زندگی مافیایی من پارت ۲۰
رفتیم سراغ دستکش ها
دستکش های بوکس رو دستمون کردیم جلو هم ایستادیم
_اماده ای
اول اون حمله کرد صدای دادش تو کل سالن پیچید اول جاخالی دادم و از پشت با یه حرکت پا زدمش زمین
_هه بلند شو
از جاش بلند شد و دوباره حمله کرد در گیر شدیم................................................................آخیش تموم شد و این راند رو هم من بردم شین یانگ شکست خورده روی زمین بود و با نفرت به من نگاه میکرد
_مرحله ی بعد شمشیر زنی
که خوراک خودمه توی دو تای دیگه کوک از من خیلی بهتر بود و من همیشه بهش میبازم ولی توی شمشیر زنی هیچ کس رو دستم بلند نمیشه شمشیر ها رو برداشتیم هه اون حتی بلد نیست با شمشیر گارد بگیره شروع کردیم مبارزه و بعد از یک دقیقه با یه حرکت چرخش پا زمین زدمش و شمشیرم رو روی گردنش فرود آورم
_خب خب خب تو هر سه تا مرحله رو باختی
صدای دست زدن یک نفر توی سالن بلند شد سرم رو چرخوندم دیدم جونگ کوک همین طور که به ما نزدیک میشد دست میزد
+آفرین کارت عالی بود بهت افتخار میکنم
اینو که گفت تمام اعضای باند با تعجب بهش خیره شدن شمشیرم رو از روی گردنش برداشتن و به کوک ادای احترام کردم
_ممنونم ارباب
روبه اعضا کرد و بلند گفت
+خب این فقط یکی از مهارت های ا/ت بود به زودی چیز های بیشتری ازش میبینید
بعد با هم از سالن رفتیم بیرون رفتیم توی اتاق کار کوک همین که در رو بستم برگشت و منو توی آغوش خودش کشید
+بهت افتخار میکنم تو فوقالعاده بودی
_ممنونم...... مطمئن باش ناامیدت نمیکنم
+حالا میخوای چیکار کنی
ازش جدا شدمو گفتم
_یه نقشه دارم برای این که هم قدرتم رو بیشتر کنم هم نظر اونا رو به خودم جلب کنم،البته تعدادی از اون ها بعد این مسابقه از من خوششون اومد ولی به خاطر جناب هانگ چیزی نمیگن اما بعد از اینکه نقشم رو عملی کنم همشون جذب من میشن
+چی تو سرت میگزره
_بهت میگم اول باید برگردیم عمارت
رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردی داشتم از شیشه بیرون رو نگاه میکردم که متوجه شدم مسیرمون عوض شد
_کجا داریم میریم
+باید این موفقیت تورو جشن بگیریم
_من که کاری نکردم هنوز کلی راه مونده که باید برم
+اما با دیدنت امروز فهمیدم که خیلی پیشرفت کردی برای همین میریم یه کم خوش بگذرونیم ............خب بریم شهر بازی
_واقعا
+اره واقعا تو سه ساله که از عمارت پاتو بیرون نزاشتی یه کم تفریح لازمه
_پس گازشو بگیر برو
رفتیم شهر بازی بعد رفتیم رستوران کلی خوش گذشت دیگه داشتیم برمیگشتیم وقتی رسیدیم رفتیم تو اتاق لباس عوض کردیم و با هم رفتیم اتاق کار
+خب بگو ببینم چه نقشه ای تو سرته
_خب ببین.........................
الان بعدی رو میزارم
دستکش های بوکس رو دستمون کردیم جلو هم ایستادیم
_اماده ای
اول اون حمله کرد صدای دادش تو کل سالن پیچید اول جاخالی دادم و از پشت با یه حرکت پا زدمش زمین
_هه بلند شو
از جاش بلند شد و دوباره حمله کرد در گیر شدیم................................................................آخیش تموم شد و این راند رو هم من بردم شین یانگ شکست خورده روی زمین بود و با نفرت به من نگاه میکرد
_مرحله ی بعد شمشیر زنی
که خوراک خودمه توی دو تای دیگه کوک از من خیلی بهتر بود و من همیشه بهش میبازم ولی توی شمشیر زنی هیچ کس رو دستم بلند نمیشه شمشیر ها رو برداشتیم هه اون حتی بلد نیست با شمشیر گارد بگیره شروع کردیم مبارزه و بعد از یک دقیقه با یه حرکت چرخش پا زمین زدمش و شمشیرم رو روی گردنش فرود آورم
_خب خب خب تو هر سه تا مرحله رو باختی
صدای دست زدن یک نفر توی سالن بلند شد سرم رو چرخوندم دیدم جونگ کوک همین طور که به ما نزدیک میشد دست میزد
+آفرین کارت عالی بود بهت افتخار میکنم
اینو که گفت تمام اعضای باند با تعجب بهش خیره شدن شمشیرم رو از روی گردنش برداشتن و به کوک ادای احترام کردم
_ممنونم ارباب
روبه اعضا کرد و بلند گفت
+خب این فقط یکی از مهارت های ا/ت بود به زودی چیز های بیشتری ازش میبینید
بعد با هم از سالن رفتیم بیرون رفتیم توی اتاق کار کوک همین که در رو بستم برگشت و منو توی آغوش خودش کشید
+بهت افتخار میکنم تو فوقالعاده بودی
_ممنونم...... مطمئن باش ناامیدت نمیکنم
+حالا میخوای چیکار کنی
ازش جدا شدمو گفتم
_یه نقشه دارم برای این که هم قدرتم رو بیشتر کنم هم نظر اونا رو به خودم جلب کنم،البته تعدادی از اون ها بعد این مسابقه از من خوششون اومد ولی به خاطر جناب هانگ چیزی نمیگن اما بعد از اینکه نقشم رو عملی کنم همشون جذب من میشن
+چی تو سرت میگزره
_بهت میگم اول باید برگردیم عمارت
رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردی داشتم از شیشه بیرون رو نگاه میکردم که متوجه شدم مسیرمون عوض شد
_کجا داریم میریم
+باید این موفقیت تورو جشن بگیریم
_من که کاری نکردم هنوز کلی راه مونده که باید برم
+اما با دیدنت امروز فهمیدم که خیلی پیشرفت کردی برای همین میریم یه کم خوش بگذرونیم ............خب بریم شهر بازی
_واقعا
+اره واقعا تو سه ساله که از عمارت پاتو بیرون نزاشتی یه کم تفریح لازمه
_پس گازشو بگیر برو
رفتیم شهر بازی بعد رفتیم رستوران کلی خوش گذشت دیگه داشتیم برمیگشتیم وقتی رسیدیم رفتیم تو اتاق لباس عوض کردیم و با هم رفتیم اتاق کار
+خب بگو ببینم چه نقشه ای تو سرته
_خب ببین.........................
الان بعدی رو میزارم
۱۰.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.