قلبی از سنگ
قلبی از سنگ
پارت ۱۱
نگاه کردم دیدم دامیان یه جور خاصی نگاهم کرد من و از خودش جدا کرد و برد داخل
دامیان:داشتی فرار میکردی آره
آنیا:نخیر رفتم قدم بزنم
لبخندی زد
دامیان:تو گفتی و منم باور کردم
من و برد تو اتاق خودم در و بست دیگه واقعا کلافه شدم از دستش
از زبان دامیان:
تو این چند روز ذهنم به قدری در گیر بود که با آنیا هم بد رفتاری میکردم اصلا انگار به یه آدم دیگه موقع ناهار شد پشت میز نشسته بودم و منتظر بودم که آنیا بیاد یکی از خدمتکار ها اومد پایین
خدمتکار:به خانم اطلاع دادم ولی گفتن نمیان
برام خنده دار بود که آنیا رو خانم صدا میکنه جلوی خندمو گرفتم
دامیان:باشه مشکلی نیست خودم برایش میبرم
و غذاشو از روی میز برداشتم و رفتن سمت اتاق آنیا. در زدم و رفتم داخل که دیدم روی تختش دراز کشیده نشستم گوشه تخت صداش کردم
آنیا نگاهم کرد
آنیا:چیه
دامیان:برات غذا آوردم
پتو رو کشید رو سرش و
آنیا:نمیخورم
دامیان:مگه بچه ای که حتی برای غذا خوردن هم لچ میکنی بلند شو دیگه
بلند شد و نشست
دامیان:میدونم از دستم ناراحتی ببخشید
روشو برگردوند اون ور
آنیا:با این اخلاق عذر خواهی هم میکنی شایدم مثل عذرخواهی دفعه قبلی برای این که من و گول بزنی صورتش و برگرداندم سمت خودم
دامیان:به جای این حرفا بیا غذا تو بخور و قاشق رو بردم سمتش
با تعجب نگاهم کرد
ِآنیا:مگه بچه دو سالم
پارت ۱۱
نگاه کردم دیدم دامیان یه جور خاصی نگاهم کرد من و از خودش جدا کرد و برد داخل
دامیان:داشتی فرار میکردی آره
آنیا:نخیر رفتم قدم بزنم
لبخندی زد
دامیان:تو گفتی و منم باور کردم
من و برد تو اتاق خودم در و بست دیگه واقعا کلافه شدم از دستش
از زبان دامیان:
تو این چند روز ذهنم به قدری در گیر بود که با آنیا هم بد رفتاری میکردم اصلا انگار به یه آدم دیگه موقع ناهار شد پشت میز نشسته بودم و منتظر بودم که آنیا بیاد یکی از خدمتکار ها اومد پایین
خدمتکار:به خانم اطلاع دادم ولی گفتن نمیان
برام خنده دار بود که آنیا رو خانم صدا میکنه جلوی خندمو گرفتم
دامیان:باشه مشکلی نیست خودم برایش میبرم
و غذاشو از روی میز برداشتم و رفتن سمت اتاق آنیا. در زدم و رفتم داخل که دیدم روی تختش دراز کشیده نشستم گوشه تخت صداش کردم
آنیا نگاهم کرد
آنیا:چیه
دامیان:برات غذا آوردم
پتو رو کشید رو سرش و
آنیا:نمیخورم
دامیان:مگه بچه ای که حتی برای غذا خوردن هم لچ میکنی بلند شو دیگه
بلند شد و نشست
دامیان:میدونم از دستم ناراحتی ببخشید
روشو برگردوند اون ور
آنیا:با این اخلاق عذر خواهی هم میکنی شایدم مثل عذرخواهی دفعه قبلی برای این که من و گول بزنی صورتش و برگرداندم سمت خودم
دامیان:به جای این حرفا بیا غذا تو بخور و قاشق رو بردم سمتش
با تعجب نگاهم کرد
ِآنیا:مگه بچه دو سالم
۴.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.