شیفت شب...
شیفت شب...
P25
"ویو ا.ت"
"تمام حرف هاش رو گوش دادم...اگر واقعا اینقدر به معشوقه ام آسیب رسوندم..لعنت به من! اما اونم خیلی به من آسیب رسوند..ولی من با نبودنش کنار اومدم! لعنتی منم هنوز دوست دارم اما چطور بهت بگم..چطور به تهیونگ بگم...چطور؟!یک قطره اشک از چشمم ریخت..."
"کوک اشک ا.ت رو پاک کرد..."
کوک: ببخشید اگر حرفام باعث گریت شد؛فقط خواستم بدونی...."عاشقتم..فرشته ی من"حالا اگر میخوای..میتونی بری!
"ا.ت پرید بغل کوک..."
ا.ت: ک..هق..کوک...هق...ببخ..هق...ببخشید!(گریه)
کوک: چ..چی شد؟نه..نه معذرت خواهی نکن،همش تقصیر منه! هیشش..اروم باش عزیزم!
ا.ت: لعنتی...هق..من هنوزم دوسِت دارم! چرا برگشتی و باعث شدی احساساتم نسبت بهت برگرده؟!چرا اینقدر الکل میخوری؟!چرا..هق..چرا به خودت آسیب میزنی لعنتی..!
"ویو کوک"
"وقتی ا.ت اون حرف هارو زد چشمام از تعجب تا درجه آخر باز شد...ا..اون هنوزم دوستم داره؟چرا با اینکه بهش خیانت کردم منو دوست داره؟لعنت به من که به فرشتم آسیب رسوندم! ا.ت رو از خودم جدا کردم و تو چشاش زل زدم..."
کوک: تو....الان چی گفتی؟(خوشحال)
ا.ت: هق...چیزی نگفتم! ولم کن...
کوک: نه...تو..تو گفتی دوستم داری!!(خوشحال)
ا.ت: اشتباه شنیدی...هق..ولم کن!
"کوک ا.ت رو محکم بغل کرد و سرش رو تو گردنش برد و بویی که چند سال ازش دور بود رو به تک تک سلول های بدنش رسوند..."
کوک: عاشقتم..."قشنگچه"
P25
"ویو ا.ت"
"تمام حرف هاش رو گوش دادم...اگر واقعا اینقدر به معشوقه ام آسیب رسوندم..لعنت به من! اما اونم خیلی به من آسیب رسوند..ولی من با نبودنش کنار اومدم! لعنتی منم هنوز دوست دارم اما چطور بهت بگم..چطور به تهیونگ بگم...چطور؟!یک قطره اشک از چشمم ریخت..."
"کوک اشک ا.ت رو پاک کرد..."
کوک: ببخشید اگر حرفام باعث گریت شد؛فقط خواستم بدونی...."عاشقتم..فرشته ی من"حالا اگر میخوای..میتونی بری!
"ا.ت پرید بغل کوک..."
ا.ت: ک..هق..کوک...هق...ببخ..هق...ببخشید!(گریه)
کوک: چ..چی شد؟نه..نه معذرت خواهی نکن،همش تقصیر منه! هیشش..اروم باش عزیزم!
ا.ت: لعنتی...هق..من هنوزم دوسِت دارم! چرا برگشتی و باعث شدی احساساتم نسبت بهت برگرده؟!چرا اینقدر الکل میخوری؟!چرا..هق..چرا به خودت آسیب میزنی لعنتی..!
"ویو کوک"
"وقتی ا.ت اون حرف هارو زد چشمام از تعجب تا درجه آخر باز شد...ا..اون هنوزم دوستم داره؟چرا با اینکه بهش خیانت کردم منو دوست داره؟لعنت به من که به فرشتم آسیب رسوندم! ا.ت رو از خودم جدا کردم و تو چشاش زل زدم..."
کوک: تو....الان چی گفتی؟(خوشحال)
ا.ت: هق...چیزی نگفتم! ولم کن...
کوک: نه...تو..تو گفتی دوستم داری!!(خوشحال)
ا.ت: اشتباه شنیدی...هق..ولم کن!
"کوک ا.ت رو محکم بغل کرد و سرش رو تو گردنش برد و بویی که چند سال ازش دور بود رو به تک تک سلول های بدنش رسوند..."
کوک: عاشقتم..."قشنگچه"
۱۱.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