part 24
part 24
دروغ شیرین♡
رفتیم داخل و یه دختره اومد سمتمون
نایون:سلام خوش اومدین
جونگکوک:سلام ممنون
اومد سمتم و دستشو دراز کرد سمتم تا دست بده
نایون:شما باید همسر آقای جئون باشین
باهاش دست دادم
ریا:درسته ریا هستم
نایون:خوشبختم منم نایون
همینطوری داشتیم حرف میزدیم که یه آقایی اومد سمتمون
سونگ یو:سلام
جونگکوک:سلام
ریا:سلام
نایون:همسرم سونگ یو
جونگکوک:خوشبختم
نایون:خوب دیگه بیاین بریم سر میز شام الان پدرم هم میاد
رفتیم نشستیم سر میز و که یهو یه پسر کوچولو اومد پایین پیش ما
نایون:سلام مامانی بیدار شدی
چا آ:اوهوم
نایون:پسرم سلام کن به عمو و خاله
چاآ:سلام(با صدای کیوت)
جونگکوک:سلام عزیزم نمیخوای اسمتو به ما بگی
چاآ: اسمم چاآس
جونگکوک:چه اسم قشنگی داری شما
چا آ:ممنون
جونگکوک:میخوای بشینی پیش ما
چا آ:اوهوم
جونگکوک:پس بیا بشین عزیزم
چا آ:چشم
چا آ رو به من کرد و گفت
چا آ:خاله شما چه خوشگلین
با این حرفش همه خندیدن
ریا:ممنون آقا پسر
چا آ:میشه کنار شما بشینم
ریا:حتما عزیزم
نایون:چا آ توکه قبلا به من میگفتی از همه خوشگلترم حسودیم میشه ها
چا آ:مامان توهم خوشگلی ولی ایشون خوشگلترن
نایون رو به جونگکوک کرد و گفت
نایون:درسته واقعا خیلی زیبا هستن خانومتون
جونگکوک رو به من کرد و گفت
جونگکوک :اوهوم،ممنونم
همینطوری داشتیم حرف میزدیم که پدر نایون اومد پایین و بعد از سلام کردن همگی نشستیم یکی یکی غذا هارو آوردن حالت تهوع خیلی بدی بهم دست داد ولی دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بدو بدو رفتم سمت دستشویی
جونگکوک:ببخشید من برم ببینم چش شد
نایون:نه شما بشینین من میرم دنبالش
جونگکوک:باشه
داشتم از دستشویی میومدم بیرون که با نایون روبه رو شدم
نایون:خوبی؟
ریا:ممنون خوبم چیزی نیس
نایون:تو حامله ای؟
ریا:چی!!؟نه بابا
نایون:من خودمم یه بچه دارم لازم نیس دروغ بگی قشنگ از حالت معلومه که بارداری
ریا:خوب،راستش آره من حاملم
نایون:خوب اینکه خیلی خوبه
ریا:ولی خوب من بچه نمیخوام
نایون:آخه چرا بچه که خیلی خوبه میدونی چقد زندگی آدم رو زیباتر میکنه
ریا:واقعا نمیدونم چیکار کنم
نایون:بنظر من که نگهش دار بازم تصمیم با خودته و البته همسرت
ریا:نمیدونم چی بگم
نایون:ببین منم دقتی فهمیدم که چا آ رو باردارم اولش یکم ناراحت شدم ولی بعدش فهمیدم که خیلیا هستن تو حسرت بچه هستن و من میخوام این رو راحت از خودم بگیرم اگه یکم فک کنی میفهمی که مادر شدن خیلی قشنگه
ریا:واقعا ممنونم حرفات یکم حالمو بهتر کرد
نایون:خواهش میکنم عزیزم هر وقت بخوای میتونیم حرف بزنیم
ریا:ممنون
نایون:خوب دیگ بیا بریم بیرون تا به چیزی شک نکنن
ریا:باشه بریم
رفتیم نشستیم سر میز و ......
جونگکوک:بهتری؟
ریا:آره خوبم
بعد اینکه شام خوردیم کلی حرف زدیم کم. کم راه افتادیم سمت خونه و بعد چندمین رسیدیم و رفتیم بالا و بعد از عوض کردن لباسمون رو تخت دراز کشیدیم
جونگکوک:ریا تو چت شده الکی میگی خوبم ولی قشنگ معلومه که یچیزیت هس
ریا:میشه ۵ردا دربارش حرف بزنیم خوابم میاد
اومد سمتم و بوسه ای رو لبام گذاشت و گفت
جونگکوک:باشه عزیزم
همینطوری که همو بغل کرده بودیم بعد چندمین خوابمون برد.
