Part
Part⁶²
دوروک: 🤩🥳
آسیه: واقعاً
آنیسا: آیه میشه
دوروک: اشکالی نداره باهم کلی ماشین بازی میکنیم
آسیه: هرجور دوست داری قند مامان
نویسنده: میرن سوار ماشیناشون میشن
آسیه تو یه ماشین میشینه دوروک و آنیساهم تو یه ماشین
دوروک آنیسا رو تو بغلش میگیره که وقتی میخورن به ماشینای دیگه آنیسا نخوره به اینور اونور و دردش بگیره
اونا هی میزدن به آسیه... آسیه میزد به اونا که وقتشون تموم شد.
دوروک آنیسا رو بغل میکنه و با آسیه سه نفری باهم میرن بیرون
انقدر خسته شدن که آنیسا تو بغل دوروک تا جایی که برسن به ماشین خوابش برد
دوروک: عاعا.. آسیه!! خوابیده🥺🤩
آسیه: آره خوابه🥺
بچم خیلی خسته شده بود اولین بار خوب خودشو خسته کرد😄
خب بدش بغلم تو میخوای رانندگی کنی
دوروک: اما سنگین نیست برات
آسیه: دووورووووک بازم بگم
من این بچه رو سه سال تنهایی اینور اونور بردمو بغلش کردم بعدم مگه بچه سه ساله سنگینه بدش به من
دوروک: میشه دیگه از اون سه سال حرف نزنیم😒😔
بیا بگیرش
نویسنده: دوروک اونارو میرسونه خونه
آنیسارو از دست آسیه میگیره و میرن تو خونه و آنیسا رو میبرتش تو اتاق
دوروک از اتاق میاد بیرون
دوروک: 🤩🥳
آسیه: واقعاً
آنیسا: آیه میشه
دوروک: اشکالی نداره باهم کلی ماشین بازی میکنیم
آسیه: هرجور دوست داری قند مامان
نویسنده: میرن سوار ماشیناشون میشن
آسیه تو یه ماشین میشینه دوروک و آنیساهم تو یه ماشین
دوروک آنیسا رو تو بغلش میگیره که وقتی میخورن به ماشینای دیگه آنیسا نخوره به اینور اونور و دردش بگیره
اونا هی میزدن به آسیه... آسیه میزد به اونا که وقتشون تموم شد.
دوروک آنیسا رو بغل میکنه و با آسیه سه نفری باهم میرن بیرون
انقدر خسته شدن که آنیسا تو بغل دوروک تا جایی که برسن به ماشین خوابش برد
دوروک: عاعا.. آسیه!! خوابیده🥺🤩
آسیه: آره خوابه🥺
بچم خیلی خسته شده بود اولین بار خوب خودشو خسته کرد😄
خب بدش بغلم تو میخوای رانندگی کنی
دوروک: اما سنگین نیست برات
آسیه: دووورووووک بازم بگم
من این بچه رو سه سال تنهایی اینور اونور بردمو بغلش کردم بعدم مگه بچه سه ساله سنگینه بدش به من
دوروک: میشه دیگه از اون سه سال حرف نزنیم😒😔
بیا بگیرش
نویسنده: دوروک اونارو میرسونه خونه
آنیسارو از دست آسیه میگیره و میرن تو خونه و آنیسا رو میبرتش تو اتاق
دوروک از اتاق میاد بیرون
- ۲.۸k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط