فرشتگان مرگ part:24
Part:24
ات. جئون میدونستی خیلی جذابی؟*نیشخند و خمار
کوک. براید بلندش کردم و رفتم داخل اتاقم
ات. یاااااا جئون جونگکوک سارانگ هههههه*دوست دارم
کوک. فردا اگه بفهمی چی گفتی خودتو میکشی*پوزخند
"ویو راوی"
پسرک دوش رو باز کرد و روی سرد ترین درجه گذاشت
دخترک رو بین خودش و دیوار قفل کرد و دوش روی روی سرش گرفت
دخترک از شوکی که بهش وارد شد جیغ خفه ای کشید و خودشو توی بغلش جونگکوک قایم کرد
پسرک سردی آب براش عادی بود پس همینجوری که ات توی بغلش بود دوباره دوش رو روی بدنش گرفت
ات. س..سر..ده
جونگکوک که متوجه شد دمای بدنش پایین اومده ابو بست و براید بلندش کرد اما فهمید لباسای جفتشون خیسه و این جوری تخت به گند کشیده میشه دخترک بیهوش شده بود پس اول لباسای خودشو بعد لباسای دختر رو در اورد
یکی از تیشرت های خودشو تنش کرد و بعد فقط یه شلوارک پوشید موهای دخترک رو خشک کرد روی تخت گذاشتش و بغلش کرد
ساعت ها از منظره ی روبهروش لذت برد درسته بلخره میخواست بهش اعتراف کنه
دخترک چشمای قشنگه شو باز کرد و با کوک روبهرو شد هیچی از دیشب یادش نمیومد به لباساش زل زد و با فکر اینکه دیشب با جونگکوک خوابیده باشه گرخید
پسرک که هنوز بغلش کرده بود گفت
نگران نباش اتفاقی نیوفتاده
دختر نفس عمیقی کشید و بلند شد
پسرک روی تخت نشست و به چشماش زل زد
کوک. ات دوست دارم...
ات. چی..ولی ارب...
با کوبیده شدن لبای جونگکوک روی لباش حرفش نصفه موند
بعد از مدتی پسرک گفت
از این به بعد کوک صدام کن
ات. آروم سرشو تکون داد و گفت حق انتخابم دارم؟
کوک. نه *خنده
دوتا گزینه داری یا باهام قرار میزاری
یا یه کاری میکنم که باهام قرار بزاری
ات. این بازیه جدیدته نه؟مثل دفعه ی قبلی
کوک. ات دارم میگم عاشقتم میفهمی؟*یکم بلند
ات. قیافش خیلی خنده دار شده بود به زور خنده مو قورت دادم و گفتم
باشه شوخی کردم
"ویو اکوما"
ساعت ۵ صبح بود بارون شدیدی میومد رعدوبرق باعث شد از کابوس لعنتیم بیدار شم
عرق سردی روی تیرک کمرم نشسته بود نفس تنگی گرفته بودم از جام بلند شدم که با جای خالی ات مواجه شدم هوفف خدایا چیکار کنم حالا
دخترک بعد از یک ساعت کلنجار رفتن با خودش بلخره رفت دم اتاق تهیونگ
چند بار به در کوبید و آروم گفت
ارباب میتونم بیام تو؟
تهیونگ مثل یه بچه ی دوساله در اتاقشو باز کرد و گفت کی..سریع مودش تغییر کرد و به تهیونگ همیشگی برگشت
.چی میخوای؟*بم
اکوما. ارباب می..میشه امشب پیش شما بخوابم
تهیونگ که از حرفش جا خوده بود گفت جانم؟یعنی آره بیا
اکوما. سرشو انداخت پایین و داخل اتاق شد
تهیونگ. از رعدوبرق میترسی؟
اکوما آروم سرشو تکون داد...
