(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p55
نفهمیدم کی خوابم برده بود
اروم لای پلکام باز کردم و به دور اطرافم نگاه انداختم
یاد یونگی افتادم که پیشم بود نگاهی به دور و اطراف انداختم که یه پاکت روی تخت کنارم دیدم
اروم بازش کردم و از توش یه نامه در اوردم از طرف یونگی بود اروم شروع کردم به خوندنش
(ا/ت مراقب خودت باش من مجبور بودم برم تا کسی متوجه حضورم اونجا نشه و اینکه یادم رفت بهت بگم برام یه کاری پیش اومده که مجبورم برای مدت کوتاهی نباشم
بهت قول میدم بعد از برگشتم همه چی رو درست کنم)
با تعجب به نامه تو دستم خیره شده بودم چرا نگفته بود
که داره میره اصلا کجا میره از سرجام بلند شدم
و به سمت بیرون قدم برداشتم که بانو چوی رو دیدم
که با دیدنم به سمتم اومد
:بانوی من بیدار شدید چند بار صداتون کردم ولی بیدار نشدین
+اتفاقی افتاده بود؟
:نه ولی برای فردا باید اماده بشید
+مگه فردا چه اتفاقی میخواد بیوفته
: امپراطور مراسم برای فردا گذاشتن
با حرفی که زد انگار یه سطل اب یخ ریختن روم
یعنی با حال بدم فقط یه روز مراسم عقب انداخت
به سمت اقامت گاهم قدم برداشتم که بانو چوی
هم دنبالم قدم برداشت تا نصفه های راه قدم برداشتم که صدای بانو چوی بلند شد
:بانوی من از اونجایی که عصره الان یکم دیگه چند تا
از بانوان قصر میان و به صورتتون میرسن و بعدش باید بریم برای نظافت بدنتون
پوف کلافه ای کشیدم و به سمت میز رفتم و نشستم
(یک ساعت بعد)
+اخ اخ نمیشه هالا موهای صورتم اصلاح نکنید
:نه بانوی من فردا مراسم نامزدیتونه
همینطور که صورتم پاکسازی میکردن و من درد میکشیدم عصبی صدام ببند کردم
+بسه دیگه دردم گرفت
×اما بانوی من هنو.....
:شما کارتون بکنید........
بانوی من خیلی غر میزنید ایناهم به حرفتون گوش نمیدن و تا اخرین دونه موهای صورتتون اصلاح میکنن
پوف کلافه ای کشیدم که یه کارشون ادامه دادن یکی ناخونای دستم تمیز میکرد یکی هم با صورتم ور میرفت
#p56
با صدای بانو چوی از خواب ناز بیدار شدم و با یاداوری مراسم امروز مثل جن زده ها از سرجام بلند شدم
با دستام چشام مالوندم و عصبی پتو رو کنار زدم
+بانو چوی میشه دیگه صبح تز خواب بیدارم نکنی
:بانوی من امروز......
+ساکت یادم ننداز خودم میدونم
:بانوی من یه سوال
+بپرس
:یعنی تا این حد از ارباب جوان بدتون میاد
با حرفی که زد متعجب به سمتش برگشتم
چی داشت میگفت من از هوسوک بدم بیاد کسی که از بچگی به خاطر دوست داشتن زیادش اسمش گذاشتم جیهوپ محاله من اون دوست داشتم اون برام برادری کرده بود همیشه مثل یه برادر مراقبم بود ولی دوست داشتن من فراتر از رابطه خواهر برادری نبود
+بانو چوی معلوم هست چی میگی من هوسوک دوست دارم اون بهترین دوست و برادر من بود ولی برادر نه بیشتر
: متاسفام بانوی من
+بانو چوی دیگه از این سوالا نپرس......الانم پاشو که باید اماده بشیم
(بعد اماده شدن🦥😂)
لباس قرمز اژدها لباسی که مادرم تو عروسیش پوشیده
بود همیشه دلم میخواست وقتی میپوشمش
با کسی که عاشقشم باشم ولی به تصمیم های خودخواهانه پدرم محال بود از دیگه کم کم داشت غروب میشد
همینطور که داشتم لباس تو تنم مرتب میکردم صدای هوسوک اومد که پشت در صدام میکنه
+بیا تو هوسوک شی
در که باز شد به طرفش برگشتم که هوسوک دیدم داره متعجب نگاهم میکنه
از این نوع نگاهش خجالت کشیدم که متوجه شد و با صورتی که لبخند میزد روبه هم اسمم صدا زد
هوسوک:ا/ت
+بله
هوسوک:خیلی خوشگل شدی
با حرفی که زد احساس کردم که لپام قرمز شدن که به
طرفم اومد و منو بغل کرد
هوسوک: متاسفم که برای کسی که عاشفشی این لباس نپوشیدی
+هوسوکا تقصییر تو نیست من خودم خواستم
هوسوک:ا/ت اون میدونن که امش.....
