🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت26 #جلد_دوم
خیلی زود شب شد و کم کم باید توی فرودگاه کیش فرود میاومدیم تمام طول مسیر فکر و حواسم پیش حرفهایی کیمیا بود اینکه اهورا قبلا عاشقش بوده عذابم میداد یعنی واقعا راست میگفت؟
باید ازخود اهورا می پرسیدم خودش بهم گفته بود هر وقت چیزی ذهنم و درگیر کرد فقط و فقط برم سراغ خودش.
من باید این کارو میکردم .
وقتی به هتل رسیدیم مونس از خستگی خواب رفته بود.
اهورا از چمدون حوله شو برداشت و گفت :
_من یه دوش سریع میگیرم میام.
روی تخت منتظرش نشستم به قدری کلافه و عصبی بودم که می خواستم همین امشب در مورد کیمیا و حرف هایی که زده باهاش حرف بزنم .
۱۰ دقیقه بعد اهورا جلوی آیینه داشت موهاش خشک می کرد با صدای آرومی که مونس بیدار نشه بهش گفتم:
باید با هم حرف بزنیم یه چیزی داره بدجوری اذیتم میکنه .
حوله کوچیک روی دستش و روی میز انداخت و کنارم روی تخت نشست.
_چی شده؟
انگشتامو تو هم قفل کردم بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
امروز کیمیا اومده بود محل کارم یه حرفهایی زد که من و واقعا بهم ریخت.
به موهاش چنگ زد و گفت :
_دوباره کیمیا ؛دوباره کیمیا انگار که قرار نیست سایه ی اوت زن از زندگیم کم بشه.
دستمو روی بازوی برهنه اش گذاشتم و گفتم:
تو که چیزی از من مخفی نمی کنی مگه نه؟
دستی به صورتش دارکشید کمی مکث کرد و ازجاش بلند شد و گفت:
_ من چیزی برای پنهان کردن ندارم.
دنبالش راه افتادم و کنارش ایستادم و گفتم:
اما کیمیا یه حرف دیگه میزد از یع عشق بزرگ میگفت توی گذشته؛ یعنی داشت دروغ میگفت؟
اهورا که انگار از کش پیدا کردن این بحث عصبی می شد انگشتش روی لبام گذاشت و گفت:
_یه کلمه دیگر راجع به اون حرف بزنی من میدونم و تو...
هر چیزی که بوده تموم شده ...
گذشته آنچنانی هم باهاش نداشتم اون برام مثل بقیه بود هیچ فرقی برام نمی کرد .
پس فراموشش کن اگه دوباره اومد سراغت بهم خبر بده باشه؟
🍁🍁🍁🍁
#جذاب #عاشقانه #عکس_نوشته #عکس #هنر #wallpaper #خلاقانه #خلاقیت
#خان_زاده #پارت26 #جلد_دوم
خیلی زود شب شد و کم کم باید توی فرودگاه کیش فرود میاومدیم تمام طول مسیر فکر و حواسم پیش حرفهایی کیمیا بود اینکه اهورا قبلا عاشقش بوده عذابم میداد یعنی واقعا راست میگفت؟
باید ازخود اهورا می پرسیدم خودش بهم گفته بود هر وقت چیزی ذهنم و درگیر کرد فقط و فقط برم سراغ خودش.
من باید این کارو میکردم .
وقتی به هتل رسیدیم مونس از خستگی خواب رفته بود.
اهورا از چمدون حوله شو برداشت و گفت :
_من یه دوش سریع میگیرم میام.
روی تخت منتظرش نشستم به قدری کلافه و عصبی بودم که می خواستم همین امشب در مورد کیمیا و حرف هایی که زده باهاش حرف بزنم .
۱۰ دقیقه بعد اهورا جلوی آیینه داشت موهاش خشک می کرد با صدای آرومی که مونس بیدار نشه بهش گفتم:
باید با هم حرف بزنیم یه چیزی داره بدجوری اذیتم میکنه .
حوله کوچیک روی دستش و روی میز انداخت و کنارم روی تخت نشست.
_چی شده؟
انگشتامو تو هم قفل کردم بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
امروز کیمیا اومده بود محل کارم یه حرفهایی زد که من و واقعا بهم ریخت.
به موهاش چنگ زد و گفت :
_دوباره کیمیا ؛دوباره کیمیا انگار که قرار نیست سایه ی اوت زن از زندگیم کم بشه.
دستمو روی بازوی برهنه اش گذاشتم و گفتم:
تو که چیزی از من مخفی نمی کنی مگه نه؟
دستی به صورتش دارکشید کمی مکث کرد و ازجاش بلند شد و گفت:
_ من چیزی برای پنهان کردن ندارم.
دنبالش راه افتادم و کنارش ایستادم و گفتم:
اما کیمیا یه حرف دیگه میزد از یع عشق بزرگ میگفت توی گذشته؛ یعنی داشت دروغ میگفت؟
اهورا که انگار از کش پیدا کردن این بحث عصبی می شد انگشتش روی لبام گذاشت و گفت:
_یه کلمه دیگر راجع به اون حرف بزنی من میدونم و تو...
هر چیزی که بوده تموم شده ...
گذشته آنچنانی هم باهاش نداشتم اون برام مثل بقیه بود هیچ فرقی برام نمی کرد .
پس فراموشش کن اگه دوباره اومد سراغت بهم خبر بده باشه؟
🍁🍁🍁🍁
#جذاب #عاشقانه #عکس_نوشته #عکس #هنر #wallpaper #خلاقانه #خلاقیت
۹.۶k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.