#تهیونگ#جونگکوک#جیمین#یونگی#نامجون #جین#جیهوپ#bts#نفر_بعدی_در_کار_نیست
ات. جئون میدونستی خیلی جذابی؟*نیشخند و خمار
کوک. براید بلندش کردم و رفتم داخل اتاقم
ات. یاااااا جئون جونگکوک سارانگ هههههه*دوست دارم
کوک. فردا اگه بفهمی چی گفتی خودتو میکشی*پوزخند
"ویو راوی"
پسرک دوش رو باز کرد و روی سرد ترین درجه گذاشت
دخترک رو بین خودش و دیوار قفل کرد و دوش روی روی سرش گرفت
دخترک از شوکی که بهش وارد شد جیغ خفه ای کشید و خودشو توی بغلش جونگکوک قایم کرد
پسرک سردی آب براش عادی بود پس همینجوری که ات توی بغلش بود دوباره دوش رو روی بدنش گرفت
ات. س..سر..ده
جونگکوک که متوجه شد دمای بدنش پایین اومده ابو بست و براید بلندش کرد اما فهمید لباسای جفتشون خیسه و این جوری تخت به گند کشیده میشه دخترک بیهوش شده بود پس اول لباسای خودشو بعد لباسای دختر رو در اورد
یکی از تیشرت های خودشو تنش کرد و بعد فقط یه شلوارک پوشید موهای دخترک رو خشک کرد روی تخت گذاشتش و بغلش کرد
ساعت ها از منظره ی روبهروش لذت برد درسته بلخره میخواست بهش اعتراف کنه
دخترک چشمای قشنگه شو باز کرد و با کوک روبهرو شد هیچی از دیشب یادش نمیومد به لباساش زل زد و با فکر اینکه دیشب با جونگکوک خوابیده باشه گرخید
پسرک که هنوز بغلش کرده بود گفت
نگران نباش اتفاقی نیوفتاده
دختر نفس عمیقی کشید و بلند شد
پسرک روی تخت نشست و به چشماش زل زد
کوک. ات دوست دارم...
ات. چی..ولی ارب...
با کوبیده شدن لبای جونگکوک روی لباش حرفش نصفه موند
بعد از مدتی پسرک گفت
از این به بعد کوک صدام کن
ات. آروم سرشو تکون داد و گفت حق انتخابم دارم؟
کوک. نه *خنده
دوتا گزینه داری یا باهام قرار میزاری
یا یه کاری میکنم که باهام قرار بزاری
ات. این بازیه جدیدته نه؟مثل دفعه ی قبلی
کوک. ات دارم میگم عاشقتم میفهمی؟*یکم بلند
ات. قیافش خیلی خنده دار شده بود به زور خنده مو قورت دادم و گفتم
باشه شوخی کردم
"ویو اکوما"
ساعت ۵ صبح بود بارون شدیدی میومد رعدوبرق باعث شد از کابوس لعنتیم بیدار شم
عرق سردی روی تیرک کمرم نشسته بود نفس تنگی گرفته بودم از جام بلند شدم که با جای خالی ات مواجه شدم هوفف خدایا چیکار کنم حالا
دخترک بعد از یک ساعت کلنجار رفتن با خودش بلخره رفت دم اتاق تهیونگ
چند بار به در کوبید و آروم گفت
ارباب میتونم بیام تو؟
تهیونگ مثل یه بچه ی دوساله در اتاقشو باز کرد و گفت کی..سریع مودش تغییر کرد و به تهیونگ همیشگی برگشت
.چی میخوای؟*بم
اکوما. ارباب می..میشه امشب پیش شما بخوابم
تهیونگ که از حرفش جا خوده بود گفت جانم؟یعنی آره بیا
اکوما. سرشو انداخت پایین و داخل اتاق شد
تهیونگ. از رعدوبرق میترسی؟
اکوما آروم سرشو تکون داد...
#تهیونگ#جونگکوک#جیمین#یونگی#نامجون #جین#جیهوپ#bts#نفر_بعدی_در_کار_نیست
۹.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.