٠
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
بعد از رفتن بانو چوی همون ندیمه که
بیهوش پیدام کرد خواست برام غذا بیاره ولی
میل نداشتم گفتم منتظر هوسوک میمونم که باهاش غذا بخورم
همینطور منتظر بودم که یهو در با شدت باز شد
که با چهره درهم هوسوک مواجه شدم با فکر اینکه
رفته بود سراغ یونگی بگیره
سریع از سرجام بلند شدم و رفتم سمتش
که نگاه عصبی بهم انداخت
که باعث ترسم شد
+هوسوکا اتفاقی افتاده
هوسوک:ا/ت خواهش میکنم نزدیکم نیا من حالم خوب نیست
+هوسوک تو رفتی سراغ یونگی بگیری چرا اینجور برگشتی
هوسوک:ا/ت خواهش میکنم بزار یکم تنها باشم
عصبی از رفتارش داد زدم
+یعنی چی نکنه اتفاقی افتاده
هوسوک:اره اره اتفاق افتاده
از حرفی که زد یهو ته دلم خالی شد
با هجر نالیدم
+هوسوکا چیشده
عصبی شروع کرد داد زد
هوسوک:چی..... چی میخوای بدونی اینکه راهزنا بهش حمله کردن و مرده اینو میخوای بدونی اره مرده راحت شدی
عصبی رو تخت نشست و سرش با دستاش گرفت
مغزم داشت اتفاقات اطراف مرور میکرد
یعنی دیگه نبود یونگی مرده بود
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید
عصبی به سمت هوسوک رفتم و شروع کردم به کوبندن مشتام به بدن هوسوک
دستام تو دستاش گرفت و اروم سعی کرد ارومم کنه
هوسوک:ا/ت خواهش میکنم داری خودتو اذیت میکنی
+هوسوکاااا بگو دروغ میگی خواهش میکنم بگو
سرش با حالت شرمندگی پایین انداخت که دستام از تو دستش کشیدم بیرون و عصبی شروع کردم به زدن تو صورت خودم
با بلند شدن هوسوک از سرجاش نفهمیدم چیشد که چشمام سیاهی رفت و محکم خوردم زمین
#p62
با احساس اینکه کسی دستم گرفته چشمام اروم باز کردم
که طبیب سلطنتی رو دیدم درحال معاینه کردنمه
و هوسوکی که نگران پشت سرش ایستاده
با دیدن چشمای بازم به طرفم اومد و اون یکی دستم تو دستش گرفت
هوسوک:ا/ت حالت خوبه
چشام اروم روهم گذاشتم که این دفعه صدای طبیب
بلند شد
×نگران نباشید حالشون خوبه فقط یکم ضعف کردنه
ولی بیشتر باید مراقبشون باشید چون برای هردوشون بده
هوسوک:بله......صبر کنید چی هردوشون؟
با حرفی که طبیب زد با ضرب از سرجام بلند شدم
×بله ایشون باردار هستند....من دیگه میرم
متعجب به حرف های طبیب فکر میکردم
+صبر کن
×بله بانوی من
+به پدرم چیزی نگید خودم میخوام بهش بگم
با خروج طبیب از اقامت گاه دستم رو دهنم گذاشتم و شروع کردم بیصدا زار زدن
که هوسوک به طرفم اومد و منو تو بغلش گرفت
و شروع کرد به ارو نوازش کردن موهام سعی میکرد ارومم کنه
هوسوک:ا/ت جریان چیه ما که......
+هوسوکا پدر این بچه یونگیه الان چیکار کنم
هوسوک:ا/ت تو.....
+هوسوک خواهش میکنم به پدرم بگو بچه خودته من نمیتونم از تنها یادگار یونگی بگذرم
هوسوک:ا/ت نگران نباش خودم درستش میکنم همه چی درست میکنم بهت قول میدم فقط گریه نکن
اروم با دستاش اشکام پاک کردم و کمکم کرد بشینم
و یکی از ندیمه ها رو صدا کرد که برامون غذا بیارن
بعد از اوردن غذا ها کنارم نشست و شروع کرد
چیدن غذا ها رو به روم
+من میل ندارم
هوسوک:ا/ت خواهش میکنم بخاطر بچه تو شکمت
ظرف سوپ گرفت دستش و شروع کرد بزور بهم سوپ دادن
لایک+۵٠
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۲۰.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.