فراتر از دوستی قسمت ²³
فراتر از دوستی قسمت ²³
Felix:
با حس سردرد ، در کل بدن از خواب بلند شدم یاد دیشب افتادم اون چ شب کوفتی ای بود ؟ چرا اینکارو کرد ؟ عوف . امیدوارم خونه نباشه بلند شدم و رفتم سمت حموم ، حموم کردم اومدم تو آینه دست شویی خودمو نگاه کردم ، خدایا گردمو نیگا شونم نگاه کردم ، پوف ب شونه و ترقوم هم رحم نکرده رفتم تو اتاق خودم لباس پوشیدم و موهام رو خشک کردم و بعد رفتم تو آشپز خونه صبحانه خوردم ک از بیمارستان زنگ زدن
" دکتر لی هستم بفرمایید "
★علامت بیمارستان:¥★
¥:
" دکتر لی میتونید این کار هارو تو خونه انجام بدید براتون فرستادیم "
Felix:
" بله مشکلی نیست انجام میدم "
گوشی رو قطع کردم و شروع کردم ب انجام کار ها و گوشی رو بر عکس گذاشتم رو میز تو اتاقم بعد از ¹ ساعت یکی زنگ زد گوشی رو برگردوندم مخاطب 'بچم🥹🧸🤍✨️'بود رد تماس زدم گوشی رو دوباره رو همو حالت گذاشتم رو میز عینکم رو یکم بالا دادم ک صدای پیامک اومد دوباره از هیونجین بود
" بیبیم ناراحتی ازم بخاطر اتفاق دیشب؟ "
توجهی نکردم و دوباره ب کارم ادامه دادم دوباره پیامک داد
" فیلیکسم چرا جوابم رو نمیدی قشنگم ؟ "
بازم توجهی نکردم ک دوباره پیامک اومد
" کوچولوم نکنه تو خطری یا حالت بده نمیتونی جواب بدی ؟ "
دوباره هیچ توجه نکردم دوباره پیامک اومد
" فیلیکسم هرجا هستی بمون دارم میام پیشت "
بعدش سریع زنگ زد کلافه شدم گوشی رو رو سایلنت گذاشتم و با دقت کارم ادامه دادم ک در اتاقم محکم باز شد توجهی نکردم
" نمیگی از ترس سکته میکنم؟میدونی با این جواب ندادنت چقدر ترسیدم نزدیک بود چن بار تصادف کنم ؟ ی آره با ن ک میتونستی جواب بدی ک از نگرانی نمیرم و از سر جلسه بلند نشم بیام * داد/بغض* "
یعنی انقدر نگرانم شده بود ؟
" میتونستی نیای و ب جلسه برسی "
Hyunjin:
" خیلی راحت و مطمئن حرف میزنی لی فیلیکس،یعنی انقدر احمقی ک تا الان متوجه نشدی ک از ته دلم عاشقتم و برام مهمی و بدون تو نمیتونم ادامه بدم *بغض*"
جوابی بهش ندادم
" باشه ... جواب نده و باور نکن ک عاشقتم و فکر کن ک این ی کلمس ولی تو نفهمیدی ک من دوستت دارم و عاشقتم رو بار ها و بارها تو عمل بهت ثابت کردم و تو نفهمیدی و بی اهمیت از کنارشون گذشتی *بغض* "
بعد از اینکه این حرف هارو زد از اتاقم رفت بیرون و صدای در اومد سریع رفتم درو باز کردم ک باهاش رو ب رو شدم
" هع ... دیدی ی طرفه نبود ؟ دیدی خودت هم اهمیت میدی ؟ "
Felix:
" قلبم اومد تو دهنم فکر کردم رفتی کار خطرناکی بکنی ترسیدم *داد* "
Hyunjin:
" من صد برابر این ترس رو ²⁰ دیقه پیش با جواب ندادنت کشیدم *بغض قبل از باریدن اشک * "
رو پاشنه پام بلند شدم و بغلش کردم
" ببخشید نگرانت کردم ... فقد از دستت عصبانی بودم "
ادامه داد...:)
Felix:
