(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p59
یک ماه گذشته بود و خبری از یونگی نبود
واقعا نگرانش شده بودم
مین_هو هم از وقتی دیگه محافظم نبود دیگه ندیدمش که ازش بپرسم خبری از یونگی داره یا نه
همینطور که تو فکر بودم با برخورد دستی به کمر
از ترس دو متر پریدم هوا و جیغ بلندی کشیدم
که هوسوک رو روی زمین دیدم نشسته داره میخنده
عصبی رفتم سمتش و کنارش نشستم
و مشت محکمی به دستش زدم
+به چی میخندی هی
همینطور که نفس نفس میزد جوابم داد
هوسوک:خیلی....خوب ترسیدی تا هالا انقدر نخندیده بود
دستش بلند کردم و گذاشتم رو قلبم
+هی هوسوکا ببین چطور میتپه خدا ازت نگذره
هوسوک:هالا به چی فکر میکردی که اینجور ترسیدی؟
+هوسوکا خبری از یونگی نیست من نگرانشم
هوسوک:خب چیکار باید بکنیم هالا
+به مین_هو بگیم شاید بدونه کجاست
هوسوک:باشه من میرم دیدنش نگران نباش
+ممنون
از سر جاش بلند شد که متعجب پرسیدم
+کجا
هوسوک:برم پیش مین_هو دیگه
بعد رفتن هوسوک از اقامتگاه بیرون رفتم
که با تابش مستقیم خورشید به صورتم برای یه لحظه
کل تنم گر گرفت حالم بد شد خواستم خواستم به سمت آلاچیق برم که یهو چشمام سیاهی رفت
.
.
(هوسوک)
با ورودم به اتاق نگهبانا مین_هو دیدم که داره لباسش
عوض میکنه صورتش یکم پریشون شده بود نسبت به قبل
با دیدنم به طرفم اومد
مین_هو:ارباب جوان کجا و اینجا کجا
هوسوک:تو از یونگی خبر نداری
مین_هو:چیکارش داری
هوسوک:شاهزاده خانم نگرانشه توکه از رابطه بینشون خبر داشتی
مین_هو:خب راستش اون به یه سفر رفته و......
حرفش نیم موند و دستش گذاشت رو سرش
#p60
هوسوک:اتفاقی براش افتاده؟
سرش بلند کرد و با چشمای قرمزش که پر از اشک بود
نگاه گذرایی بهم کرد و دستش رو چشماش کشید
هوسوک:جواب بده دیگه
مین_هو:خب دوهفته پیش تو راه راهزنا بهش حمله کردن جسدش کنار رودخونه پیدا کردن
با حرفی که زد شوکه شده فقط داشتم به اتفاقات
فکر میکردم الان جواب ا/ت چی بدم بگم کسی که
عاشقشی مرده و باید تا اخر عمرت کنار من باشی
از اتاق نگهبانی خارج شدم بهتر بود برم پیش ا/ت
..........
