𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 56
____
ویو کوک
دستشو با بی حالی روی دستی ک دور فرمون پیچیده بودم گذاشت......دستش خیلی داغ بود
ات:بر....گرد.... لطفاً*نفس نفس*
کوک:___
ات:ارباب کوک*دست کوکو فشار میده*
کوک: فقط اگ ی کلمه دیگه بشنوم*عصبی*
دستشو با اون یکی دستم ک سمتش بود گرفتمو اورد پایین....زیادی داغ بود.....ولی....ولی چرا انقد دستاش کشیده و نرم بودن!
با بی حالی چشاشو روی هم گذاشته بود و نفس عمیق میکشید......
«بیمارستان»
ب بیمارستان ک رسیدم سریع دستشو گرفتمو ب سمت بیمارستان قدم برمیداشتم......ولی اونقد بلند بودن ک فرقی با دویدن نداشتن.....
ات:وایسا تو ماسک نداری
کوک: لعنتی....همینجا بمون کار احمقانه ای نکن*اخم*
از داخل داشبورد ماشین ماسکو کلاهمو دارودم و برگشتم سمت ات.....اون داشت نگام میکرد....اولین قدم ک از پله ها پایین اومد یا اخم بهش نگاه کردم.......لی اون اصلا اهمیت نمی داد ک من چقد اعصبانیم.....
ات:بیا برگردیم خونه
کوک:بهت گفتم همونجا بمون تا بیام*نفس عمیق از روی کلافگی*
ات:من میدونم چمه ییا بریم خونه
داشتم سعی میکردم خشمم فروکش کنم ولی نمیتونستم.....اون از سر ب سر پسرا گذاشتنش اینم از لج کردناش.....اصلا یادش نیست تا پنج ساعت پیش چطوری داشت گریه میکرد.....در واشینو باز کرد و نگاهشو بهم داد
ات:بیا بشین
کوک: مطمئنی بعدا ازین کارت پشیمون نمیشی*پوزخند عصبی*
ات:برام فرقی نمیکنه
کوک:*خنده های بلند*
𝑃𝐴𝑅𝑇: 56
____
ویو کوک
دستشو با بی حالی روی دستی ک دور فرمون پیچیده بودم گذاشت......دستش خیلی داغ بود
ات:بر....گرد.... لطفاً*نفس نفس*
کوک:___
ات:ارباب کوک*دست کوکو فشار میده*
کوک: فقط اگ ی کلمه دیگه بشنوم*عصبی*
دستشو با اون یکی دستم ک سمتش بود گرفتمو اورد پایین....زیادی داغ بود.....ولی....ولی چرا انقد دستاش کشیده و نرم بودن!
با بی حالی چشاشو روی هم گذاشته بود و نفس عمیق میکشید......
«بیمارستان»
ب بیمارستان ک رسیدم سریع دستشو گرفتمو ب سمت بیمارستان قدم برمیداشتم......ولی اونقد بلند بودن ک فرقی با دویدن نداشتن.....
ات:وایسا تو ماسک نداری
کوک: لعنتی....همینجا بمون کار احمقانه ای نکن*اخم*
از داخل داشبورد ماشین ماسکو کلاهمو دارودم و برگشتم سمت ات.....اون داشت نگام میکرد....اولین قدم ک از پله ها پایین اومد یا اخم بهش نگاه کردم.......لی اون اصلا اهمیت نمی داد ک من چقد اعصبانیم.....
ات:بیا برگردیم خونه
کوک:بهت گفتم همونجا بمون تا بیام*نفس عمیق از روی کلافگی*
ات:من میدونم چمه ییا بریم خونه
داشتم سعی میکردم خشمم فروکش کنم ولی نمیتونستم.....اون از سر ب سر پسرا گذاشتنش اینم از لج کردناش.....اصلا یادش نیست تا پنج ساعت پیش چطوری داشت گریه میکرد.....در واشینو باز کرد و نگاهشو بهم داد
ات:بیا بشین
کوک: مطمئنی بعدا ازین کارت پشیمون نمیشی*پوزخند عصبی*
ات:برام فرقی نمیکنه
کوک:*خنده های بلند*
۲۳.۱k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.