part ۲۳
part ۲۳
دروغ شیرین♡
یه دختره اومد تو
نایون:سلام
جونگکوک:سلام،شما؟
نایون:شما با پدرم قرارداد بسته بودین و امروز قرار بود بیاد اینجا ولی بخاطر برخی دلایل نتونست و منو فرستاد
جونگکوک:عاها،خواهش میکنم بفرمایین بشینین
نشستیم و ......
نایون:خوب از کجا شروع کنیم
جونگکوک:من قبلا درباره همچی با پدرتون صحبت کردم فقط قرارداد میمونه که قرار بود امروز ببندیم
نایون:عاها،خوب پس درباره قرارداد نمیخوایم صحبت کنیم که چه شرایط هایی داره
جونگکوک:بله حتما
کلب درباره قرارداد حرف زدیم و بلاخره هردومون راضی شدیم و امضا کردیم
جونگکوک:چیزی میخورین بگم بیارن؟
نایون:یه قهوه لطفا
جونگکوک:بله حتما،لطفا یدونه قهوه بیارین(پشت تلفن)
نایون:شما نمیخورین؟
جونگکوک:نه من صبا قهوه نمیخورم
نایون:عاها
.....:تق تق تق(صدای در)
جونگکوک:بیا تو
......:سلام،قهوه تونو آوردم
جونگکوک:بزارم جلو میز خانم
.....:چشم
گذاشت رو میز و....
......:با من دیگه کاری ندارین
جونگکوک:نه میتونی بری
رفت بیرون و.....
نایون:راستی من اسمتون رو نپرسیدم
جونگکوک:جئون جونگکوک
نایون:خوشبختم منم نایون هستم پارک نایون
جونگکوک:همینطور
نایون:خوب دیگه من بیشتر از این مزاحمتون نمیشم بعدا میبینمتون
جونگکوک:باشه فعلا
نایون:راستی
جونگکوک:بله
نایون:میخواستم اگه میشه امشب بیاین برا شام در خدمتتون باشیم
جونگکوک:ببینیم چی میشه بهتون خبر میدم
نایون:ببینم چی میشه نداریم برا شب منتظرتونم
یکم مکث کردم و گفتم
جونگکوک:باشه
نایون:خوبه پس خدافظ
جونگکوک:خدافظ
نایون رفت و منم کارامو انجام دادم و زودتر راه افتادم سمت خونه تا به ریا بگم حاضرشه برا شب ولی نمیدونم چرا نسبت به این دختره حس خوبی نداشتم یجوری بود بعد چندمین رسیدم خونه و رفتم خونه و دیدم ریا تو آشپزخونه هس محکم از پشت بغلش کردم
ریا:سلام عشقم
جونگکوک:از کجا فهمیدی منم؟
ریا:عطر تو با بقیه فرق داره برا من قلبم راحت میتونه تشخیصت بده
جونگکوک:واقعا؟(با خنده)
ریا:معلومه
لبامو گذاشتم رو لباش و که بعد یکم نمیدونم چرا ریا حالش بد شد و بدو بدو رفت سمت دستشویی و منم پشت سرش رفتم
جونگکوک:ریا خوبی؟
ریا:آره خوبم چیزی نیس
جونگکوک:یعنی چی که چیزی نیست چن روزه همش اینطوری میشی چیزیم که نمیخوری زود برو حاضر شو بریم دکتر
ریا:نه دکتر نه
جونگکوک:آخه چرا؟
ریا:دکتر رفتم عامم..گف..گفت چیزی.....چیزی نیس ......بعضی از آدما تو فصل های مختلف اینجوری میشن ولی بعد یه مدت که عادت کنم بهتر میشم
جونگکوک:مطمئنی
ریا:آره
محکم بغلم کرد و گفت
جونگکوک:ببین اگه چیزی هست بهم بگو اگه تو چیزیت بشه من میمیرم
محکم بغلش کردم من نمیخواستم بهش دروغ بگم هوففف اصن هرچی میخواد بشه بشه امشب بهش همچی رو میگم
جونگکوک:راستی قراره به مهمونی بریم اگه حالت بهتره برو حاضر شو
ریا:باشه عشقم الان حاضر میشم
رفتم بالا و یکم خودمو جم و جور کردم و آرایش ملیح اما شیکی انجام دادم
و لباس سیاه و باز با کفش پاشنه دار پوشیدم و رفتم پایین
جونگکوک همینطوری مات و مبهوت داشت بهم نگاه میکرد دستمو بردم جلو صورتش و تکون دادم
ریا:عشقم کجایی؟هوی جونگکوک
جونگکوک:ها چیه،اقد خوشگل شدی که نمیدونم چیکار کنم جز نگاه کردن بهت نظرت چیه اصن مهمونی رو کنسل کنیم و به کار خودمون برسیم هوم؟(با خنده شیطنت امیز)
ریا:یااااا
جونگکوک:اوک بریم ولی بعد اینکه اومدیم نمیتونی از زیرش در بری دلم برا ددی گفتنت و ناله کردنت تنگ شده بیب
ریا:بیشور(باخنده)
جونگکوک:خیله خوب بیا بریم(با خنده)
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد چندمین رسیدیم مهمونی و .........
