Psychic lover۲۳
Psychic lover۲۳
چی درست کنم حالا!
ولش کیک درست میکنم.
۲ساعت بعد:
میز و چیدیم و حاضر کردم
رفتم دم در اتاقش.
ولی بازم باز نکرد.رفتم تو اتاقش اما نبود
هوف.ولی عجب اتاق بزرگی.
حیف دیواراش که با چاقو خرابشون
کرد.
سونا رفت جلو تا یکی از نوشته هارو
بخونه اما اصلا واضح نبود.
انگار بعضی هاشون بر عکس و…
نمیدونم والا.
…….:خوش میگذره تو اتاق من
این صدا…این صدای بم برای خودشه
سونا:او…اومدم صدات کـ..کنم ناهار
……….:هوم راست میگی؟الهی چه
دختر معصومی
همینجوری میومد جلو و سونا میرفت
عقب و سونا رو بین حصار خودش
گیر انداخت.سرش جلو میبرد
و نفس هاش و رو صورتش آزاد میکرد
لبش رو نزدیک لباش کردو زبونش رو
روی لب سونا کشید
سونا نمیدونست حس الانش چیه
فقط میدونست الان ابروش میره چون
قلبش نزدیکه بزنه بیرون
…….:چرا قلبت مثل گنجشک میتپه
سونا سرش رو پایین انداخت و تا
گونه های سرخ شدش نمایان نشه
………:میخوای اسمم رو بدونی
سونا:اوهوم(لحنش کیوت بود)
…….:جونگکوک!
سونا:(تعجب زیاد)
جونگکوک:اره جونگکوکم
سونا:خو..خودتی؟
جونگکوک:نزار پشیمون بشم
سونا سرش رو آورد بالا و گفت
سونا:ناهار…سرد میشه
جونگکوک سونا رو از حصار دستاش
آزاد کرد.سونا با اون قد کوتوله اش
شروع کرد به دویدن.رفت پایین
و سر میز منتظر جونگکوک نشست
سونا ویو:
یعنی این همه انتظار آخرش گفت؟
تموم شد؟جونگکوک!فامیلیش چیه حالا
وقتی اومد لپم دوباره قرمز شد
بخاطر کارش
غذا کشیدم و شروع کردیم به خوردن
جونگکوک:اسمت چیه
سونا:سونا…مین سونا
جونگکوک:مشخصات و بگو
سونا:خوب من۱۹سالمه یک برادر بزرگتر
دارم دکتر روانپزشکم درسم و جهشی زدم
واسه همین تو ۱۹سالگی دکتر شدم.
خانواده ام رو از دست دادم و با داداشم
زندگی میکردم و تا حالا وارد رابطه نشدم
جونگکوک:اها
سونا:خوب…من میخوام برم خونه
جونگکوک:(قهقه زدن)
سونا:من هق میخوام هق برم
جونگکوک:بهت گفتم غذاتو تند درست نکن
سونا:هق هق
جونگکوک:ببر صداتو
بدون حرفی غذاشون رو خوردن
چی درست کنم حالا!
ولش کیک درست میکنم.
۲ساعت بعد:
میز و چیدیم و حاضر کردم
رفتم دم در اتاقش.
ولی بازم باز نکرد.رفتم تو اتاقش اما نبود
هوف.ولی عجب اتاق بزرگی.
حیف دیواراش که با چاقو خرابشون
کرد.
سونا رفت جلو تا یکی از نوشته هارو
بخونه اما اصلا واضح نبود.
انگار بعضی هاشون بر عکس و…
نمیدونم والا.
…….:خوش میگذره تو اتاق من
این صدا…این صدای بم برای خودشه
سونا:او…اومدم صدات کـ..کنم ناهار
……….:هوم راست میگی؟الهی چه
دختر معصومی
همینجوری میومد جلو و سونا میرفت
عقب و سونا رو بین حصار خودش
گیر انداخت.سرش جلو میبرد
و نفس هاش و رو صورتش آزاد میکرد
لبش رو نزدیک لباش کردو زبونش رو
روی لب سونا کشید
سونا نمیدونست حس الانش چیه
فقط میدونست الان ابروش میره چون
قلبش نزدیکه بزنه بیرون
…….:چرا قلبت مثل گنجشک میتپه
سونا سرش رو پایین انداخت و تا
گونه های سرخ شدش نمایان نشه
………:میخوای اسمم رو بدونی
سونا:اوهوم(لحنش کیوت بود)
…….:جونگکوک!
سونا:(تعجب زیاد)
جونگکوک:اره جونگکوکم
سونا:خو..خودتی؟
جونگکوک:نزار پشیمون بشم
سونا سرش رو آورد بالا و گفت
سونا:ناهار…سرد میشه
جونگکوک سونا رو از حصار دستاش
آزاد کرد.سونا با اون قد کوتوله اش
شروع کرد به دویدن.رفت پایین
و سر میز منتظر جونگکوک نشست
سونا ویو:
یعنی این همه انتظار آخرش گفت؟
تموم شد؟جونگکوک!فامیلیش چیه حالا
وقتی اومد لپم دوباره قرمز شد
بخاطر کارش
غذا کشیدم و شروع کردیم به خوردن
جونگکوک:اسمت چیه
سونا:سونا…مین سونا
جونگکوک:مشخصات و بگو
سونا:خوب من۱۹سالمه یک برادر بزرگتر
دارم دکتر روانپزشکم درسم و جهشی زدم
واسه همین تو ۱۹سالگی دکتر شدم.
خانواده ام رو از دست دادم و با داداشم
زندگی میکردم و تا حالا وارد رابطه نشدم
جونگکوک:اها
سونا:خوب…من میخوام برم خونه
جونگکوک:(قهقه زدن)
سونا:من هق میخوام هق برم
جونگکوک:بهت گفتم غذاتو تند درست نکن
سونا:هق هق
جونگکوک:ببر صداتو
بدون حرفی غذاشون رو خوردن
۷.۵k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.