ناجی پارت ۴٨
#ناجی #پارت_۴٨
بلند شدم و رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم و اومدم پایین احسان پشت ب من جلو در اتاقش سعی داشت پیراهنشو بپوشه اما نمیتونست رفتم جلو و گفتم
+بزار کمکت کنم
برگشت سمتم و کمکش کردم بپوشه احسان گفت
^امیر علی کمکم کرد شلوارمو پوشیدم و بعد گرفت خوابید انگار ن انگار داداشی داره
همینجور ک دکمه های پیراهنشو میبستم گفتم
+تو با این وضعیت نمیتونی کت بپوشی ک
^اره راست میگی عیبی نداره جلیقه رو میپوشم کت نمیپوشم
وقتی لباسشو پوشیدم تنش ب سمت ماشین رفتیم و من نشستم ک رانندگی کنم
اول از همه رفتیم قنادی و گفتیم ک تا میریم و برگردیم اماده کنه
بعد رفتیم پاساژ احسان کتی رو ک تو ذهنش بودو پیدا کرد و پوشید خیلی بهش میومد رفتم جلو اروم بهش گفتم ک
+اینو ک میپوشی اگ ی دختر فقط ی دختر بیاد سمتت من میدونم با تو اون دختره
خندیدو گفت
^ای حسود بده من سرو سامون بگیرم
چشمامو ک گرد کردم گفت
^خیلی بده ک من سرو سامون بگیرم اخه سرو سامان من تویی
خندیدم و اومدم اونور لباسشو ک عوض کرد اومد حساب کرد و از پاساژ اومدیم بیرون اولش ی مکثی کرد و گفت
^فری بیا بریم تو پاساژ ی کاری دارم
برگشتیم و رو ب روی ی ویترین ک لباسای مجلسی داشت ایستادیم ی لباس تو ویترین بود ک استین دار بود و صورتی طوسی خیلی شیک و ساده احسان گفت
^اینو مهمونی بپوشی چی میشی
+دیر گفتی خریدم دیگ
^بیا بریم بگیریم اینو بپوش
+برو بابا بیا بریم خونه
^ن جان من بیا بریم
+اخه خریدم
^باشه اینو بپوش
+من ک تو اون مهمونی بی روسری نیستم
^خب نباش ...میریم ی روسری طوسی صورتی میگیریم بغل گره میزنی خیلیم عالی
از من ن از اون اره بالاخره راضیم کرد و رفتم پوشیدم خانم صاحب مغازه رو صدا کردن و رفت بیرون اومدم ک احسان ببینه احسان گفت
^وااااای چقد بهت میاد من ک مردم خندیدم و گفتم
+فیلم بازی نکن من ک نمیخرم
^چرا
+بابا خیلی گرونه
^برو بابا تو چی کار داری
خانمه ک اومد تو احسان لباسو حساب کرد و رفتیم بیرون کیک و گرفتیم و رفتیم سمت خونه
بلند شدم و رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم و اومدم پایین احسان پشت ب من جلو در اتاقش سعی داشت پیراهنشو بپوشه اما نمیتونست رفتم جلو و گفتم
+بزار کمکت کنم
برگشت سمتم و کمکش کردم بپوشه احسان گفت
^امیر علی کمکم کرد شلوارمو پوشیدم و بعد گرفت خوابید انگار ن انگار داداشی داره
همینجور ک دکمه های پیراهنشو میبستم گفتم
+تو با این وضعیت نمیتونی کت بپوشی ک
^اره راست میگی عیبی نداره جلیقه رو میپوشم کت نمیپوشم
وقتی لباسشو پوشیدم تنش ب سمت ماشین رفتیم و من نشستم ک رانندگی کنم
اول از همه رفتیم قنادی و گفتیم ک تا میریم و برگردیم اماده کنه
بعد رفتیم پاساژ احسان کتی رو ک تو ذهنش بودو پیدا کرد و پوشید خیلی بهش میومد رفتم جلو اروم بهش گفتم ک
+اینو ک میپوشی اگ ی دختر فقط ی دختر بیاد سمتت من میدونم با تو اون دختره
خندیدو گفت
^ای حسود بده من سرو سامون بگیرم
چشمامو ک گرد کردم گفت
^خیلی بده ک من سرو سامون بگیرم اخه سرو سامان من تویی
خندیدم و اومدم اونور لباسشو ک عوض کرد اومد حساب کرد و از پاساژ اومدیم بیرون اولش ی مکثی کرد و گفت
^فری بیا بریم تو پاساژ ی کاری دارم
برگشتیم و رو ب روی ی ویترین ک لباسای مجلسی داشت ایستادیم ی لباس تو ویترین بود ک استین دار بود و صورتی طوسی خیلی شیک و ساده احسان گفت
^اینو مهمونی بپوشی چی میشی
+دیر گفتی خریدم دیگ
^بیا بریم بگیریم اینو بپوش
+برو بابا بیا بریم خونه
^ن جان من بیا بریم
+اخه خریدم
^باشه اینو بپوش
+من ک تو اون مهمونی بی روسری نیستم
^خب نباش ...میریم ی روسری طوسی صورتی میگیریم بغل گره میزنی خیلیم عالی
از من ن از اون اره بالاخره راضیم کرد و رفتم پوشیدم خانم صاحب مغازه رو صدا کردن و رفت بیرون اومدم ک احسان ببینه احسان گفت
^وااااای چقد بهت میاد من ک مردم خندیدم و گفتم
+فیلم بازی نکن من ک نمیخرم
^چرا
+بابا خیلی گرونه
^برو بابا تو چی کار داری
خانمه ک اومد تو احسان لباسو حساب کرد و رفتیم بیرون کیک و گرفتیم و رفتیم سمت خونه
۶۱.۴k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.