+نه بهش چیزی نگفتم اصلا فرصت نشد اون رفته سفر کاری براش پیش اومده
هوسوک:خیلی خوب بریم دیگه داره دیر میشه
+بریم تا صدای پدر بلند نشده
لایک45+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
نفهمیدم کی خوابم برده بود
اروم لای پلکام باز کردم و به دور اطرافم نگاه انداختم
یاد یونگی افتادم که پیشم بود نگاهی به دور و اطراف انداختم که یه پاکت روی تخت کنارم دیدم
اروم بازش کردم و از توش یه نامه در اوردم از طرف یونگی بود اروم شروع کردم به خوندنش
(ا/ت مراقب خودت باش من مجبور بودم برم تا کسی متوجه حضورم اونجا نشه و اینکه یادم رفت بهت بگم برام یه کاری پیش اومده که مجبورم برای مدت کوتاهی نباشم
بهت قول میدم بعد از برگشتم همه چی رو درست کنم)
با تعجب به نامه تو دستم خیره شده بودم چرا نگفته بود
که داره میره اصلا کجا میره از سرجام بلند شدم
و به سمت بیرون قدم برداشتم که بانو چوی رو دیدم
که با دیدنم به سمتم اومد
:بانوی من بیدار شدید چند بار صداتون کردم ولی بیدار نشدین
+اتفاقی افتاده بود؟
:نه ولی برای فردا باید اماده بشید
+مگه فردا چه اتفاقی میخواد بیوفته
: امپراطور مراسم برای فردا گذاشتن
با حرفی که زد انگار یه سطل اب یخ ریختن روم
یعنی با حال بدم فقط یه روز مراسم عقب انداخت
به سمت اقامت گاهم قدم برداشتم که بانو چوی
هم دنبالم قدم برداشت تا نصفه های راه قدم برداشتم که صدای بانو چوی بلند شد
:بانوی من از اونجایی که عصره الان یکم دیگه چند تا
از بانوان قصر میان و به صورتتون میرسن و بعدش باید بریم برای نظافت بدنتون
پوف کلافه ای کشیدم و به سمت میز رفتم و نشستم
(یک ساعت بعد)
+اخ اخ نمیشه هالا موهای صورتم اصلاح نکنید
:نه بانوی من فردا مراسم نامزدیتونه
همینطور که صورتم پاکسازی میکردن و من درد میکشیدم عصبی صدام ببند کردم
+بسه دیگه دردم گرفت
×اما بانوی من هنو.....
:شما کارتون بکنید........
بانوی من خیلی غر میزنید ایناهم به حرفتون گوش نمیدن و تا اخرین دونه موهای صورتتون اصلاح میکنن
پوف کلافه ای کشیدم که یه کارشون ادامه دادن یکی ناخونای دستم تمیز میکرد یکی هم با صورتم ور میرفت
#p56
با صدای بانو چوی از خواب ناز بیدار شدم و با یاداوری مراسم امروز مثل جن زده ها از سرجام بلند شدم
با دستام چشام مالوندم و عصبی پتو رو کنار زدم
+بانو چوی میشه دیگه صبح تز خواب بیدارم نکنی
:بانوی من امروز......
+ساکت یادم ننداز خودم میدونم
:بانوی من یه سوال
+بپرس
:یعنی تا این حد از ارباب جوان بدتون میاد
با حرفی که زد متعجب به سمتش برگشتم
چی داشت میگفت من از هوسوک بدم بیاد کسی که از بچگی به خاطر دوست داشتن زیادش اسمش گذاشتم جیهوپ محاله من اون دوست داشتم اون برام برادری کرده بود همیشه مثل یه برادر مراقبم بود ولی دوست داشتن من فراتر از رابطه خواهر برادری نبود
+بانو چوی معلوم هست چی میگی من هوسوک دوست دارم اون بهترین دوست و برادر من بود ولی برادر نه بیشتر
: متاسفام بانوی من
+بانو چوی دیگه از این سوالا نپرس......الانم پاشو که باید اماده بشیم
(بعد اماده شدن🦥😂)
لباس قرمز اژدها لباسی که مادرم تو عروسیش پوشیده
بود همیشه دلم میخواست وقتی میپوشمش
با کسی که عاشقشم باشم ولی به تصمیم های خودخواهانه پدرم محال بود از دیگه کم کم داشت غروب میشد
همینطور که داشتم لباس تو تنم مرتب میکردم صدای هوسوک اومد که پشت در صدام میکنه
+بیا تو هوسوک شی
در که باز شد به طرفش برگشتم که هوسوک دیدم داره متعجب نگاهم میکنه
از این نوع نگاهش خجالت کشیدم که متوجه شد و با صورتی که لبخند میزد روبه هم اسمم صدا زد
هوسوک:ا/ت
+بله
هوسوک:خیلی خوشگل شدی
با حرفی که زد احساس کردم که لپام قرمز شدن که به
طرفم اومد و منو بغل کرد
هوسوک: متاسفم که برای کسی که عاشفشی این لباس نپوشیدی
+هوسوکا تقصییر تو نیست من خودم خواستم
هوسوک:ا/ت اون میدونن که امش.....
+نه بهش چیزی نگفتم اصلا فرصت نشد اون رفته سفر کاری براش پیش اومده
هوسوک:خیلی خوب بریم دیگه داره دیر میشه
+بریم تا صدای پدر بلند نشده
لایک45+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۲۰.۷k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.