🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت28 #جلد_دوم
برای ناهار که رفتیم لب به غذا نزدم سرمو با غذا دادن به مونس گرم کردم .
توی سکوت فقط به فکر رفتم دنبال یه نقشه بودم یه راهی که بتونم این بازی عجیبی که راه انداخته بودن من پیروز بشم.
من بتونم دستشونو رو کنم و واقعیت هر چیزی که هست و برملا کنم.
اما واقعا چطوری؟
دست اهورا که روی دستم نشست آروم دستمو از زیر دستش بیرون کشیدم و سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم دوباره همون اخم روی صورتش بود.
_ چیزی شده؟
چیزی ذهنتو درگیر کرده ؟
غذاتو نمیخوری؟
سعی کردم لبخند بزنم هرچقدر مصنوعی مهم نبود چون اهورا نمی تونستم بفهمه کی از ته دل میخندم و کی دارم فقط ادای لبخند زدن و در میارم .
سرمو تکون دادم و جواب دادم :
نه چیزی نیست نمیدونم چرا احساس می کنم معدم درد میکنه برای همین بهتره که چیزی نخورم.
مشکوک شده بود و من برای همین باید بیشتر حواس خودم و جمع میکردم تا سوتی ندم که بتونم با مچشونو بگیرم یا حتی اگر رابطه ی با هم ندارن بفهمم داستان از چه قرار ه که اون زن الانی که من مسافرتم و پیش شوهرم بچه هستم خودشو تا اینجا رسونده .
بعد از ناهار به خواسته مونس برای دیدن آکواریوم بزرگ رفتیم تمام مدت حواسم به اهورا بود که هر چند دقیقه یکبار گوشیشو چک می کرد این کارش اعصابم خراب میکرد.
می خواستم بفهمم با کی داره حرف میزنه اما هیچ وقت گوشیش و از خودش جدا نمی کرد دخترکم با دیدن ماهی ها حسابی کیفش کوک شده بود و با ذوق و شوق در موردشون حرف میزد.
منم سعی می کردم همراهیش کنم تا حداقل به دخترم خوش بگذره جلوی یکی از قسمتای اکواریوم ایستاده بودیم و داشتیم ماهی های رنگارنگ داخلشو نگاه می کردیم که با دیدن تصویر یه زن روی شیشه مات شدم کیمیا با پسرش درست تو فاصله ی چند متری با ما بود.
انگار که آب جوش روی سرم ریختن همه وجودم آتیش گرفت...
یعنی داشت با اهورا هماهنگ می شد و اهورا هر جایی که ما میرفتیم اونو خبر می کرد که بیاد؟
نگاهی به اهورا انداختم بی خیال بود انگار نه انگار داشت با مونس می خندید و حرف میزد.
نمیدونستم باید بهش سک کنم یا نه ؟!
🍁🍁🍁🍁
#جذاب #خلاقانه #خلاقیت #عاشقانه #هنر #عکس #عکس_نوشته #wallpaper
#خان_زاده #پارت28 #جلد_دوم
برای ناهار که رفتیم لب به غذا نزدم سرمو با غذا دادن به مونس گرم کردم .
توی سکوت فقط به فکر رفتم دنبال یه نقشه بودم یه راهی که بتونم این بازی عجیبی که راه انداخته بودن من پیروز بشم.
من بتونم دستشونو رو کنم و واقعیت هر چیزی که هست و برملا کنم.
اما واقعا چطوری؟
دست اهورا که روی دستم نشست آروم دستمو از زیر دستش بیرون کشیدم و سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم دوباره همون اخم روی صورتش بود.
_ چیزی شده؟
چیزی ذهنتو درگیر کرده ؟
غذاتو نمیخوری؟
سعی کردم لبخند بزنم هرچقدر مصنوعی مهم نبود چون اهورا نمی تونستم بفهمه کی از ته دل میخندم و کی دارم فقط ادای لبخند زدن و در میارم .
سرمو تکون دادم و جواب دادم :
نه چیزی نیست نمیدونم چرا احساس می کنم معدم درد میکنه برای همین بهتره که چیزی نخورم.
مشکوک شده بود و من برای همین باید بیشتر حواس خودم و جمع میکردم تا سوتی ندم که بتونم با مچشونو بگیرم یا حتی اگر رابطه ی با هم ندارن بفهمم داستان از چه قرار ه که اون زن الانی که من مسافرتم و پیش شوهرم بچه هستم خودشو تا اینجا رسونده .
بعد از ناهار به خواسته مونس برای دیدن آکواریوم بزرگ رفتیم تمام مدت حواسم به اهورا بود که هر چند دقیقه یکبار گوشیشو چک می کرد این کارش اعصابم خراب میکرد.
می خواستم بفهمم با کی داره حرف میزنه اما هیچ وقت گوشیش و از خودش جدا نمی کرد دخترکم با دیدن ماهی ها حسابی کیفش کوک شده بود و با ذوق و شوق در موردشون حرف میزد.
منم سعی می کردم همراهیش کنم تا حداقل به دخترم خوش بگذره جلوی یکی از قسمتای اکواریوم ایستاده بودیم و داشتیم ماهی های رنگارنگ داخلشو نگاه می کردیم که با دیدن تصویر یه زن روی شیشه مات شدم کیمیا با پسرش درست تو فاصله ی چند متری با ما بود.
انگار که آب جوش روی سرم ریختن همه وجودم آتیش گرفت...
یعنی داشت با اهورا هماهنگ می شد و اهورا هر جایی که ما میرفتیم اونو خبر می کرد که بیاد؟
نگاهی به اهورا انداختم بی خیال بود انگار نه انگار داشت با مونس می خندید و حرف میزد.
نمیدونستم باید بهش سک کنم یا نه ؟!
🍁🍁🍁🍁
#جذاب #خلاقانه #خلاقیت #عاشقانه #هنر #عکس #عکس_نوشته #wallpaper
۴.۸k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.