شیفت شب...
شیفت شب...
P23
"ویو ا.ت"
"سمت اتاقش حرکت کردم..از پشت پنجره دیدم که بهوش اومده و به سقف خیره شده..رفتم داخل..."
"ویو کوک"
"با سردرد بدی چشمام رو باز کردم...به اطرافم نگاه کردم که دیدم هستم بیمارستان و بهم سرم وصل کردن..۱۰ دقیقه گذشت و داشتم سعی میکردم چی شد که اومدم اینجا و کی منو آورده اینجا!؟دیدم در باز شد و..."
ا.ت: س..سلام!
"ویو کوک"
"با دیدن ا.ت چشمام برق زد...اون خودش بود! ا.ت من!اما اینجا چیکار میکرد!"
کوک: علیک!(سرد)
ا.ت: حالت...خوبه؟
کوک: برات مهمه؟(سرد)
ا.ت: آخه دکتر گفت...
کوک: بهتره اینجا نباشی و بری...آقای کیم نگرانت میشه..البته آقای کیم که نه......."ددی"!
"ویو ا.ت"
"آخه لعنتی..من هنوز عاشقتم! نتونستم فراموشت کنم! با وضعیتت هم حسودی میکنی!؟ حرکت کردم سمتش و روی صندلی کنار تختش نشستم تکیه دادم سرم روی دستام گذاشتم و با انگشتام شقیقه هام رو ماساژ اروم دادم..."
کوک: چرا نمیری...
ا.ت: هیششش...ساکت! چرا انقدر الکل میخوری؟چرا انقدر سیگار میکشی؟
کوک: دلیلی نمیبینم که بخوام جواب بدم! زندگی خودمه..هرطور بخوام پیش میبرمش!
ا.ت: خب درست میگی...حتما بیبیت ولت کرده و رفته که افسردگی هم گرفتی!
کوک: بیبیم....کیه!؟(اروم)
ا.ت: لیدی.."پارک سنا"!
"ا.ت وسیله هاش رو جمع کرد..داشت میرفت سمت در که..."
P23
"ویو ا.ت"
"سمت اتاقش حرکت کردم..از پشت پنجره دیدم که بهوش اومده و به سقف خیره شده..رفتم داخل..."
"ویو کوک"
"با سردرد بدی چشمام رو باز کردم...به اطرافم نگاه کردم که دیدم هستم بیمارستان و بهم سرم وصل کردن..۱۰ دقیقه گذشت و داشتم سعی میکردم چی شد که اومدم اینجا و کی منو آورده اینجا!؟دیدم در باز شد و..."
ا.ت: س..سلام!
"ویو کوک"
"با دیدن ا.ت چشمام برق زد...اون خودش بود! ا.ت من!اما اینجا چیکار میکرد!"
کوک: علیک!(سرد)
ا.ت: حالت...خوبه؟
کوک: برات مهمه؟(سرد)
ا.ت: آخه دکتر گفت...
کوک: بهتره اینجا نباشی و بری...آقای کیم نگرانت میشه..البته آقای کیم که نه......."ددی"!
"ویو ا.ت"
"آخه لعنتی..من هنوز عاشقتم! نتونستم فراموشت کنم! با وضعیتت هم حسودی میکنی!؟ حرکت کردم سمتش و روی صندلی کنار تختش نشستم تکیه دادم سرم روی دستام گذاشتم و با انگشتام شقیقه هام رو ماساژ اروم دادم..."
کوک: چرا نمیری...
ا.ت: هیششش...ساکت! چرا انقدر الکل میخوری؟چرا انقدر سیگار میکشی؟
کوک: دلیلی نمیبینم که بخوام جواب بدم! زندگی خودمه..هرطور بخوام پیش میبرمش!
ا.ت: خب درست میگی...حتما بیبیت ولت کرده و رفته که افسردگی هم گرفتی!
کوک: بیبیم....کیه!؟(اروم)
ا.ت: لیدی.."پارک سنا"!
"ا.ت وسیله هاش رو جمع کرد..داشت میرفت سمت در که..."
۱۲.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.