کپی ممنوع❌️❌️
دروغ شیرین♡
یه دختره اومد تو
نایون:سلام
جونگکوک:سلام،شما؟
نایون:شما با پدرم قرارداد بسته بودین و امروز قرار بود بیاد اینجا ولی بخاطر برخی دلایل نتونست و منو فرستاد
جونگکوک:عاها،خواهش میکنم بفرمایین بشینین
نشستیم و ......
نایون:خوب از کجا شروع کنیم
جونگکوک:من قبلا درباره همچی با پدرتون صحبت کردم فقط قرارداد میمونه که قرار بود امروز ببندیم
نایون:عاها،خوب پس درباره قرارداد نمیخوایم صحبت کنیم که چه شرایط هایی داره
جونگکوک:بله حتما
کلب درباره قرارداد حرف زدیم و بلاخره هردومون راضی شدیم و امضا کردیم
جونگکوک:چیزی میخورین بگم بیارن؟
نایون:یه قهوه لطفا
جونگکوک:بله حتما،لطفا یدونه قهوه بیارین(پشت تلفن)
نایون:شما نمیخورین؟
جونگکوک:نه من صبا قهوه نمیخورم
نایون:عاها
.....:تق تق تق(صدای در)
جونگکوک:بیا تو
......:سلام،قهوه تونو آوردم
جونگکوک:بزارم جلو میز خانم
.....:چشم
گذاشت رو میز و....
......:با من دیگه کاری ندارین
جونگکوک:نه میتونی بری
رفت بیرون و.....
نایون:راستی من اسمتون رو نپرسیدم
جونگکوک:جئون جونگکوک
نایون:خوشبختم منم نایون هستم پارک نایون
جونگکوک:همینطور
نایون:خوب دیگه من بیشتر از این مزاحمتون نمیشم بعدا میبینمتون
جونگکوک:باشه فعلا
نایون:راستی
جونگکوک:بله
نایون:میخواستم اگه میشه امشب بیاین برا شام در خدمتتون باشیم
جونگکوک:ببینیم چی میشه بهتون خبر میدم
نایون:ببینم چی میشه نداریم برا شب منتظرتونم
یکم مکث کردم و گفتم
جونگکوک:باشه
نایون:خوبه پس خدافظ
جونگکوک:خدافظ
نایون رفت و منم کارامو انجام دادم و زودتر راه افتادم سمت خونه تا به ریا بگم حاضرشه برا شب ولی نمیدونم چرا نسبت به این دختره حس خوبی نداشتم یجوری بود بعد چندمین رسیدم خونه و رفتم خونه و دیدم ریا تو آشپزخونه هس محکم از پشت بغلش کردم
ریا:سلام عشقم
جونگکوک:از کجا فهمیدی منم؟
ریا:عطر تو با بقیه فرق داره برا من قلبم راحت میتونه تشخیصت بده
جونگکوک:واقعا؟(با خنده)
ریا:معلومه
لبامو گذاشتم رو لباش و که بعد یکم نمیدونم چرا ریا حالش بد شد و بدو بدو رفت سمت دستشویی و منم پشت سرش رفتم
جونگکوک:ریا خوبی؟
ریا:آره خوبم چیزی نیس
جونگکوک:یعنی چی که چیزی نیست چن روزه همش اینطوری میشی چیزیم که نمیخوری زود برو حاضر شو بریم دکتر
ریا:نه دکتر نه
جونگکوک:آخه چرا؟
ریا:دکتر رفتم عامم..گف..گفت چیزی.....چیزی نیس ......بعضی از آدما تو فصل های مختلف اینجوری میشن ولی بعد یه مدت که عادت کنم بهتر میشم
جونگکوک:مطمئنی
ریا:آره
محکم بغلم کرد و گفت
جونگکوک:ببین اگه چیزی هست بهم بگو اگه تو چیزیت بشه من میمیرم
محکم بغلش کردم من نمیخواستم بهش دروغ بگم هوففف اصن هرچی میخواد بشه بشه امشب بهش همچی رو میگم
جونگکوک:راستی قراره به مهمونی بریم اگه حالت بهتره برو حاضر شو
ریا:باشه عشقم الان حاضر میشم
رفتم بالا و یکم خودمو جم و جور کردم و آرایش ملیح اما شیکی انجام دادم
و لباس سیاه و باز با کفش پاشنه دار پوشیدم و رفتم پایین
جونگکوک همینطوری مات و مبهوت داشت بهم نگاه میکرد دستمو بردم جلو صورتش و تکون دادم
ریا:عشقم کجایی؟هوی جونگکوک
جونگکوک:ها چیه،اقد خوشگل شدی که نمیدونم چیکار کنم جز نگاه کردن بهت نظرت چیه اصن مهمونی رو کنسل کنیم و به کار خودمون برسیم هوم؟(با خنده شیطنت امیز)
ریا:یااااا
جونگکوک:اوک بریم ولی بعد اینکه اومدیم نمیتونی از زیرش در بری دلم برا ددی گفتنت و ناله کردنت تنگ شده بیب
ریا:بیشور(باخنده)
جونگکوک:خیله خوب بیا بریم(با خنده)
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد چندمین رسیدیم مهمونی و .........
کپی ممنوع❌️❌️
۲۳.۱k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.