🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت63 #جلد_دوم
منو از سر راهش کنار زد و از خونه بیرون رفت همون جا کنار در روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردن این چه تقدیر و سرنوشتی بود که من داشتم؟
نگران اهورا بودم اما به خاطر مونس نمی تونستم از خونه برم بیرون با صدای ترسیده مونس که از گوشه دیوار به من نگاه میکرد اشکامو پاک کردم و بهش نگاه کردم
_ چرا داری گریه می کنی مامانی؟
سعی کردم لبخند بزنم اما تو این اوضاع لبخند زدن خیلی سخت بود واقعا.
دستامو باز کردم و ازش خواستم تا بیاد بغلم وقتی محکم بغلش کردم آروم کنار گوشش زمزمه کردم
چیزی نیست عزیز مامان هیچی نیست.
از جام بلند شدم و بغلم گرفتمش و به سمت آشپزخونه رفتم.
دریخچال باز کردم و چند میوه بیرون آوردم و گذاشتم جلوش و گفتم اینا رو بخورم به چیزی هم فکر نکن خوشگلم.
بعد سریع به سمت گوشی رفتم و شماره اهورا گرفتم هر چی بهش زنگ می زدم جواب نمیداد ترسیده بودم نکنه که اتفاقی بیفته یا بخواد بلایی سرش بیاره ؟
هیچ آدرسی هم از اون زنیکه نداشتم تا برم دنبالش .
تا اومدن اهورا هر کاری کردم که کمی آروم بگیرم اما نشد که نشد بالاخره بعدچند ساعت طولانی اهورا به خونه برگشت و من درست جلوی در ورودی خونه منتظرش نشسته بودم .
در رو که باز کرد منو جلوی خودش روی زمین نشسته دید به سمتم خم شد و گفت
_ چرا اینجا نشستی آیلین ؟
از جام پاشدم گفتم
نمی گی من از نگرانی دیوونه میشم تلفنتو جواب نمیدی به من فکر می کنی ؟
اهورا به این فکر می کنی که من چه حالی میشم وقتی تو با اون همه عصبانیت از خونه بیرون رفتی؟
دستمو تو دستش گرفت و منو به سمت پذیرایی برد و روی مبل نشوند به سمت آشپزخانه رفت و وقتی برگشت یه لیوان آب بود که دستش دیدم .
لیوان و به سمت لبام گرفت و گفت _بخور حرف میزنیم باشه؟
چند قلپ از آب و خوردم و رو بهش گفتم بگو ببینم کجا رفتی اتفاق بدی که نیفتاد؟
کتش از تنش در آورد و روی دسته مبل انداخت دکمه های پیراهنش را باز کرد و کنارم نشست
_ رفتم سراغش زنیکه خر فکر کرده کیه؟
کم مونده بود خودمم تهدید کنه اما آدمش کردم بهش گفتم اگه یه بار دیگه از این غلطا بکنه میرم سراغ پلیس و از راه قانونی پدرشو در میارم.
دستشو محکم توی دستم گرفتم و گفتم یعنی دیگه تموم شد دیگه نمیاد سراغمون مزاحممون نمیشه؟
#فردا_چی_مُده😒 #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ایده #فردوس_برین #هنری #عکس_نوشته #هنر_عکاسی #wallpaper #عاشقانه #جذاب
#خان_زاده #پارت63 #جلد_دوم
منو از سر راهش کنار زد و از خونه بیرون رفت همون جا کنار در روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردن این چه تقدیر و سرنوشتی بود که من داشتم؟
نگران اهورا بودم اما به خاطر مونس نمی تونستم از خونه برم بیرون با صدای ترسیده مونس که از گوشه دیوار به من نگاه میکرد اشکامو پاک کردم و بهش نگاه کردم
_ چرا داری گریه می کنی مامانی؟
سعی کردم لبخند بزنم اما تو این اوضاع لبخند زدن خیلی سخت بود واقعا.
دستامو باز کردم و ازش خواستم تا بیاد بغلم وقتی محکم بغلش کردم آروم کنار گوشش زمزمه کردم
چیزی نیست عزیز مامان هیچی نیست.
از جام بلند شدم و بغلم گرفتمش و به سمت آشپزخونه رفتم.
دریخچال باز کردم و چند میوه بیرون آوردم و گذاشتم جلوش و گفتم اینا رو بخورم به چیزی هم فکر نکن خوشگلم.
بعد سریع به سمت گوشی رفتم و شماره اهورا گرفتم هر چی بهش زنگ می زدم جواب نمیداد ترسیده بودم نکنه که اتفاقی بیفته یا بخواد بلایی سرش بیاره ؟
هیچ آدرسی هم از اون زنیکه نداشتم تا برم دنبالش .
تا اومدن اهورا هر کاری کردم که کمی آروم بگیرم اما نشد که نشد بالاخره بعدچند ساعت طولانی اهورا به خونه برگشت و من درست جلوی در ورودی خونه منتظرش نشسته بودم .
در رو که باز کرد منو جلوی خودش روی زمین نشسته دید به سمتم خم شد و گفت
_ چرا اینجا نشستی آیلین ؟
از جام پاشدم گفتم
نمی گی من از نگرانی دیوونه میشم تلفنتو جواب نمیدی به من فکر می کنی ؟
اهورا به این فکر می کنی که من چه حالی میشم وقتی تو با اون همه عصبانیت از خونه بیرون رفتی؟
دستمو تو دستش گرفت و منو به سمت پذیرایی برد و روی مبل نشوند به سمت آشپزخانه رفت و وقتی برگشت یه لیوان آب بود که دستش دیدم .
لیوان و به سمت لبام گرفت و گفت _بخور حرف میزنیم باشه؟
چند قلپ از آب و خوردم و رو بهش گفتم بگو ببینم کجا رفتی اتفاق بدی که نیفتاد؟
کتش از تنش در آورد و روی دسته مبل انداخت دکمه های پیراهنش را باز کرد و کنارم نشست
_ رفتم سراغش زنیکه خر فکر کرده کیه؟
کم مونده بود خودمم تهدید کنه اما آدمش کردم بهش گفتم اگه یه بار دیگه از این غلطا بکنه میرم سراغ پلیس و از راه قانونی پدرشو در میارم.
دستشو محکم توی دستم گرفتم و گفتم یعنی دیگه تموم شد دیگه نمیاد سراغمون مزاحممون نمیشه؟
#فردا_چی_مُده😒 #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ایده #فردوس_برین #هنری #عکس_نوشته #هنر_عکاسی #wallpaper #عاشقانه #جذاب
۱۰.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.