(ا/ت)
با صدا زدن های ندیمه ای چشمام باز کردم
داخل اقامت گاهم بودم
:بانوی من حالت خوبه
+چه اتفاقی افتاد
:نمیدونم شمارو دیدم که از هوش رفتین
+فک کنم چون از صبح چیزی نخورد با برخورد خوشید
به صورتم حالم بد شده به کسی چیزی نگو
:ولی بانوی من باید طبیب شمارو معاینه کنه
+من حالم خوبه نگران نباش
:چشم بانوی من
با خروج ندیمه از اقامتگاه سریع بعدش بانو چوی وارد
شد از سر جام بلند شدم هنوز هم یکم سرم گیج
میرفت و رفتم روی میز نشستم
:بانوی من یه خبر
+چیشده بانو چوی
:من دیگه تو قصر کار نمیکنم
از حرفی که زد یکم جا خورد
+چرا چیشده
:بانوی من پسر یکی از نماینده هایی که از چین اومده منو دیده و به امپراطور گفته که میخواد من رو برای همسرش
ببره
+چی جدی میگی
:اره بانوی من
+پس بهتره وسایلت جمع کنی بانو چوی چون فردا میرن فک کنم
لایک50+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
یک ماه گذشته بود و خبری از یونگی نبود
واقعا نگرانش شده بودم
مین_هو هم از وقتی دیگه محافظم نبود دیگه ندیدمش که ازش بپرسم خبری از یونگی داره یا نه
همینطور که تو فکر بودم با برخورد دستی به کمر
از ترس دو متر پریدم هوا و جیغ بلندی کشیدم
که هوسوک رو روی زمین دیدم نشسته داره میخنده
عصبی رفتم سمتش و کنارش نشستم
و مشت محکمی به دستش زدم
+به چی میخندی هی
همینطور که نفس نفس میزد جوابم داد
هوسوک:خیلی....خوب ترسیدی تا هالا انقدر نخندیده بود
دستش بلند کردم و گذاشتم رو قلبم
+هی هوسوکا ببین چطور میتپه خدا ازت نگذره
هوسوک:هالا به چی فکر میکردی که اینجور ترسیدی؟
+هوسوکا خبری از یونگی نیست من نگرانشم
هوسوک:خب چیکار باید بکنیم هالا
+به مین_هو بگیم شاید بدونه کجاست
هوسوک:باشه من میرم دیدنش نگران نباش
+ممنون
از سر جاش بلند شد که متعجب پرسیدم
+کجا
هوسوک:برم پیش مین_هو دیگه
بعد رفتن هوسوک از اقامتگاه بیرون رفتم
که با تابش مستقیم خورشید به صورتم برای یه لحظه
کل تنم گر گرفت حالم بد شد خواستم خواستم به سمت آلاچیق برم که یهو چشمام سیاهی رفت
.
.
(هوسوک)
با ورودم به اتاق نگهبانا مین_هو دیدم که داره لباسش
عوض میکنه صورتش یکم پریشون شده بود نسبت به قبل
با دیدنم به طرفم اومد
مین_هو:ارباب جوان کجا و اینجا کجا
هوسوک:تو از یونگی خبر نداری
مین_هو:چیکارش داری
هوسوک:شاهزاده خانم نگرانشه توکه از رابطه بینشون خبر داشتی
مین_هو:خب راستش اون به یه سفر رفته و......
حرفش نیم موند و دستش گذاشت رو سرش
#p60
هوسوک:اتفاقی براش افتاده؟
سرش بلند کرد و با چشمای قرمزش که پر از اشک بود
نگاه گذرایی بهم کرد و دستش رو چشماش کشید
هوسوک:جواب بده دیگه
مین_هو:خب دوهفته پیش تو راه راهزنا بهش حمله کردن جسدش کنار رودخونه پیدا کردن
با حرفی که زد شوکه شده فقط داشتم به اتفاقات
فکر میکردم الان جواب ا/ت چی بدم بگم کسی که
عاشقشی مرده و باید تا اخر عمرت کنار من باشی
از اتاق نگهبانی خارج شدم بهتر بود برم پیش ا/ت
..........
(ا/ت)
با صدا زدن های ندیمه ای چشمام باز کردم
داخل اقامت گاهم بودم
:بانوی من حالت خوبه
+چه اتفاقی افتاد
:نمیدونم شمارو دیدم که از هوش رفتین
+فک کنم چون از صبح چیزی نخورد با برخورد خوشید
به صورتم حالم بد شده به کسی چیزی نگو
:ولی بانوی من باید طبیب شمارو معاینه کنه
+من حالم خوبه نگران نباش
:چشم بانوی من
با خروج ندیمه از اقامتگاه سریع بعدش بانو چوی وارد
شد از سر جام بلند شدم هنوز هم یکم سرم گیج
میرفت و رفتم روی میز نشستم
:بانوی من یه خبر
+چیشده بانو چوی
:من دیگه تو قصر کار نمیکنم
از حرفی که زد یکم جا خورد
+چرا چیشده
:بانوی من پسر یکی از نماینده هایی که از چین اومده منو دیده و به امپراطور گفته که میخواد من رو برای همسرش
ببره
+چی جدی میگی
:اره بانوی من
+پس بهتره وسایلت جمع کنی بانو چوی چون فردا میرن فک کنم
لایک50+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۷.۰k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.