با حس سردرد ، در کل بدن از خواب بلند شدم یاد دیشب افتادم اون چ شب کوفتی ای بود ؟ چرا اینکارو کرد ؟ عوف . امیدوارم خونه نباشه بلند شدم و رفتم سمت حموم ، حموم کردم اومدم تو آینه دست شویی خودمو نگاه کردم ، خدایا گردمو نیگا شونم نگاه کردم ، پوف ب شونه و ترقوم هم رحم نکرده رفتم تو اتاق خودم لباس پوشیدم و موهام رو خشک کردم و بعد رفتم تو آشپز خونه صبحانه خوردم ک از بیمارستان زنگ زدن
" دکتر لی هستم بفرمایید "
★علامت بیمارستان:¥★
¥:
" دکتر لی میتونید این کار هارو تو خونه انجام بدید براتون فرستادیم "
Felix:
" بله مشکلی نیست انجام میدم "
گوشی رو قطع کردم و شروع کردم ب انجام کار ها و گوشی رو بر عکس گذاشتم رو میز تو اتاقم بعد از ¹ ساعت یکی زنگ زد گوشی رو برگردوندم مخاطب 'بچم🥹🧸🤍✨️'بود رد تماس زدم گوشی رو دوباره رو همو حالت گذاشتم رو میز عینکم رو یکم بالا دادم ک صدای پیامک اومد دوباره از هیونجین بود
" بیبیم ناراحتی ازم بخاطر اتفاق دیشب؟ "
توجهی نکردم و دوباره ب کارم ادامه دادم دوباره پیامک داد
" فیلیکسم چرا جوابم رو نمیدی قشنگم ؟ "
بازم توجهی نکردم ک دوباره پیامک اومد
" کوچولوم نکنه تو خطری یا حالت بده نمیتونی جواب بدی ؟ "
دوباره هیچ توجه نکردم دوباره پیامک اومد
" فیلیکسم هرجا هستی بمون دارم میام پیشت "
بعدش سریع زنگ زد کلافه شدم گوشی رو رو سایلنت گذاشتم و با دقت کارم ادامه دادم ک در اتاقم محکم باز شد توجهی نکردم
" نمیگی از ترس سکته میکنم؟میدونی با این جواب ندادنت چقدر ترسیدم نزدیک بود چن بار تصادف کنم ؟ ی آره با ن ک میتونستی جواب بدی ک از نگرانی نمیرم و از سر جلسه بلند نشم بیام * داد/بغض* "
یعنی انقدر نگرانم شده بود ؟
" میتونستی نیای و ب جلسه برسی "
Hyunjin:
" خیلی راحت و مطمئن حرف میزنی لی فیلیکس،یعنی انقدر احمقی ک تا الان متوجه نشدی ک از ته دلم عاشقتم و برام مهمی و بدون تو نمیتونم ادامه بدم *بغض*"
جوابی بهش ندادم
" باشه ... جواب نده و باور نکن ک عاشقتم و فکر کن ک این ی کلمس ولی تو نفهمیدی ک من دوستت دارم و عاشقتم رو بار ها و بارها تو عمل بهت ثابت کردم و تو نفهمیدی و بی اهمیت از کنارشون گذشتی *بغض* "
بعد از اینکه این حرف هارو زد از اتاقم رفت بیرون و صدای در اومد سریع رفتم درو باز کردم ک باهاش رو ب رو شدم
" هع ... دیدی ی طرفه نبود ؟ دیدی خودت هم اهمیت میدی ؟ "
Felix:
" قلبم اومد تو دهنم فکر کردم رفتی کار خطرناکی بکنی ترسیدم *داد* "
Hyunjin:
" من صد برابر این ترس رو ²⁰ دیقه پیش با جواب ندادنت کشیدم *بغض قبل از باریدن اشک * "
رو پاشنه پام بلند شدم و بغلش کردم
" ببخشید نگرانت کردم ... فقد از دستت عصبانی بودم "
ادامه داد...:)
۹.۳k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.