کپی ممنوع ❌️❌️
دروغ شیرین♡
رفتیم داخل و یه دختره اومد سمتمون
نایون:سلام خوش اومدین
جونگکوک:سلام ممنون
اومد سمتم و دستشو دراز کرد سمتم تا دست بده
نایون:شما باید همسر آقای جئون باشین
باهاش دست دادم
ریا:درسته ریا هستم
نایون:خوشبختم منم نایون
همینطوری داشتیم حرف میزدیم که یه آقایی اومد سمتمون
سونگ یو:سلام
جونگکوک:سلام
ریا:سلام
نایون:همسرم سونگ یو
جونگکوک:خوشبختم
نایون:خوب دیگه بیاین بریم سر میز شام الان پدرم هم میاد
رفتیم نشستیم سر میز و که یهو یه پسر کوچولو اومد پایین پیش ما
نایون:سلام مامانی بیدار شدی
چا آ:اوهوم
نایون:پسرم سلام کن به عمو و خاله
چاآ:سلام(با صدای کیوت)
جونگکوک:سلام عزیزم نمیخوای اسمتو به ما بگی
چاآ: اسمم چاآس
جونگکوک:چه اسم قشنگی داری شما
چا آ:ممنون
جونگکوک:میخوای بشینی پیش ما
چا آ:اوهوم
جونگکوک:پس بیا بشین عزیزم
چا آ:چشم
چا آ رو به من کرد و گفت
چا آ:خاله شما چه خوشگلین
با این حرفش همه خندیدن
ریا:ممنون آقا پسر
چا آ:میشه کنار شما بشینم
ریا:حتما عزیزم
نایون:چا آ توکه قبلا به من میگفتی از همه خوشگلترم حسودیم میشه ها
چا آ:مامان توهم خوشگلی ولی ایشون خوشگلترن
نایون رو به جونگکوک کرد و گفت
نایون:درسته واقعا خیلی زیبا هستن خانومتون
جونگکوک رو به من کرد و گفت
جونگکوک :اوهوم،ممنونم
همینطوری داشتیم حرف میزدیم که پدر نایون اومد پایین و بعد از سلام کردن همگی نشستیم یکی یکی غذا هارو آوردن حالت تهوع خیلی بدی بهم دست داد ولی دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بدو بدو رفتم سمت دستشویی
جونگکوک:ببخشید من برم ببینم چش شد
نایون:نه شما بشینین من میرم دنبالش
جونگکوک:باشه
داشتم از دستشویی میومدم بیرون که با نایون روبه رو شدم
نایون:خوبی؟
ریا:ممنون خوبم چیزی نیس
نایون:تو حامله ای؟
ریا:چی!!؟نه بابا
نایون:من خودمم یه بچه دارم لازم نیس دروغ بگی قشنگ از حالت معلومه که بارداری
ریا:خوب،راستش آره من حاملم
نایون:خوب اینکه خیلی خوبه
ریا:ولی خوب من بچه نمیخوام
نایون:آخه چرا بچه که خیلی خوبه میدونی چقد زندگی آدم رو زیباتر میکنه
ریا:واقعا نمیدونم چیکار کنم
نایون:بنظر من که نگهش دار بازم تصمیم با خودته و البته همسرت
ریا:نمیدونم چی بگم
نایون:ببین منم دقتی فهمیدم که چا آ رو باردارم اولش یکم ناراحت شدم ولی بعدش فهمیدم که خیلیا هستن تو حسرت بچه هستن و من میخوام این رو راحت از خودم بگیرم اگه یکم فک کنی میفهمی که مادر شدن خیلی قشنگه
ریا:واقعا ممنونم حرفات یکم حالمو بهتر کرد
نایون:خواهش میکنم عزیزم هر وقت بخوای میتونیم حرف بزنیم
ریا:ممنون
نایون:خوب دیگ بیا بریم بیرون تا به چیزی شک نکنن
ریا:باشه بریم
رفتیم نشستیم سر میز و ......
جونگکوک:بهتری؟
ریا:آره خوبم
بعد اینکه شام خوردیم کلی حرف زدیم کم. کم راه افتادیم سمت خونه و بعد چندمین رسیدیم و رفتیم بالا و بعد از عوض کردن لباسمون رو تخت دراز کشیدیم
جونگکوک:ریا تو چت شده الکی میگی خوبم ولی قشنگ معلومه که یچیزیت هس
ریا:میشه ۵ردا دربارش حرف بزنیم خوابم میاد
اومد سمتم و بوسه ای رو لبام گذاشت و گفت
جونگکوک:باشه عزیزم
همینطوری که همو بغل کرده بودیم بعد چندمین خوابمون برد.
کپی ممنوع ❌️❌️
۲۷.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.