🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت65 #جلد_دوم
استرس عجیبی همه وجودم و گرفته بود دستپاچه و مضطرب بودم انگار که مثلاً میخواد چه اتفاقی بیفته این همه ترس و اضطراب رو واقعا درک نمیکردم.
وقتی با دکتر به سمت خونه اون زن حرکت کردیم توی دلم با خودم گفتم آروم بگیر قرار نیست هیچ اتفاقی بیفته تو فقط میری دیدن کسی که قراره بچه ات وبه دنیا بیاره و این اتفاق خوبیه هیچ چیز بدی توی این موضوع نیست.
بالاخره وقتی تو یکی از محله های قدیمی تهران ماشین کناری آپارتمان قدیمی پارک کردیم و پیاده شدیم دست خانم دکتر روی زنگ طبقه سه نشست در بدون حرفی باز شد .
روبهش پرسیدم راستی گفتین اسم این خانم چیه؟
_اسمش کمنده عزیزم کمند عظیمی.
اهانی گفتم و
اول خانم دکتر منم پشت سرش وارد ساختمان شدیم و پله ها رو یکی بالا رفتیم.
با هر قدمی که برمی داشتم استرسم بیشتر و بیشتر میشد فکرشم نمیکردم رویارویی با این زن برام انقدر سخت باشه بالاخره جلوی داره واحدش رسیدیم در به روم باز شد اما وقتی زنی که پشت در بود و دیدم دنیا دور سرم چرخید برام باور کردنی نبود.
به خانم دکتر گفتم انگاری واحد اشتباه اومدیم اما اون زن با لبخند پیروزی که روی صورتش بود بهم خیره شد و گفت
_کاملا درست اومدی عزیزم بیاین داخل..
از حرفش رنگ از روم پرید باورم نمیشد اصلا باورم نمیشد خانم دکتر قبل از من وارد خونه شد و من همون جا جلوی در خشکم زده بود و نمیتونستم حتی یک سانت از جام تکون بخورم کیمیا با اون صورت کاملاً مسرورش به سمت من اومد و دستمو تو دستش گرفت و گفت
_ چرا نمیای داخل؟
خیلی وقت منتظرت بودم اما بهتر شد یه کم دیر اومدی تا همه کارا خود به خود رو به راه بشه بیایی دیدنم.
وارد خونه شدم و به دکتر گفتم این اون زنیه که قراره بچه ما روبه دنیا بیاره؟
من گفتم یه زن خوب باشه پاک باشه نیازمالی داشته باشه...
اما این زن به پول من نیاز نداره...
خانم دکتر که انگار شوکه شده بود از طرز برخورد من از روی مبل که روش نشسته بود بلند شد روبروم ایستاد و گفت
_ مگه چه اتفاقی افتاده عزیزم؟
این خانم بهترین گزینه بود هم به پولی که داشتین می دادین احتیاج داشت همین که همه آزمایشاتتون جور بود .
پوزخندی زدم و گفتم
این این زن به پول ما احتیاج داشت؟
این زن اینقدر پول داره که اصلا نیازی به پول ما نداره.
خانم دکتر این آدم باهاتون بازی کرده.
دکتر که از حرفهای من سر در نمیآورد به سمت کیمیا رفت و پرسید
_ چی شده من که نمیفهمم آیلین خانم چی میگن...
توضیح میدی کمند؟
#هنر_عکاسی #خلاقانه #فانتزی #هنر #فردوس_برین #عکس_نوشته #خلاقیت #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ایده #عاشقانه #جذاب
#خان_زاده #پارت65 #جلد_دوم
استرس عجیبی همه وجودم و گرفته بود دستپاچه و مضطرب بودم انگار که مثلاً میخواد چه اتفاقی بیفته این همه ترس و اضطراب رو واقعا درک نمیکردم.
وقتی با دکتر به سمت خونه اون زن حرکت کردیم توی دلم با خودم گفتم آروم بگیر قرار نیست هیچ اتفاقی بیفته تو فقط میری دیدن کسی که قراره بچه ات وبه دنیا بیاره و این اتفاق خوبیه هیچ چیز بدی توی این موضوع نیست.
بالاخره وقتی تو یکی از محله های قدیمی تهران ماشین کناری آپارتمان قدیمی پارک کردیم و پیاده شدیم دست خانم دکتر روی زنگ طبقه سه نشست در بدون حرفی باز شد .
روبهش پرسیدم راستی گفتین اسم این خانم چیه؟
_اسمش کمنده عزیزم کمند عظیمی.
اهانی گفتم و
اول خانم دکتر منم پشت سرش وارد ساختمان شدیم و پله ها رو یکی بالا رفتیم.
با هر قدمی که برمی داشتم استرسم بیشتر و بیشتر میشد فکرشم نمیکردم رویارویی با این زن برام انقدر سخت باشه بالاخره جلوی داره واحدش رسیدیم در به روم باز شد اما وقتی زنی که پشت در بود و دیدم دنیا دور سرم چرخید برام باور کردنی نبود.
به خانم دکتر گفتم انگاری واحد اشتباه اومدیم اما اون زن با لبخند پیروزی که روی صورتش بود بهم خیره شد و گفت
_کاملا درست اومدی عزیزم بیاین داخل..
از حرفش رنگ از روم پرید باورم نمیشد اصلا باورم نمیشد خانم دکتر قبل از من وارد خونه شد و من همون جا جلوی در خشکم زده بود و نمیتونستم حتی یک سانت از جام تکون بخورم کیمیا با اون صورت کاملاً مسرورش به سمت من اومد و دستمو تو دستش گرفت و گفت
_ چرا نمیای داخل؟
خیلی وقت منتظرت بودم اما بهتر شد یه کم دیر اومدی تا همه کارا خود به خود رو به راه بشه بیایی دیدنم.
وارد خونه شدم و به دکتر گفتم این اون زنیه که قراره بچه ما روبه دنیا بیاره؟
من گفتم یه زن خوب باشه پاک باشه نیازمالی داشته باشه...
اما این زن به پول من نیاز نداره...
خانم دکتر که انگار شوکه شده بود از طرز برخورد من از روی مبل که روش نشسته بود بلند شد روبروم ایستاد و گفت
_ مگه چه اتفاقی افتاده عزیزم؟
این خانم بهترین گزینه بود هم به پولی که داشتین می دادین احتیاج داشت همین که همه آزمایشاتتون جور بود .
پوزخندی زدم و گفتم
این این زن به پول ما احتیاج داشت؟
این زن اینقدر پول داره که اصلا نیازی به پول ما نداره.
خانم دکتر این آدم باهاتون بازی کرده.
دکتر که از حرفهای من سر در نمیآورد به سمت کیمیا رفت و پرسید
_ چی شده من که نمیفهمم آیلین خانم چی میگن...
توضیح میدی کمند؟
#هنر_عکاسی #خلاقانه #فانتزی #هنر #فردوس_برین #عکس_نوشته #خلاقیت #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ایده #عاشقانه #جذاب
۶.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.